شنبه، فروردین ۲۸، ۱۳۸۹

از الیاس علوی


از بهار

تقویم می ماند ...

از من ...

استخوانهایی که تو را

دوست داشتند ...

۵ نظر:

baran_dokht گفت...

وفا

ای مرا آزرده از خود ، گر پشیمانی بیا
نغمه های ناموافق گر نمی خوانی بیا
تا که سرپیچیدی از راه وفا ؛ گفتم : برو
جز وفا اکنون اگر راهی نمی دانی ، بیا
یکنفس با من نبودی مهربان ای سنگدل
ز آنهمه نامهربانی گر پشیمانی بیا
تاب رنجوری ندارم در پی رنجم مباش
گر نمی خواهی که جانم را برنجانی بیا
خود تو دانی ، دردها بر جان من بگذاشتی
تانفس دارم ، اگر در فکر درمانی بیا
دشمن جانم تو بودی ، درد پنهانم ز توست
با همه این شکوه ها ، گر راحت جانی بیا

ناشناس گفت...

مثل سادگی گل...
در امتداد آتش
در امتداد خون
با گریه های سرخ شقایق
در امتداد قرنی سرشاراز جنون
وقتی که فوج فوج سربازان
از تنگه ها به جبهه ظلمت میرفتند
من تنها ترین پرنده دنیا بودم
وقتی گل سپید تکلم
در انفجار تیره ی باروت
پرپرزنان به فاجعه می پیوست
ما مرغان انتظار را
از گوشه های بام صدا کردیم
و آفتاب مانندیک غریبه گریست..
ای مایه تسلی ای دوست!
در امتداد غربت پاییز
در آن فضای سربی
در آن اتاق سبز
تنهایی شفیقم را دیدی؟
ای سایه ی شقایق ای آتش زلال!
وقتی که فوج فوج کلاغان
از گوشه های بام پریدند
نام کدام خاطره ها را
با اشتیاق زمزمه خواهی کرد؟
من تو را
من آب را
من آفتاب را
باور نکرده ام
زیرا که گاهواره ی غمگینم
با لای لای ظلمت
با لای لای غم
زینسو به سوی دیگر می رفت.
زیرا
پروانه های من همه غمگین بودند
ونور
تنها طلوع نقره ای گریه بود
و نخلهای پریشانمان
در انتظار رقص پری های آب
دیوانه وار میگرییدند..و
در امتداد جلوه ی گلهای کاغذی
در امتداد مرگ تمام شکو فه ها
در ابتدای حادثه _تهمت
در انتهای طوفان
_دریا
_نام تو چون دروغ
آغاز آشنائی با زندگیست
دریاب!
دریاب این غریق مسافر را
گمراهی عظیم مرا دریاب
و مثل سادگی گل
تنهایی خدایان را باور کن...

ناشناس گفت...

مثل سادگی گل...
در امتداد آتش
در امتداد خون
با گریه های سرخ شقایق
در امتداد قرنی سرشاراز جنون
وقتی که فوج فوج سربازان
از تنگه ها به جبهه ظلمت میرفتند
من تنها ترین پرنده دنیا بودم
وقتی گل سپید تکلم
در انفجار تیره ی باروت
پرپرزنان به فاجعه می پیوست
ما مرغان انتظار را
از گوشه های بام صدا کردیم
و آفتاب مانندیک غریبه گریست..
ای مایه تسلی ای دوست!
در امتداد غربت پاییز
در آن فضای سربی
در آن اتاق سبز
تنهایی شفیقم را دیدی؟
ای سایه ی شقایق ای آتش زلال!
وقتی که فوج فوج کلاغان
از گوشه های بام پریدند
نام کدام خاطره ها را
با اشتیاق زمزمه خواهی کرد؟
من تو را
من آب را
من آفتاب را
باور نکرده ام
زیرا که گاهواره ی غمگینم
با لای لای ظلمت
با لای لای غم
زینسو به سوی دیگر می رفت.
زیرا
پروانه های من همه غمگین بودند
ونور
تنها طلوع نقره ای گریه بود
و نخلهای پریشانمان
در انتظار رقص پری های آب
دیوانه وار میگرییدند..و
در امتداد جلوه ی گلهای کاغذی
در امتداد مرگ تمام شکو فه ها
در ابتدای حادثه _تهمت
در انتهای طوفان
_دریا
_نام تو چون دروغ
آغاز آشنائی با زندگیست
دریاب!
دریاب این غریق مسافر را
گمراهی عظیم مرا دریاب
و مثل سادگی گل
تنهایی خدایان را باور کن...

حسين جنت مكان گفت...

سلامت را نمي خواهند پاسخ گفت...



در خود خروش ها دارم چون چاه اگر چه خاموشم

مي جوشم از درون هر چند با هيچ كس نمي جوشم



دلم براي دنياي مجازي تنگ شده بود و براي دوستان نيز هم

براي دادن خبر آمدم !

ناشناس گفت...

بی خیال و بی خیال...