سه‌شنبه، مرداد ۱۲، ۱۳۸۹

...

سلام
...................

به زبان روزمره،زبان ادبی و آشنایی زدایی رسیدیم.
هر روز یکدیگر را می بینیم ، از کنار هم می گذریم و گاه با هم حرف می زنیم.
و اینجاست که زبان به صورت خودکار عمل می کند.
یکی از مهمترین مباحث در زمینه ی زبان شناسی مبحث "محورها ی همنشینی و جانشینیست"
که به نوعی تمام اتفاقات و کارکرد ها ی زبانی در غالب این دو محور قابل بررسی هستند.
سوسور برای توضیح آن از مثال منوی رستوران استفاده می کند.
به این صورت که هنگامی که ما با منوی یک رستوران روبرو می شویم
در محور همنشینی با انتخاب نوع کنار هم قرار گرفتن گزینه ها روبروییم
به عنوان مثال :" نوشیدنی+پیش غذا+غذای اصلی+دسر" که می توانیم ترتیب آنها را انتخاب کنیم.
و در محور جانشینی با انتخاب انواع مختلف هر کدام روبروییم که میتواند برای هر کدام گزینه های
متفاوتی وجود داشته باشد.
اساس تفاوت میان زبان روزمره(معیار) و زبان ادبی در همین دو محور قابل بررسیست.
و همین طور مفهوم آشنایی زدایی.
به این معنی که هر زبانی دارای قاعده هایی در حوزه ی این دو محوراست
و اساس قواعد را این تعریف که "زبان وسیله ایست برای برقراری ارتباط و انتقال
مفاهیم از ذهنی به ذهن دیگر" شکل می دهد.
برای مثال به سه جمله ی زیر دقت کنید:
1.شد اتوبوس و پلیس را جلوی گرفت راه بندان
2.پلیس جلوی اتوبوس را خواهند گرفت و راه بندان می شوند
3.پلیس جلوی اتوبوس را گرفت و راه بندان شد
که در اولی خطایی در محور همنشینی صورت گرفته و در دومی در جانشینی که هر دو
سبب مخدوش شدن معنای جمله و همینطور هدف استفاده از زبان به عنوان وسیله و ابزار انتقال
معنا و مفهوم شده اند.
و آشنایی زدایی از همینجا آغاز میشود.
اما نکته ی بسیار مهمی که لازم است به آن اشاره کنم : که این لزوما به معنای
پیش رفتن به سوی بی معنایی نیست بلکه حرکتیست به منظور هر چه گسترده تر کردن
دایره ی دلالت های معنایی یک اثر و به نوعی امکان حضور مخاطبان به عنوان سازنده گان
معنا ها ی متفاوت از یک اثر و نه به عنوان گیرندگان معنایی واحد.
*که از نظر من از مهم ترین مشخصه های زبان شعر است.
شکلوفسکی وظیفه ی شاعر را از میان بردن نیروی عادت می داند
و هنر را به معنای ویرانی سویه ی خودکار ادراک.
برای بیان بهتر، از یک مثال استفاده میکنم.
جمله ی زیر را در نظر بگیرید:

1- من تو را دوست دارم

این جمله در حالت معیار و مطابق با قواعد قرار دارد.
و من قصد دارم مرحله به مرحله تغییراتی در آن ایجاد کرده و نتایجش را بررسی کنم.

2-دوست دارم تو را من

حالا با تغییر در محور همنشینی زبان از حالت معیار خارج می شود و وارد زبان ادبی
می شویم اما نه زبان شعر! و این نکته ی بسیار مهمیست(ارجاع به *)

3-شانه هایم تو را دوست دارند

حالا اتفاقی می افتد،چیزی سر جای خودش نیست،جایی که ذهن ما انتظارش را
می کشیده تا معنا و مفهومی روشن را دریافت کند،مکثی در ذهن رخ می دهد
مکثی که مخاطب را درگیر و وارد جمله می کند چون معنا به راحتی و طبق قاعده
به او منتقل نشده، و این همان مکث هنریست.که به نوعی در جمله ی 2 هم شاهدش هستیم.
اما شاید هنوز هم تاویل اثر و کشف مجاز ایجاد شده بین "شانه ها" و "من" دشوار
نباشد و دایره ی دلالت های معنایی چندان شعاع وسیعی نداشته باشد.

4-شانه هایم نگاهت را دوست دارند

و شاید دایره کمی وسیع تر و هنوز تفاوت ها در حوزه ی محور جانشینی
و مکثی بیشتر.
موکاروفسکی می گوید:" تنها هنر شعر به ما اجازه می دهد کنش زبان را در تمامیتش
تجربه کنیم. شعر، زبان را نه همچون نظامی ایستا، بل به سان نیرویی آفریننده آشکار میکند"

5-نگاهت را دوست دارند شانه هایم

اکنون تغییر در هر دو محور صورت گرفته است و این جابجایی به موسیقی درونی اثر کمک می کند
و فاصله ای که بین "دارند" و "شانه هایم" می افتد به بار عاطفی اثر می افزاید.
و باز موکاروفسکی می گوید: "بدون سرپیچی از قاعده های زبانی شعر وجود نخواهد داشت"

6-نگاهت را فریاد می کشند شانه هایم

و تغییر فعل در محور جانشینی که اینجا باعث تغییر فعلیت از دوست داشتن به فریاد کشیدن
شده اما در زمان اثر تغییری ایجاد نکرده . فعل به دلیل همین ایجاد زمان در اثر از اهمیت
زیادی برخوردار است.
.
.
.
و شاید در آخر: عریانی دور نگاهت را فریاد می کشند شانه هایم

واینجاست که با دایره ی وسیع تری از دلالت های معنایی روبرو می شویم،
با مکثی عمیق تر،با لزوم بازگشت وبازخوانی و زندگی کردن با اثر و شاید پویایی آن در طول زمان.
و نکته ی بسیار مهم اینجاست که تاویل اثردیگر لزوما به معنا و مفهوم جمله ی 1 باز نخواهد
گشت ؛ **این همان نکته ی بسیار مهم در باب زبان شعر است که حتی می تواند اثر را
برای مولف هم تازه کند و او را به جمع مخاطبان بفرستد .
و اینجاست که زبان بسیار برجسته می شود .
(این تنها مثالی برای روشن شدن موضوع بود و نه به این معنی که شعر به این شکل مکانیکی
و مرحله ای شکل میگیرد و ساخته می شود!!)

و شاملو می گوید:
من با نخستین نگاه تو آغاز شدم...

و رویایی می گوید:
من با سفر سیاه چشم تو زیباست

خواهم زیست
...
و اسماعیل شاهرودی می گوید:
چشمان تو
دروازه های تکرار شرق
و دستانت
طراوت گلدسته ها را
می سراید...
و منوچهر آتشی می گوید:
فردا که چشم بگشایم
از تپه ی روبرو سرازیر خواهی شد...
و احمدرضا احمدی می گوید:
جوان بودم
و دستان تو را
ای یارم
برای ادامه ی روز
کافی می دانستم...
و باز شاملو می گوید:
بر شانه ی من
کبوتریست
که از دهان تو آب می خورد...

.............................................................
و در آخر ذکر نکته ای ضروریست تا بابی برای مطالب آینده باشد:
اینکه هر مقوله ی آشنایی زدایی شده ای ممکن است تکراری و آشنا بشود!
که مساله ایست قابل تامل و گفتگو
به امید آینده...
...............................................

روزبه سوهانی


۳۳ نظر:

راضیه سرلک گفت...

سلام
سکوتتان را نقد کنم یا شعرتان را.....
ورود به شعر با اتاقی مواجهیم رقصان: حکایت انسان های قبیله ای که به دور آتش جمع می شوند وپرشور داستان ها می گویند .
در یک خط این فضای "گرم" و"بسته" و "نزدیک" را داریم البته مربوط به "گذشته" وبا کوچ انگشتان تنهایی به خانه می آید با لیوانی آب یعنی فضا "سرد" و"باز" و"دور" می شود وپیوند می خورد به "امروز" شاعر (نزدیک بودن به جمع در اتاق و دور بودن در خانه به عنوان یک جز از یک کل،آتش در برابر آب ، گذشته واکنون پارادوکس هایی ست که خیلی ظریف از عهده به تصویر کشیدن فضا برآمدن ) واین تصویر چنان که مشاهده می شود همراه با شاعرخواهد بود تا پایان.
"کفش هایم را به خواب خواهم برد"
کفش هایی که شاعر با خود به خواب می برد نشانه ی سیر گام های شاعرانه در عالم خواب و رویاست وازین پس ما نه با عالم واقع در شعر که با یک فضای رویاگونه روبروییم
پس شاعر گرچه در عالم واقع شاهد کوچ انگشتان بوده اما در عالم رویا حضور اورا به تخت خود می رساند ونکته قابل توجه این حرکت برای تحقق بخشیدن به رویای شاعر از سوی اشیای بی جان به سمت معشوق است نه معشوق به سمت تخت .
"تخت به ابتدای قدم های تو خواهد رسید"
تصویر اولیه به همراه عالم خواب زیرساخت شعر را تشکیل می دهد که شعر در گام های بعدی با ارجاع به نشانه های این فضا و فضاهایی که در ادامه ساخته می شود ساختار خود را تبیین می کند یعنی هر بار شاعر فلاش بک می زند ومقداری از نشانه ها رو وارد فضای جدید میکند
مثلا بار دیگری که شاعر به خواب می رود واین بار جاده ها را با خود می برد چرا که کفش ها ناتوان از آوردن او باز گشته اند وشاعر از کفش و قدم به جاده می رسد یا روشنایی وباران که همان نشانه های آتش وآب است و...
اما دونکته:
1-تخیل از اجزای جدای ناپذیر شعر است و شعر تخیل قابل قبولی دارد اما زمانی که از خواب صحبت می شود انتظار می رود فضا سورئال تر شود به نوعی تخیل در تخیل با تخیل به توان دو که تقریبا فضاهای شعر چه عالم واقع چه خواب از یک نوع تخیل هم سطح بهره برده بودند(البته این نظر من است نه یک قاعده و ...)
2-اتاق
درآتش قبیله ای
به باد میریزد
از یک منظر شاید ریزش از نوع آوار باشد که در نهایت اتاق با خیال گرم همان قبیله به بادی می ریزد
و از منظر دیگر ریختن و ریزش به باد به نوعی رهسپار شدن با باد پس از ناتوانی کفش ها وجاده ه در پی همان خیال شاعرانه
به قول فروغ نهایت تمامی نیروها پیوستن است/به اصل روشن خورشید/وریختن به شعور نور.......
که هردو پایان بندی زیبایی شناسی خو را دارد.
در مجموع شعر خیلی خوبی بود که هوشمندی شاعر در درک موقعیت اجزا وروابط اشیا وپدیده ها ی درونی وبیرونی نمایان است.
ممنون.

چراا ینجا شکلک ندارد؟؟
که ما به مدد ارجاع به همان نشانه ها راحت تر صحبت کنیم.[ لبخند شیطنت آمیز]

rouzbeh sohani گفت...

واقعا از نقدتون ممنونم خانم سرلک.

ارشاد علیجانی گفت...

خان سرلک سلام
اول اینکه من جواب ه سوالتون رو در همون پستی که سوال فرموده بودید ارایه دادم. دوم در مورد نقدتون به شعر روزبه آن قدر چهارچوب بندی شده نقد کردید و نشانه های را معنا، که نظریه »تاویل متن« خفه شد و نفسش بالا نیامدو من دیگر جرات ندارم برداشتی دیگر از شعر روزبه غیر از آنچه که شما گفتید به مغزم خطور دهم

راضیه سرلک گفت...

سلام
1-اومدم نظر بذارم سکوت دیدم نمی دونستم پست بعدی در راهه!
2- شاید چون دوستان اصرار داشتن که فضای کارهای آقای سوهانی دور از دسترس وگنگ است سعی کردم ارجاعات را همراه با خوانش خود در متن بیاورم تا این فضا را برای ارتباط بیشتر باز کنم در هر صورت ممنون از تذکرتون واگر جا برای تاویل های دیگر بسته شد متاسفم.

3- راستش منظور من اعطای حق آرادی برای آزمون حیطه های مختف هنری به این افراد نبود که این واضح ومبرهن است واصلا صحبت سر سلب آن در متن شما نیست واین که اسم بردم می خواستم مشخصا این افراد برجسته باشند وحساب بازیگر ِ خواننده وخواننده بازیگرو... را جدا کنم نه فقط به خاطر بزرگی نامی که در حیطه ای دارا هستند بلکه صرفا به خاطر نگاه متفاوتی که به این مقولات داشتند که شاید نه به اندازه ی حرفه ی اصلی اما به عنوان فرعیات نگاه قابل تاملیست همین. مگرنه بقیه حرفهای شما مورد قبول است.

دیوار نویس گفت...

شمعدونی ها بزرگ شده
منم یه جا توی مرداد 88 گره خوردم

سعيده ميرزايي گفت...

سلام اقاي سوهاني
در پست قبل به نظريه هاي متفكراني متعددي از گوشه و كنار دنيا اشاره كرديد.مگر ماقرار است به فرانسه شعر بگوييم كه نظريهءساختارگرايانهء اين اقايان را سرلوحهء شعر و ادب پارسي قرار دهيم.ميدانم كه مباحث كلاسيك خيلي خوشحالتان نميكند.اماواقعا ماندگاران ادبيات ما انها را اسوه قرارميدهند؟نميدانم.در اين چند روز مقالات متعددي را از انها مطالعه كردم .اما تنها جيزي كه دستگيرم شد اين بود كه انها خود هنوز در اين بحر غرقند . من فهميدم ميشل فوكو كه بسياري او را ساختارگرا ميدانددر مقدمهءكتاب "نظم اشياء"از اطلاق اين نام بر خود براشفته شده و ميگويد':"در فرانسه برخي "مفسران"كودن در زدن برچسب ساختارگرا به من پافشاري ميكنند من هيچ يك از روشها مفاهيم يا اصطلاحات كليدي شاخص تحليل ساختاري را به كار نبرده ام"
يا لوران بارت كه خود در اثار اوليه اش كاملا با روش هاي ساختارگرايانه همسو بو ده دراثار متاخر خود به شكل طنز اميزي نظام خواهي و روش طلبي اش را به چالش ميگيرد .و تقريبا به جز "لوي اشتراوس"هيچيك اين برچسب را بر خود نپذيرفته اند.(اين نكته اول بود)كه طي مطالعه اين چند روز فهميدم.شماكه مطالعاتتان گسترده تر است راهنمايي بفرماييد !يك سوال تكراري ما بايد براي بيان احساسمان نظريه ء فوكو را مطالعه كنيم يا براي اينكه شاعر خوبي شويم بايد بدويم دنبال نظريهءسال1950جناب سوسور و اقاي بارت؟

سعيده ميرزايي گفت...

احمد شاملو:
شعر هيجاني ست در جان،كه در زبان شكل مي گيردو فعليت پيدا ميكند؛ وقتي ان هيجان بالقوه وجود نداشته باشد ، اگر خودت را بكشي بيفايده است. حتي موهايت را جلوي كاغذ سفيد كني ، شعري دستت را نخواهدگرفت . شعر بايد در وجود شاعر بجوشد . به قول ان بزرگوار چيزي را كه بايد از درونت به بيرون بتابد،چگونه ميتواني از بيرون به دست اوري؟شاعر بودن يا شاعر نبودن مسئله اين است . اگر شاعر هستي شعر مجبورت ميكند بنويسيش . و اين اجبار تو را وا ميدارد بروي به اعماق زبان و راه هاي به كار گرفتن ابزار مورد نيازت را بياموزي.
نه اينكه دنبال نظريهء فوكو بدوي...(اين جمله اخر را شاملو نگفته ؛خودم گفتم)
اين نكتهءدوم بود...

rouzbeh sohani گفت...

سلام خانم میرزایی
1-من ممکن است زیاد خوانده باشم و شنیده باشم اما تنها از چیزهایی نوشتم
که فهمیدم،که خودم فکر میکنم.

2-من به هیچ عنوان قصد ندارم و نداشتم کسی را شاعر کنم!
و مطالبم برای بهتر خواندن و بهتر دیدن بود(شاید)

3-مطالبی را که شما در چند روز خواندید گاهی به چندین سال زمان
برای درک و نشست(و نه به معنای پذیرش و قبول آنها) زمان نیاز دارند.

4-یادم نمی آید مثال هایی به زبان فرانسه آورده باشم!!

5-و حالا منتظر نظریات شما در باب شعر میمانم.

6-با این نقدتان نمی توانم کنار بیایم. مطالب من با مثال ،دلیل و توضیح بود و تنها به سخن بزرگان اکتفا نکرده بودم.و اعتقادی به پذیرش دربست نظریه ای ندارم که در این صورت اصولا اسمش نظریه نمیشد!!

7-من بیشتر در باب زبان نوشتم، و در جمله ای هم که از شاملو نقل کرده اید
تاکیدی بر زبان وجود دارد!
پس حتی با توجه به مثال خودتان از شاملو:
"شعر هيجاني ست در جان،كه در زبان شكل مي گيردو فعليت پيدا ميكند"
آیا می شود به مطالعه ی زبانشناسی پرداخت و به سوسور توجهی نکرد!!؟

8-با مباحث کلاسیک به هیچ وجه مشکلی ندارم(اگر به وبلاگ نظری دوباره بیندازید!)و سعی کرده ام هیچ وقت از ادبیات کلاسیک غافل نباشم.
و مطالعه ی آنرا به شدت توصیه میکنم.

9-منتظر دلایل میمانم.و اینکه دیدگاه شما در مورد شعر چیست!؟

rouzbeh sohani گفت...

انتظار دارم با دلیل به نوشته هایم انتقاد کنید.
دلایلی که برای خودتان منطقی و قابل دفاع باشند.
و اینجا دیگر نمیتوانم کسی که فقط
خواندن و نوشتن بلد است فرضتان کنم
که در آن صورت حساب خیلی چیزها جداست!

rouzbeh sohani گفت...

و لطفا حداقل به یکی از سوال هایی که دراین چند مطلب مطرح کردم از دیدگاه خودتان پاسخ دهید.
***و نکته ی مهم اینکه قصد من به هیچ عنوان مجاب کردن کسی به پذیرش مطلبی نیست. و تنها کفتگو و تعمق مد نظر است.

سعيده ميرزايي گفت...

جناب سوهاني
1.نكته اول و دومتان را قبول ميكنم
2.من اعتراف كردم طي يكي دوروز مطالعه !!!تنها توانستم بفهمم اين انديشمندان خودشان هم در راه مانده اند،نه چيز بيشتري .پس رهايش كردم ..
3.راستش من درپست قبل مثال ديدم اما دليل ،راستش نه!"بايد دوباره بخوانم"تا جايي به خاطر مياورم فقط نقل قول بود گويا!
4.من نگفتم مثال فرانسوي.
4.جان مطلب سخنان شاملو نكته اخر ان بود از ديدگاه من:اينكه جوشش دروني ترا واميدارد بروي به عمق زبان و راه هاي به كار گرفتن ابزار مورد نيازت را خود بياموزي.(خوب اين هم حرفي ست كه شايد شاملو در اشاره به اموختن سوسور را مد نظر داشته )به قول دوستي ماچه ميدانيم!!!
در هر صورت فكر ميكنم از فردا بايد برم كتابفروشي معين به دنبال سوسور بگردم.كسي چه ميداند شايد ماهم چيزي دستمان راگرفت.
پاسختان تا حدي قانعم كرد و بسيار مشتاق شدم سوسور را بيشتر بشناسم...
نكتهءمهم:من شمارانقد نكردم فقط راهنمايي خواستم پس لطفن سعي كنيد باان كنار بياييد..
چرا نميتوانيد مرا يه مخاطب عادي فرض كنيد .؟
فكر ميكنم براي بار هفتم است كه ميگوييم من منتقد نيستم و صرفا جهت اموختن سوالاتم رو مطرح ميكنم
من انتقاد نميكنم كه دليل و منطق بياورم من سوال ميپرسم.و با جوابهايتان قانع ميشوم"كم و بيش"
من قصد مجادله ندارم اقاي سوهاني
من براي اموختن اينجا هستم و گمان نميكنم بتوانم به سوالاتتان پاسخ دهم !
من نقد نميكنم . من براي اموختن اينجا هستم . پس لطفن خونسرد باشيد...

rouzbeh sohani گفت...

سلام خانم میرزایی

در خونسردی من شک نکنید تا جایی که
گاهی شک می کنم دوزیستیم و خبر نداریم!!
و شک نکنید از هیچ چیز دریغ نخواهم کرد در کمک.
پس یک پیشنهاد را از من بپذیرید.
کتاب"کزاره هایی در ادبیات معاصر ایران-شعر" از دکتر کاووس حسن لی.
پیشنهاد دادم چون می دانم احتمالا در کتاب فروشی معین پیدا می شود.
تغییر دیدگاه من به شعر با مطالعه ی همین کتاب شروع شد و پیش رفت.
که زمانی یک دوست به من پیشنهاد کرد.

rouzbeh sohani گفت...

و اینکه مثال این پست پاسخی بود به خواسته ی شما در مورد واشکافی
شعر های خودم و ششاید دیدگاه خودم.

ارشاد علیجانی گفت...

به نظرم دو تا بحث را باید از هم جدا کرد اگر میخواهیم منتقد باشیم باید نظریات را بشناسیم پس باید تمامی مکاتب و نظریات منتقدان بزرگ را بشناسیم ولی به گمانم اگر میخواهیم شاعر باشیم خواندن شعر های خوب دیدن فیلمهای خوب نگاه کردن به نقاشی های خوب گوش کردن به موسیقی خوب لازم و کافی باشد

سعيده ميرزايي گفت...

سلام اقاي سوهاني
((هر چه كوشيدم نتوانستم هدف از سرودن شعر را به درستي دريابم؛خوب حق دارم اين وظيفهءشاعر است نه من !
اما هدف خود از خواندن و پيگيري شعر را گمانم بتوانم بيان كنم ؛و ان اين است كه درك ،احساس و بينشي جديد يا حداقل تازه اي از زندگي به من دهد و تماس حسي مارا با هستي روشنتر نموده و وسعت بخشد.وعمق بخشد.
ساده انگارانه است كه با شعري كه معناي حقيقي عيني و ملموس ندارد به مبارزه بر خيزيم.
خوب من هم اذعان ميكنم كه تغيير ديدگاه من هم از جلسات كارگاه شروع شد.))من هم بايد مثال بزنم انگار!به شدت به اين شعر اقاي رويايي كه هم شما و هم اقايي عليجاني اشاره كرديد علاقه دارم:از تو سخن از به ارامي/از تو سخن از به ازادي/وقتي سخن از تو ميگويم /از عاشق /از عارفانه /ميگويم /از دوستت دارم / از خواهم داشت/از فكر عبور در به تنهايي/من باگذر از دل تو ميكردم/من با سفر سياه چشم تو زيباست/خواهم زيست./من با به تمناي تو خواهم ماند....تو لذت نادر شنيدن باش....
كه از نظر من
1.زيباست."در اولين خوانش تورا جذب ميكند"
2.وسوسه اي غريب وادارت ميكند براي بار دوم دقيقتر ببينيش.
3.بي وزن نيست ؛چندان كه ميدانم ؛بي مفهوم هم ،چندان كه ميگويند!
4.در خوانش چهارم تقريبا حفظش كرده اي و ديگر توان فراموش كردنش را نخواهي داشت.و نميدانم براي چه مدت زمزمهً ذهن و زبانت خواهد شد.
5.و مهمتر از همه بينهايت لذت بخش."تا حدي كه گمان ميكنم ان،آنٍ شاعر را دقيقاو دقيقا درك كرده ام و جز اين نيست (در صورتي كه شايد جز اين باشد در واقع!)
اگر برايتان مهم است اين ديدگاه من بود به شعر اگر توانسته باشم درست بيان كنم.البته!
حقيقتا مايل به ادامهً اين گفتگوهستم.مسائل بيشماري برايم روشن ميشود كه پيش از اين ذره اي مهم نبود.
پيشنهادتان را باكمال ميل ميپذيرم.احيانا اين يكي از سوسور برايم جذاب تر خواهد بود.

rouzbeh sohani گفت...

سلام خانم میرزایی

خیلی خوشحال شدم که این شعر از رویایی را مثال آوردید.
چون به شکل کاملی با مباحثی که مطرح کردم انطباق دارد.
و زبان در این شعر
بسیار برجسته می شود.
در مورد وزن باید بگویم که وزن عروضی مشخص در آن دیده نمی شود اما از آهنگ درونی قدرتمندی برخوردار است.
و فرم به هم ریختگی زبان کاملا در خدمت اثر قرار گرفته است...
و این است درک درست از زبان توسط
مولف یک اثر.

سرانی گفت...

با درود

ممنون از اطلاعاتی که در برداشت و تفکر شما از خوانده ها و دانسته هایتان بود و آنها را بروی کاغذ آوردید .این تمرینات برای درونی شدن اطلاعات مناسب است و قدرت گرفتن قلم .در پست قبل و شعری که درج کرده اید بطور خلاصه می گویم زبان چندان به شما یاری نرسانده تا در محوریت قبیله نقش خود را ایفا کند و بهتر است کمی تجربی تر با اثر برخورد کنید تا لذت خوانش و لایه های عمیق شعر حفظ شود . منتظر نوشته های بعدی شما هستم .

rouzbeh sohani گفت...

سلام خانم سرانی
ممنون که سر زدید
وممنون از نظر و نقدتون.
ما هم منتظر حضور دوباره ی شما هستیم.

یه دوست گفت...

سلام
خیلی جالب بود و کلی به اطلاعات فقیرم افزوده شد.
یه عذر خواهی به خاطر شرکت نکردن داخل بحث ها باید از آقای سوهانی داشته باشم.دوستان عزیز خیلی د.ست دارم داخل بحث ها شرکت کنم ولی ضعف اطلاعات ادبی به من این اجازه رو نمیده و ترجیح میدم از خواندن مطالب مطرح شده استفاده کنم.
و باز هم از وبلاگ و به خصوص اشعار زیباتون تشکر میکنم.
به امید روزهایی پر از زیبایی...

rouzbeh sohani گفت...

سلام
یه نظر کوتاه در مورد مطلب جدید ستون
"یه چیزی" ارشاد.
جالب بود برام خیلی چون تا قبل از
رسیدن به پایانش داشتم از تعجب با سر می رفتم تو دیوار
که آخه این جه موضعیه ارشاد گرفته!!
ولی خوب شوک آخرش خوب بود...
کلا نظرات سیاسی اجتماعی ارشاد و دوست دارم چون با آگاهی کامل و آزادن...
و این آزاد فکر کردن خیلی مهمه.
و اینجاست که باید بگم:
میدونی چیه ارشاد...

ارشاد علیجانی گفت...

ممنون از نظرت روزبه عزیز فقط میترسم باز خانم میرزایی اعتراض کنن که شما همش از خودتان تعریف میکنید!!!
و البته این نوشته من به هیچ وجه سیاسی نبود کاملا از حیث انسانی بود

یه دوست گفت...

"و باز هم حجم سنگین انتظار

بر سکوتی که چشمهایش را بسته است"

rouzbeh sohani گفت...

سلام "یه دوست"
ممنون که مارو پیگیری می کنید.
امیدوارم روزی بیشتراز "یه دوست" باهاتون آشنا بشیم.
البته همین "یه دوست" بودنم غنیمتیست
برای ما.

rouzbeh sohani گفت...

و در ضمن می خواستم یه بار دیگه
پیشنهاد برقراری یه ستون شخصی رو به دوستان بدن چون این کار به تشکیل یه حلقه کمک می کنه. پس امیدوارم بپذیرید و
همکاری کنید با ما.
همگی .
که خیلی می تونه به باهم بودن کمک کنه

سعيده ميرزايي گفت...

سلام دوستان
اقاي عليجاني.نفرماييد!
اقاي سوهاني.
قبل از اينكه مقوله اشنايي زدايي رو ادامه بديم اين نكته هنوز برام روشن نيست و مدتهاست به اون فكر ميكنم ايا به راستي شعران است كه بتوان ده ها برداشت از ان كرد بدون دريافت تجربه اي كه گفتيم بايد در ان شريك باشيم **منظور من مطلقا چند معنايي نيست.**بلكه سرگرداني مخاطب بين معناهاي متفاوتي ست كه از هيچ كدام اطمينان ندارد.
يا اينكه طي يك ارتباط عميق به باور برسيم كه شعر را دريافته‌‌ايم "به هيچ عنوان مخالف اين نظر كه به تعداد هر خواننده امكان برداشت معنايي جداگانه وجود دارد نيستم . ولي ايا اين درست است كه يكي چند برداشت متفاوت از كاري داشته باشد و به نتيجه اي نسبتا روشن هم البته نرسد وديگري هرچه بكوشد راه به جايي نبرد "
"منظور من مخاطبان خاص نيستند"
((ملاك تعيين ارزش در هنر قدرت القاء دقايق دروني هنرمند است. هر هنرمندي كه دركارهايش اين قدرت بيشتر باشد اثرش گيراتر ماندني تر و متعالي تر است . راز هنر درهمين است "پرفسور هشترودي"))
حالا اگر ما نتوانيم برداشتي از القاء دروني شاعر داشته باشيم يا برداشت ها بسيار گسترده و از هم گسيخته باشد ايا نشانهء به هم ريخته گي ذهن شاعر نيست؟
فكرميكنم كمي پيچيده شد.پوزش

rouzbeh sohani گفت...

سلام خانم میرزایی
در مورد سوالتون اجمالا باید بگم
با صحبت پروفسور هشترودی چندان موافق نیستم و البته با دلیل...
و به نظرم دچار نگرش رمانتیکه تقریبا.
که امیدوارم بشه مفصل بهش پرداخت.

ميرزايي گفت...

خوب اول سوال منو جواب بدين ممنون ميشم.فعلا از سر تقصيرات هشترودي خدابيامرز بگذريد.

يكي گفت...

پيام گير تلفن
لابد براي شما هم پيش امده است كه به دوستي زنگ بزنيد و از ان طرف سيم پيامگير با پاسخگوي اتوماتيك برايتان يك قطعه موسيقي پخش ياشعري زمزمه كند.بين ايرانيان باذوق هستند كساني كه به جاي دو كلمه خشك خالي عدم حضور خود را با كلام منظوم درتلفن اعلام ميكنند. يكي از همين جماعت از "ع.ي"كه شاعر طنازي است درخواست كرده بود برايش يك دوبيتي بسازد تا روي دستگاه ضبط كند ايشان هم ساختند:
شرمنده از انم كه نباشم به سرايم/تاباتو سلامي و عليكي بنمايم
گر لطف كني نمره و پيغام گذاري/پاسخ دهم اي دوست به محضي كه بيايم.
درخواست راهنماي ذهن شاعر ميشودكه سري بزندبه خانهء شعراي پيشين و بينديشدكه اگر انها در عصرAnswering Machineزندگي ميكردند چه كلامي روي اين ماشين ميگذاشتند؛واينحاصل است:
در منزل حافظ:رفته ام بيرون من از كاشانه خود غم مخور/تامگر ببينم رخ جانانهءخود غم مخور/بشنوي پاسخ ز حافظگر كه بگذاري پيام /ان زمان كو بازگردد خانهءخود غم مخور
درمنزل سعدي:از اواي دل انگيز تو مستم /نباشم خانه و شرمنده استم/به پيغام تو خواهم گفت پاسخ/فلك گر فرصتي دادي به دستم
درمنزل خيام:اين چرخ فلك عمر مرا داد به باد/ممنون توام كه كرده اي از ما ياد/رفتم سر كوچه منزل كوزه فروش/آيم چو به خانه پاسخت خواهم داد
در منزل فردوسي:نمي باشم امروز اندر سراي/كه رسم ادب را بيارم به جاي /به پيغامت اي دوست گويم جواب / چو فردا برايد بلند افتاب
در منزل مولانا:بهرسماع از خانه ام رفتم برون رقصان شوم / شوري بر انگيزم به پا خندان شوم شادان شوم/برگو به من پيغام خود هم نمره و هم نام خود /فردا تو را پاسخ دهم جان تو را قربان شوم
در منزل منوچهري دامغاني:از شرم به رنگ باده باشد رويم /درخانه نباشم كه سلامي گويم / بگذاري اگر پيام پاسخ دهمت / زان پيش كه همچو برف گردد مويم
درمنزل باباطاهر عريان :تيليفون كرده اي جانم فدايت /الهي مو به قربون صدايت /چو از صحرا بيايم نازنيم /فرستم پاسخي از دل برايت

سمانه میر گفت...

sسلام.
مرسی از اومدنت روزبه...
و دنیا داره تکرار میشه و گاهی تکراری / انگار داره به مرز جنون میرسه و شاید یه روز شاهرگشو بزنه و "ما"دوباره از نو متولد بشیم.
نویسا باد.

rouzbeh sohani گفت...

سلام "یکی"
ممنون از نظر شیرینت...

ناشناس گفت...

سلام
من اينجا بس دلم تنگ است و هر سازي كه ميبينم بد آهنگ است...
خيلي وبلاگ قشنگ و آموزنده اي داري
مرسي كه بهم سرزدي

رضا گفت...

سلام
خيلي نقد شعراتوو دوست دارم
مرسي كه بهم سرزدي.
هميشه سبز باشي

رضا گفت...

سلام
خيلي وبلاگ خوبيه
با كسايي آشنا شدم كه يا نميشناختمشون يا نشده بود بشناسمشون
مرسي كه بهم سرزدي
هميشه سبز باشي.