دوشنبه، فروردین ۱۶، ۱۳۸۹

شعری از ...


افسوس هر آنچه بُرده ام باختنی ست

بشناخته ها تمام نشناختنی ست

برداشته ام هر آنچه باید بگذاشت

بگذاشته ام هر آنچه برداشتنی ست ...

۵ نظر:

ناشناس گفت...

میبینمت ستاره ی زخمی
گاهی که شب از نیمه می گذرد
و-شهر از سکوت می سوزد.
بالای برج آینگی
آه آواز کیست
-که می پیچد
در سرسرای همیشه.
بانوی باکره می گرید
بانوی باکره می گرید.
آواز از آینه می آید
و آینه یکدست آبی ست
گاهی که شب از نیمه میگذرد
و-زخم از ستاره می بارد

ناشناس گفت...

در جاده ها عبور تماشایی تو بود
در جاده های حادثه
در جاده های سرخ
و جاده ها
تکرار نام توست
نامی که در رگان شقایق می جوشد
مانند حادثه
چون ابر.
ابری که بر زمین میبارد
بر سرزمین خشک/سوخته/ویران
ویرانه های سرخ دل من
ویرانه ای که باری گوریست
گورستانیست بزرگ

ناشناس گفت...

می خواهی داستان غم انگیزی را برایت بازگو کنم /که هر روز و هر شب در صحنه ی قلبم تکرار می شود
تو از سکوت و راز مگوی من میرنجی
و نمیدانی که اگر خدا مرا در معبد اندوهش نپذیرفته بودهرگز راز محبتش را در نمیافتم
و نه افسون عشق آدمیان را به یکدیگر

بهنام شریفی گفت...

سلام
وبلاگ جدید سینمایی من به نام ارتش سایه ها ایجاد شد
خوشحال می شم به من سری بزنی و نظر بدی
نویسندگان این وبلاگ من وشهرام شریفی پسر عموم هستیم
این نکته رو هم باید گفت که لینکهای ارتش سایه ها فقط سایتها ووبلاگهای سینمایی خواهد بود
قربان شما
بهنام شریفی

بهنام شریفی گفت...

آدرس وبلاگ رو اشتباه وارد کردم
آدرس درست اینه کلیک کن