سه‌شنبه، دی ۰۸، ۱۳۸۸

روزگار غريبي ست نازنين- شعري از شاملو


دهانت را می بویند
مبادا که گفته باشی دوستت می دارم
دل ات را می بویند
روزگار غریبی ست نازنین
و عشق را
کنار تیرک راه بند
تازیانه می زنند .
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد
در این بن بست کج و پیچ سرما
آتش را به سوختْ بارِ سرود و شعر
فروزان می دارند
به اندیشیدن خطر مکن
روزگار غریبی ست نازنین
آن که بر در می کوبد شباهنگام
به کشتن چراغ آمده است .
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد
آنک قصابان اند بر گذرگاه ها مستقر
با کنده وساتوری خون آلود
روزگار غریبی ست، نازنین
و تبسم را بر لب ها جراحی می کنند
و ترانه ها را بر دهان .
شوق را در پستوی خانه نهان بایدکرد
کباب قناری
بر اتش سوسن و یاس
روزگار غریب ست، نازنین
ابلیس پیروزْ مست
سور عزای ما را بر سفره نشسته است
خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد

سه‌شنبه، دی ۰۱، ۱۳۸۸

چند کارِ کوتاه


در حیاط که گریه می کنم

حتما به

درخت ها بدهکارم .

*

به باغچه خندیدم

پدربزرگم مرد !

*

مادر زمین

مردی ست

که

زیاد گریه می کند .

*

زود عاشق

می شود

مردی که

پیاده می رود .


غزل آزادمقدم

یکشنبه، آذر ۲۹، ۱۳۸۸

شعری از زهرا ماحوزی


تا بی کجا
کو
......کو
کوپه های قطار
...کو
.......کو
کو

په های قطار


وبلاگ شاعر

پنجشنبه، آذر ۲۶، ۱۳۸۸

...به شانه های تو


ادامه ی اتاق را به شانه هایت گره خواهم زد
و صدای ماهیانی سرازیر در من
در انحناهای رودخانه ای
تخت را به قدم ها ی تو می ریزد
به شانه هایت گره خواهم زد
رطوبت تکه قایق ها را
و با طعم جاده هایی از تو گذشته
باد
به ادامه ی اتاق
می پیچد
به قدم های تو
سرازیر از صدای ماهیانی
در انحناهای تخت
که رودخانه ای را
به انگشت ها یم
گره
خواهند
زد...


روزبه سوهانی

چهارشنبه، آذر ۲۵، ۱۳۸۸

دارم به شهر شما دست می کشم- شعری از هیوا مسیح


به من نگاه کن
درست به چشم هایم
می دانم که تازه از زیر چتر برگشته ای
می دانم که وقت نمی کنی دلت برایم تنگ شود
ولی من از دلتنگی تمام وقت ها برگشته ام
حالا که آمده ای
اتاق رو به رفتن است
ما به میهمانی دورترین کتابهای جهان می رویم
تو را و مرا
به قضاوت آسمان می گذارم
و چترم را به قضاوت برف
سکوتی اگر بود
در راه ، تمام حرف های با خودم را
افشا می کنم
ابتدا سکوت شد
به حرف هایم نگاه کن
می خواهم از دهان اشعیای نبی
سرود بخوانم
می خواهم از همچنان ابر بالای سفر بگذرم
می خواهم به چترهای خسته دست بکشم
تا خاموش ترین کلمات پنهان بیایند
به تمام وقت هایی که نداری
می خواهم برای تمام نشستن ها
انگشت ها و سیگارها
جای دور برای خیره شدن بیاورم
می خواهم به چشم هایت نگاه کنم
تا کودکی هایت رابه دنیا بیاوری
برادران بارانی ام
که زیر چتر
خواهران برفی ام
که بی چتر
دارم به شهر شما دست می کشم
دارد از وقت هایی که ندارید
صدای دورترین سرودهای جهان می آید
من از مرزهایی که هنوز ، می ایم
دارم اینجا خانه ای می سازم
همین جای وقت هایی که ندارید
دارم به شهر شما نگاه می کنم
دارد از تمام کوچه های مرده
صدای کودکان و سرودمی آید
و زنانی که به پنجره می آیند
و مردانی که به چشم انداز
دارم به شهر شما دست می کشم
قسم می خورم به چتر که باز می شود
قسم می خورم به تماشا که شهر
پر از حرف های تازه شود
برادران بارانی ام
خواهران برفی ام
از درست به حرف هایم نگاه کن
راهی به کودکی های جهان می رود
از درست به چشم هایم نگاه کن
راهی به سرودهای فراموشی
می خواهم چشمهایمان را به قضاوت جاده بگذارم
و شهر شما را به قضاوت آسمان
حرفی اگربود
تو از تمام وقت های با خودت
چیزی بگو
ابتدا سکوت است

دوشنبه، آذر ۲۳، ۱۳۸۸

...




اتاق ریخته

از تو

خلاصه های چسبیده به پنجره

قطره های شهر...






روزبه سوهانی

یکشنبه، آذر ۲۲، ۱۳۸۸

...


میان باران و باد
لابه لا ی وحشتی ست
کشیدگی ها یم
و
صدای
زیتون خیس
از نفس هام

خنده هات

خواهد ریخت



روزبه سوهانی

پنجشنبه، آذر ۱۹، ۱۳۸۸

از حمید مصدق


وای

باران ...

باران...

شیشه ی پنجره را

باران شست .

از دل من اما

چه کسی نقش تو را

خواهد شست ؟

چهارشنبه، آذر ۱۱، ۱۳۸۸

...


بعد از تو

زمین می ماند و ...


پرنده ای که عاشق است .


غزل آزادمقدم

بریده شعری از بیدل


پر پروانه

گر

بالین کنی

آتش به خواب افتد...

سه‌شنبه، آذر ۱۰، ۱۳۸۸

شعری از گروس عبدالملکیان


صدای قلب نیست
صدای پای توست
که شب ها در سینه ام می دوی

کافی ست کمی خسته شوی
کافی ست بایستی.


وبلاگ شاعر