یکشنبه، مرداد ۲۵، ۱۳۸۸

شعری از غزل آزاد مقدم


نگرانم که زمین می لرزد خواب یک خانه به هم می ریزد
مردن نور هزاران شعله رقص پروانه به هم می ریزد
نگرانم که زمان می میرد ثانیه در نفس ساعت ها
وقت دیدار دو عاشق در مه یا دو دیوانه به هم می ریزد
خاک دلواپس من نیست ولی من به پایان زمین نزدیکم
بعد من گریه فقط می ماند بعد من شانه به هم می ریزد
چه گذشتست به این دختر مست تو چه کردی که توهم دارد
تو چه کردی که شراب چشمش در دو پیمانه به هم می ریزد
تو از این کوچه گذشتی و درخت 0 پنجره0 لحظه ی دیدار شکست
و پرنده به زمین افتاد و فکر کن لانه به هم می ریزد
پرده را پاره کن از خانه بترس خانه از خاطره لبریز من است
به خودت خیره بمانی حتما دام هر دانه به هم می ریزد
نگرانم که غم فاصله ها نگرانم که به غربت برسد
نگرانم که اگر دیر کنی عشق جانانه به هم می ریزد
ماه در چشم زمین می میرد و پلنگی به خودش می پیچد
خواب در فرصت چشمی بسته کورکورانه به هم می ریزد
به من وچشم غزل خیره بمان نگذار از تو به پایان برسد
فکر کن بعد من احساس تو را دست بیگانه به هم می ریزد

۱۰ نظر:

ناشناس گفت...

salam mikhastam khahehs konam sheramo nagd konid
كاغذي سپيد
از عطر اقاقي ها پل مي ساخت
تكرار كنان مي رفت قلم تا تماشاي فردا
كسي مي خواند ترانه ي ساده ي خوشبختي را
كسي مي خواند قلم را تا خوشبختي فردا
__
من تمام آينه ها را قابي كهنه گرفتم
و در انباري خانه گذاشتم
حتي به نقاشي سهراب خنديدم
با حزن انگيز ترين ترانه هايم در سكوت
ديشب همه بيدار بودند
حتي كرمها
كه مغزم را با حسرت مي جوييدند
و حال
ديگر هيچ ندارم
حتي فكر آفتاب را
...
.....
با تبسمي مردود
نشسته در قاب تنهايي
وبه ملودي باد گوش ميدهم

banoye_baran_64 گفت...

نگرانم که غم فاصله ها نگرانم که به غربت برسد
نگرانم که اگر دیر کنی عشق جانانه به هم می ریزد
ماه در چشم زمین می میرد و پلنگی به خودش می پیچد
خواب در فرصت چشمی بسته کورکورانه به هم می ریزد
به من وچشم غزل خیره بمان نگذار از تو به پایان برسد
فکر کن بعد من احساس تو را دست بیگانه به هم می ریزد

sima.taheri گفت...

salam aghaye sohani
manam aval shodanetono dar janshnvareye shahvar tabrik migam
albate man bekhtere dargiriye kelasaye terme tabeston motasefane dir motevajeh shodam vagarna bayad zodtar az ina tabrik migoftam.

banoye_baran_64 گفت...

من اکنون صدای پا را میشناسم
من اکنون دوباره میخواهم راه بروم
و بگویم:دوباره
بگویم:صدا
بگویم:تو
بگویم :نمیدانم
و همسایه انقدر خوب است که میگوید:چشم سیاه
و من انقدر منتظر که میخواهم بگویم:تنهایی
ولی باغ وسعتش را به درختان داده

banoye_baran_64 گفت...

مبارک

rouzbeh sohani گفت...

mamnoonam az lotfetoon

rouzbeh sohani گفت...

salam
az doosti ke shereshouno baraye naghd shodan gozashtan mazerat mikham
chandroz naboodam va natoonestam be web sar bezanam
be zoodi nazaramo monevisam

ناشناس گفت...

SALAM
KHAHESH MIKONAM
MIKHASTAM BEGAM 2TA SHERE AKHARE AVALI KASI MIKHAND GALAM RA TA KHOSHBAKHTYE FARDA

rouzbeh sohani گفت...

salam
dar morede kare douste nashenas:
zabnane karatoun zabani tosifie
ke in baes mishe hozoure moalef tou kar ghodratmand beshe va hozour va ekhtiare mokhatab kamrang
in halat vaghti etefagh miofte ke moalef kheyli daghdagheye ye chizi goftan dare /va harf zadan
va enteghale mafhoumi ke tou zehneshe
yani dar daroun negarane ke mabada mokhatab oun chizi ke mikhad begaro nafahme.
pas shorou be tozih dadan mikone:
kaghaze sepid/taraneye sade/ghabi kohne/taranehaye hoznangiz/ghabe tanhaii...
va sefat va tashbih yani zavieye dide moalef.
ye chize digam ke tou kar moshakhase ritme kare ke yenavakht shode ounam be khatere poshte sare ham gharar gereftane jomleha bedoune hgat shodan bekhatere hozoure horouf va kalamati mesle:
va/hata...
dar hali ke ba hazfe barkhi azina mishod be ye ritme bahtar tou kar resid
dar majmoo karai hastan ke jaye omidvari va pishraft topushoun hes mishe
be omide oun rouzha

مرتضی حبیبیان گفت...

این غزل برای توست ای که مثل بارانی
می روی زاغوشم پیش من نمی مانی
بعد رفتنت این دل دل نشد برای من یادگاری ات اما این دو چشم بارانی
دلخوشم به دیدارت لحظه ای شده حتی
گفته بودی ام یک روز خون به دل تو میمانی
سهم من زدیدارت هر زمان همین بوده است
خنده های مصنوعی گریه های پنهانی
قسمت تو از دنیا هر چه عشق و خوبی بود
سهم من ولی یک زخم انچنان که میدانی
من شبیه یک کولی دوره گرد قلب تو
قلب من ولی قصریست تو همیشه مهمانی
زل زدن به چشمانت عادتم شده انگار
زل بزن به چشمانم ای که نور چشمانی
"مرتضی حبیبیان"