پنجشنبه، اسفند ۰۶، ۱۳۸۸

خواب - شعری از رسول یونان


هرشب خواب می بینم
سقوط می کنم از یک آسمانخراش
و تو از لبه آن
خم می شوی و
دستم را می گیری
سقوط می کنم هرشب
از بام شب
و اگر تو نباشی
که دستم را بگیری
بدون شک
صبحگاه
جنازه ام را
در اعماق دره ها پیدا می کنند...



سه‌شنبه، اسفند ۰۴، ۱۳۸۸

فردا - شعری از عباس صفاری


حرف مُفتی بيش نبود
فردا هرگز
سرِ قرار بامدادی اش حاضر نشد
ما با بليت‌های باطل شده در دست
از ايستگاه قطار صبح
به خانه باز آمديم
و در راه
فرداهای بسياری ديديم
که مانند سيبهای کال از شاخه‌های خميده‌ی تقويم
فرو افتاده بود
.
آري ما قايق‌های کاغذی‌مان را

دير به آب انداختيم
ديگر هيچ جزيره‌ی

نامسکونی
در آبهای جهان نمانده
است.


دوشنبه، اسفند ۰۳، ۱۳۸۸

شعری از احمدرضا احمدی


با لبخند نشانی خانه ی تو را می خواستم

همسایه ها می گفتند سالها پیش

به دریا رفت

کسی دیگر از او

خبر ندارد

به خانه ی تو

نزدیک می شوم

تو را صدا می کنم

در خانه را می زنم

باران می بارد

هنوز

باران می بارد

چهارشنبه، بهمن ۲۱، ۱۳۸۸

مثل اینها (غزلی از محمد جواد آسمان)


َمثل اینکه زنی بچه ی مرده زاییده باشد

لاشه ی بچه اش را به چشم خودش دیده باشد


مثل آن گوسفندی که گیج از تقلای جفتش

بِه بِهی گفته باشد به قصاب و خندیده باشد


مثل روحی که در روز تدفین خود اتفا قا

اندکی خاک هم روی تابوت پاشیده باشد


یا عقابی که از ترس یک عمر بی آسمانی

با نوکش بال افتاده در دام را چیده باشد


مثل اینها، دقیقا شبیه همین هاست حالم

بی که در چشم من قطره ی اشک لرزیده باشد


رفت ، اما نگفتم نرو ... رفت و چیزی نگفتم

از پریشانی ام کاش چیزی نفهمیده باشد ...





یکشنبه، بهمن ۱۸، ۱۳۸۸

سکوت




زمان ِ روبرو نشستن ها ...

چای را
با شیرین زبانی خوردن ها ...
گذشته از من
که در خیسی موهایم
آشفتگی باد را تصور کنم !
کودکی که زمان تولدش می میرد !
نمی رسد به دیدن خورشیدی که
شهر را در چمدانت می بری ...
به حساب که بگذارم
فنجان های دست نخورده ی روبرو یم را ؟
از کنار کدام عابر بگذرم
که بوی چهار فصل را زندگی کرده باشم ؟
...
زمان در آغوش کشیدن ها
پله های جنون را بوسیدن ها ...
دکمه های نبسته را
بستن ها ...
گذشته از من
که سلامتی ات را
به استکان آخر این کافه بسپارم
و بعد ...
شهری در من گریه کند.


غزل آزادمقدم

سه‌شنبه، بهمن ۱۳، ۱۳۸۸

شعری از ناظم حکمت


به من گفت بیا

به من گفت بمان

به من گفت بخند

به من گفت بمیر

آمدم

ماندم

خندیدم

مردم