دوشنبه، بهمن ۰۷، ۱۳۸۷


به شمارش سنگهایی که کودکان داخل رودخانه های دنیا
پرت
میکنند
پیر شدی
روزبه سوهانی

دوشنبه، دی ۳۰، ۱۳۸۷


تنگنای لب هایت، چیزی که زیر مانتوی سیاهت طغیان کرده و من را یاد شیر داغ صبحانه های خسته مان می اندازد.

قلب های قرمز و پشمالو

خونی که از بین پاهایت، دندان هایت، چشم هایت،گوش هایت

آسفالت را داغ کرده، من را روزهای ولنتاین به چهار راه نظام آباد میکشد تا کمی سبک کنم خودم را، تا زنم از ترانه فرنگیس متنفر باشد
ارشاد علیجانی

شنبه، دی ۲۱، ۱۳۸۷


کارگری دست هایش را گرم میکند در انتهای معدنی
پیرمردی خیره به خرگوش وسط مزرعه
زنی با گریه بر میگردد از چاه
من از پشت پنجره به آدم برفی وسط حیاط نگاه میکنم
روزبه سوهانی

چهارشنبه، دی ۱۸، ۱۳۸۷


ماشين ها را از درخت ها بالا ميبرند

مردم را از سر و كله ي هم

خيابان ها

در خانه بمان

عطر كه ميزني

روزبه سوها ني

دوشنبه، دی ۱۶، ۱۳۸۷


انگشت تو اعتقاد را میشکند

قانون مسیر باد را میشکند

نقاشی پیچیدگی موهایت

چندین جنگل مداد را میشکند



روزبه سوهانی

پنجشنبه، دی ۱۲، ۱۳۸۷


روي صندلي نشستم و به دريا گريه ميكنم
پدربزرگ هيچ وقت عصا نداشت
روزبه سوهاني