سه‌شنبه، تیر ۱۶، ۱۳۸۸

بريده شعري از گروس عبدالملكيان


...چگونه ديوانه ي اين گلوله نباشم
وقتي عطر انگشت ها ي تو را در سينه ام ميريزد...
از مجموعه ي "سطر ها در تاريكي جا عوض ميكنند"

۱ نظر:

banoye_baran_64 گفت...

چقدر تنفس سنگین است بی عطر تنت
به اسمان چشم میدوزم
پلک بزن غزل تازه میخواهم
من و تو و او
تافل میزنم به یاد چشمانت
مژده ای دل که مسیحا نفسی میاید...
مژده دادند که میایی
اما دیر
میدانم
"و ناگهان چه زود دیر میشود"
ثانیه ها نمیگذرند
گریه ها بی اثراند
و من بی تو
دلی پر حسرت
چشمانی منتظر
دلی شکسته
دنیا دنیا نشانه
و این سهم من بود
عشق من سیبی کال بود
سال ها از ان روز میگذرد
سیب روزگار است که میچرخد
او ازاد است و من اسیر