پنجشنبه، فروردین ۰۵، ۱۳۸۹


سر گذشت

آینه

تویی

سر

گذشت

شیشه

سنگ !

و افسانه

در ضمیر هیچ کتابی

ابدی نیست

فردا که برگردی

پرده های ِ آبی ِ امروز

ارغوانی اند

و مردم

از مسیری

بر می گردند

که زمستان

می رفت ...

فرقی ندارد

فنجان کدام قهوه را

بر گردانی

هر پشت پنجره

صندلی ها

واژ گونند

و کافه

تنها عکسی ست

که در آن

آخرین

شمع تولدت را

خاموش کردی !

...

گاهی

کلمه ...

انتقام خیابانی ست

دو طرفه

گاهی

زمان

سر زمین ِ

مقدسی ست .



غزل آزادمقدم

سه‌شنبه، اسفند ۲۵، ۱۳۸۸

فا ل


پیشانی من

ربطی

به برفی

که

روی تنت ریخته

به عکس های دو نفره

در خیابانِ درخت های بلند

به تخت یکنفره

در اتاق ِ تاریک ِ

روبه باران

به هیچ یک از

آجرهای ضد گلوله

َندارد .

چراغ خانه را

روشن می گذارم و ...

می روم

قهوه آماده است

روی اجاق

باد ِ

سرخی

از کنار گردنت رد می شود

دکمه های پیرهنت را

ببند !

قرار است

این آخرین دستمالی

باشد که

گریه می کنم

و آخرین

آینه ای که روبرویش

لب هایم

را برایت

رنگ می زنم

قرار است هر هفته نبینمت

قرار است

هر روز

با هیچکس

حرف نزنم

...

دکمه های

پیرهنت را

باز کن

من را آغوش بگیر

دکمه های

پیرهنت را

ببند ...


غزل آزادمقدم

یکشنبه، اسفند ۲۳، ۱۳۸۸

شعری از مجید سعدآبادی


لبخند آبی بخاری
به لبهای انسان کاغذی
جز مرگ معنایی نمی دهد
صدای قیچی
در گوش انسان کاغذی !
راستی اگر دنیا
کاردستی کودکانه ای
در راهروی یک مدرسه باشد
چه فرق می کند
روی نیمکت پارک نشسته باشی
یا در خانه
سر از پنجره بیرون آورده باشی
بادی نیست
روح نازکت را بلرزاند



سه‌شنبه، اسفند ۱۸، ۱۳۸۸

فصل بانوی بی هنگام - شعری از منوچهر آتشی


1- بانوی بیهنگام
می اید و می نشیند و
دستور می دهد که بشنود
بانو !‌ به کشف آمده ای یا فتح ؟
این سرزمین کوچک
پیوسته انتظار سم سوارانی داشته با ضریب همین گام های سرخوش تو

این سرزمین کوچک از دیرباز
عادت به فتح شدن داشته
بانوی بی هنگام از سرود و ترانه می گوید و می آشوبد مژگانش
و گریه اش به نعره ی نرگس می ماند
در شعر شوخ حافظ
بانو
این گریه را تمامی گل ها دارند
وقتی نسیم نی لبکش را
با قطره های باران صبح کوک می کند
بانوی بی هنگام به شعرهای تلخ تری چشم دارد
و شورخند زنان برمیخیزد
و خنده اش به شیهه ی گل های شیپوری می ماند
در شعرهای من
و دور می شود
بانو
این سرزمین کوچک از دیرباز
عادت به دور شدن ها دارد
با رپ رپ سم اسبانی
که دور می شوند و غنیمت ها را بر ترک می برند با ضریب همین گام های
سرخوش تو
2- بانوی بی هنگام
از آبهای عصر می اید
با گیسوان خیس و اندامی از روح تلخ زیتون زاران
بانو
تو روح رود بارانی یا
جان شریف باران
کز بیشه های واهمه می آیی
و آبگین شرم می شکنی بر ایوان
بانوی بی هنگام
از ستر خیس باران در می آید
و خرده آبگینه ی شرمش را بر می چیند از ایوان
و بانگ می زند به خالی خوابم
شعری بخوان
شعری که با هلاهل جوشانش
خون بترکاند از مفاصل اوهام
بانوی تلخ !‌ بانوی بی هنگام
در این قفس چه می کنی
در این رواق کوچک کهنه
دراین صدف که طاقت آن در شاهوار ندارد چه می کنی
رو در طلوع نیزاران بگذار
با آفتاب یکی شو
3- بانوی بی هنگام
به قایق گل می اید لبخندت
دهانت لبخند ابروانت لبخند انحناهایت لبخند
و دست هایت که مثل بال های سفید کبوتر
وا می شوند و بر هم می اوفتند لبخند می زنند
بانوی دیر بانوی بی هنگام
غروب نزدیک است
و سایه های بنفش به سمت هیچ حرکت می کنند
و من
این سوی نهر گریان سنگ
افتاده ام
پرنده ی تیر خورده ی از یاد رفته
و خنده های تو
به قایق گل می آیند و می گذرند .

دوشنبه، اسفند ۱۷، ۱۳۸۸

انتخاب طولانی - شعری از عباس صفاری


عکس ارسالی ات را
تازه دانلود کرده ام
یعنی پاسی گذشته از نیمه شب شما
در آنسوی دنیا
همان ساعتی که تو پاورچین
در پیراهن نازک خواب
به سمت آشپزخانه می روی
و من نیستم که ببینم
مردد مابین یک بشقاب توت فرنگی و
یک پیاله بستنی میوه ای
در برابر یخچال باز ایستاده ای
و بخار سرد و سبکش آرام
می پیچد بر پرهیب خواب آلوده ات
.
چه بی رحم است عشق
محو تماشای تو در این حالت
همیشه می گفتم
سرما نخوری عزیزم
اما در دل آرزو می کردم انتخابت
یک قرن طول بکشد .



شعری از مهرداد حاجی محمدی


برای بی چتری هامان
ابر سوء تفاهمی بزرگ بود


تو که رفتی سهم من روزهای گنجشکی
هفته های ابری
ماههای ابری ابری ابری ابری
پشت پنجره انتظار گلدانم
وتازگی ها براین باورم
که تا بیایی بباری ببارانیم ببارم ببارانمت
چتری عصاست



یکشنبه، اسفند ۱۶، ۱۳۸۸

بریده شعری از بیدل


امروز

آمدن ها

چندین بهار

دارد...

شنبه، اسفند ۱۵، ۱۳۸۸

شعری از حوریه موسوی


آسمان


پنجره کوچکی است


بازش که می کنم


خدا


می ریزد زمین



چهارشنبه، اسفند ۱۲، ۱۳۸۸

بریده شعری از حافظ


بجز

خیال دهان تو نیست

در دل تنگ...

دوشنبه، اسفند ۱۰، ۱۳۸۸

بریده شعری از بیدل


جنون

می ریزد

از

ما

رنگ آتش خانه ی عالم...