پنجشنبه، مرداد ۰۷، ۱۳۸۹

شعر جهان - ویلیام وردزورث



"ویلـیام ورد‌‌زورث"، د‌‌ر سال 1770 در "کاکرموت"، "کومبرلند"‌‌ به د‌‌نیا آمد‌‌
و سومین فرزند‌‌ از میان پنج فرزند‌‌ خانواد‌‌ه‌اش بود‌‌. وي ماد‌‌رش را د‌‌ر سن
هشت‌سالگی و پد‌‌رش را د‌‌ر سن سیزد‌‌ه ‌سالگی از د‌‌ست د‌‌اد‌‌
و به سبب تهيدستي و نداري، خانواد‌‌ه‌‌ي او از هم پاشید‌‌
و سالها از خواهر دوست داشتني خود‌‌، "د‌‌وروتی"، د‌‌ور ماند‌‌،
ولي چند‌‌ سال پس از آن،‌‌ به كسب دانش د‌‌ر د‌‌انشگاه کمبریج اد‌‌امه د‌‌اد‌‌.
ويليام، د‌‌ر سال 1971 با زنی فرانسوی ازد‌‌واج کرد
‌‌ و يك سال پس از آن، پیش از به دنيا آمدن‌‌ د‌‌خترش،
به دليل ناسازواري‌هاي فرانسه و انگلستان
و نیز به هم ريختن شرايط مالی، به کشورش بازگشت
و براي سالها نتوانست همسر و د‌‌ختر خود‌‌ را ببيند‌‌.
او نخستین سروده‌ي خود‌‌ را با نام
"د‌‌ر باب د‌‌ید‌‌ن گریه‌ی د‌‌وشیزه هلن ماریا ویلیامز د‌‌ر داستان پریشانی"
با نام ساختگي "آکسیلوگوس" [ارزش‌شناس] منتشر کرد‌‌.
سرانجام، وي با انتشار سروده‌‌ي "افسانه‌های غنایی" (Lyrical Ballads)،
یکی از آغازگران دوران رمانتیک شد‌‌.
از سوي ديگر، ويليام وردزورث، يكي از پربارترين سرايندگان
رمانتيك انگلستان است و سبك رمانتيك،
به دست او و دوست سراينده‌اش، "كالريج"،
به اوج شكوفايي و كمال رسيده است.
وي كتاب "افسانه‌هاي غنايي" را به همراه "ساموئل کالریج"
در سال 1798منتشر کرد و ویراسته‌ی دوم کتاب را
در پی گفتگوهايي که با کولریج داشت،
در سال 1800 به چاپ رساند که دربرگيرنده‌ي
سروده‌های تازه‌ای از وردزورث بود.
مقدمه‌ی این كتاب که آن را سند اعلام موجودیت
جنبش رمانتیک به شمار مي‌آورند،
در ویراسته‌ی سوم آن در سال 1802، گسترش بیشتری یافت.
وردزورث در دوران كودكي و جواني با زادگاه خود،
درياچه‌ها، كوهها و تپه‌هاي آن، خو گرفت
و براين باور شد كه طبيعت، مونس و يار بزرگ آدمي و
مربي ذوق و احساسات بشري است؛
به گونه‌اي كه مي‌توان حضور شكوهمندانه‌ي خدا را در آن ديد.
ويليام، بيشتر دوران زندگي خود را در كنار مردم روستايي گذراند
و سادگي سروده‌هاي او نيز به همين زندگي ساده و آرام باز مي‌گردد.
"دوروتي"، خواهر وردزورث، همدم زندگاني او بود
و در تدوين سروده‌هايش او را ياري مي‌داد.
ويليام در سال 1830 و پس از آن، آنچنان پرآوازه شده بود
كه همگان او را گرامي مي داشتند.
دانشگاههاي "درام" و "آكسفورد"
با دادن درجه‌ي افتخاري به او، وي را ستودند.
ویلیام وردزورث که در کودکی و جوانی
به پُر هوسی و خودسری نام‌آور بود،
در سن بيست سالگی، پیاده به فرانسه رفت
تا به جشن سالگرد انقلاب این کشور بپیوندد،
ولي در میان‌سالي، محافظه‌کارتر شد
و از سال 1843 تا پایان زندگي خود‌‌،
مقام "ملک‌الشعرای" دربار انگلستان را د‌‌اشت.
-همچنین کتاب "پرلود" از دیگر آثار مهم او به شمار می رود.
.............................................
تنها بودم و سرگردان چون ابری...


تنها بودم و سرگردان چون ابری

شناور بر فراز تپه‌ها و دره‌ها

ناگهان جماعتی را دیدم

لشکری از نرگس‌های طلایی

رقصان و لرزان از نسیم

پیوسته چون ستارگان درخشان

که در راه شیری چشمک می‌زنند

آن‌ها هم بر خط بی‌پایانی در حاشیه‌ی خلیج،

صف کشیده بودند:

ده‌هزارتاشان را در یک نگاه دیدم

که در رقصی پرشور سر‌می‌جنباندند

موج‌های کنارشان هم می‌رقصیدند؛ اما آن‌ها

در شادمانی دست موج‌ها را از پشت بسته بودند

شاعر چگونه سرخوش نباشد

در چنان گروه شادمانی:

من خیره ماندم و اندیشیدم

به ثروتی که این منظره نصیبم کرده بود:

بارها وقتی که بی‌حال و افسرده

بر تختم می‌خوابم

آن‌ها به جلوه می‌آیند در چشم دل‌ام

-که شادکامی وقت تنهایی‌ست-

آن‌گاه قلبم از لذت پر می‌شود

و می‌رقصد با نرگس‌ها


مترجم:رضا مهرعلیان
.............................................
منابع:
www.rahpoo.com
www.vazna.com



هیچ نظری موجود نیست: