سه‌شنبه، شهریور ۰۲، ۱۳۸۹

مرزهای تخت را می بری و

دست هایم

سرگردانی سرزمینی را

به اهتزاز در می آورند



روزبه سوهانی

۱۰ نظر:

غزل آزاد گفت...

سلام روزبه جان
كاراي كوتاهت هميشه متفاوت تر از بقيه است
لذت بردم
تركيب جالب سرگردان و سرزمين كه خوب جديد هم نيست اما تو اين كار كوتاه خووب نشسته
و كلمه ي (احتزاز)در آخر كار لذت بخش چون انتظار اين كلمه رو نداشتم...

يه دوست گفت...

"دلی دارم بارانی

به حجم یک غزل، احساس ..."
خيلي جالب بود.
مرسي

ارشاد علیجانی گفت...

نمیدونم این ایراد هست یا نه میشه سرش بخث کرد ولی احساس میکنم دو کلمه تخت و دست و یا انگشت تو کارات دیگه خیلی داره تکرار میشه یک سری کلید واژه در شعر همه شعرا گیر میاد مثل صبحانه و اسب و یا میوه در شعرهای احمدرضا احمدی ولی فکر میکنم تکرار این کلید واژه ها در شعرای تو دیگه خیلی زیادتر از حد میشه. باز علما باید نظر بدهند که آره یا نه یا اصلا این بده یا نه

baran گفت...

چه شب است یارب امشب که زپی سحر ندارد
من و این همه دعاها که یکی اثر ندارد
همه زهر داده پیکان خورم و رطب شمارم
چه کنم که نخل حرمان به ازین اثر ندارد
تو بکش بکش به خنجر بنگر به جان عاشق
که به غیر عشقبازی گنه دگر ندارد
غلط آنکه گویند به دل ره است دل را
دل من زغصه خون شد دل تو خبر ندارد
دم آخر است عرفی به رخش نظاره‌ای کن
که امید بازگشتن کس ازین سفر ندارد

baran گفت...

مَپَسند که دور از تو برای تو بمیرم
صید تو شدم تا که به پای تو بمیرم

هر عضو ز اعضای تو غارتگر دلهاست
ای آفت جان بهر کجای تو بمیرم

گر عمر ابد خواهم از آنست که خواهم
آنقدر نمیرم که به جای تو بمیرم

با من همه لطف تو هم از روی عتابست
تا هم ز جفا، هم ز وفای تو بمیرم

آخر دل حساس ترا کُشت «امیرا»
ای کُشته احساس، برای تو بمیرم

baran گفت...

گفتی شتاب رفتن من از برای توست
آهسته تر برو که دلم زیر پای توست
با قهر میگریزی و گویا که غافلی
آرام سایه‌ای همه جا در قفای توست
سر در هوای مهر تو رفت و هنوز هم
در این سری که از کف ما شد هوای توست
چشمت رهم نمیدهد به گذر گاه عافیت
بیمارم و خوشم که دلم مبتلای توست
خوش میروی به خشم و به ما رو نمیکنی
این دیده از قفا به امید وفای توست
ای دل نگفتمت حذر از راه عاشقی؟
رفتی، بسوز، این‌همه آتش سزای توست
ما را مگو حکایت شادی که تا به حشر
مایئم و سینه‌ای که در آن ماجرای توست
بیگانه‌ام ز عالم و بیگانه‌ای ز ما
بیچاره آن کس که دلش آشنای توست
بگذشت و گفت این به قفس افتاده کیست
این مرغ پر شکسته محزون همای توست

الهام پورمردان گفت...

دوست گرامیم
خواندمتان
لازم دیدم یادآوری کنم واژه ی "احتزاز" را درست ننوشته اید!
"اهتزاز" صحیح می باشد.
یقینا اشتباه تایپی بوده و فقط اشاره کردم تا اصلاح شود.

rouzbeh sohani گفت...

ممنون بابت تذکرتان

rouzbeh sohani گفت...

به حواس پرتی ما ببخشید!!

غزل آزاد گفت...

به نظر من جالب بود بعد سرگرداني اهتزاز اونجوري نوشته شه !!!!
فكر مي كردم همينه جريان !