شنبه، بهمن ۰۹، ۱۳۸۹

شعری از کسری عنقایی

آتش

تو را فرا می‌گیرد،

خاك

افسانه‌هایش را زمزمه می‌كند،

راهب

ردای زعفرانی‌اش را

بر دوش می‌اندازد

هنگامی‌كه حیات از تو دریغ می‌شود.


اینجا

درختی به تقدیر سوختن

تن می‌دهد،

راهب

اشكش را با گوشه‌ی ردا پاك می‌كند،

كرمی در خاك فرومی‌رود،

كركسی در آسمان

نیمدایره‌ای رسم می‌كند

و فرودمی‌آید،

و من در شعله‌های آتش

تو را دوست می‌داشتم،

در خاك

در درخت

تو را دوست می‌داشتم،

در منقار كركس

در دهان كرم

تو را دوست می‌داشتم.

هیچ نظری موجود نیست: