شنبه، بهمن ۰۲، ۱۳۸۹

بازخوانی

سلام
...................

به زبان روزمره،زبان ادبی و آشنایی زدایی رسیدیم.
هر روز یکدیگر را می بینیم ، از کنار هم می گذریم و گاه با هم حرف می زنیم.
و اینجاست که زبان به صورت خودکار عمل می کند.
یکی از مهمترین مباحث در زمینه ی زبان شناسی مبحث "محورها ی همنشینی و جانشینیست"
که به نوعی تمام اتفاقات و کارکرد ها ی زبانی در غالب این دو محور قابل بررسی هستند.
سوسور برای توضیح آن از مثال منوی رستوران استفاده می کند.
به این صورت که هنگامی که ما با منوی یک رستوران روبرو می شویم
در محور همنشینی با انتخاب نوع کنار هم قرار گرفتن گزینه ها روبروییم
به عنوان مثال :" نوشیدنی+پیش غذا+غذای اصلی+دسر" که می توانیم ترتیب آنها را انتخاب کنیم.
و در محور جانشینی با انتخاب انواع مختلف هر کدام روبروییم که میتواند برای هر کدام گزینه های
متفاوتی وجود داشته باشد.
اساس تفاوت میان زبان روزمره(معیار) و زبان ادبی در همین دو محور قابل بررسیست.
و همین طور مفهوم آشنایی زدایی.
به این معنی که هر زبانی دارای قاعده هایی در حوزه ی این دو محوراست
و اساس قواعد را این تعریف که "زبان وسیله ایست برای برقراری ارتباط و انتقال
مفاهیم از ذهنی به ذهن دیگر" شکل می دهد.
برای مثال به سه جمله ی زیر دقت کنید:
1.شد اتوبوس و پلیس را جلوی گرفت راه بندان
2.پلیس جلوی اتوبوس را خواهند گرفت و راه بندان می شوند
3.پلیس جلوی اتوبوس را گرفت و راه بندان شد
که در اولی خطایی در محور همنشینی صورت گرفته و در دومی در جانشینی که هر دو
سبب مخدوش شدن معنای جمله و همینطور هدف استفاده از زبان به عنوان وسیله و ابزار انتقال
معنا و مفهوم شده اند.
و آشنایی زدایی از همینجا آغاز میشود.
اما نکته ی بسیار مهمی که لازم است به آن اشاره کنم : که این لزوما به معنای
پیش رفتن به سوی بی معنایی نیست بلکه حرکتیست به منظور هر چه گسترده تر کردن
دایره ی دلالت های معنایی یک اثر و به نوعی امکان حضور مخاطبان به عنوان سازنده گان
معنا ها ی متفاوت از یک اثر و نه به عنوان گیرندگان معنایی واحد.
*که از نظر من از مهم ترین مشخصه های زبان شعر است.
شکلوفسکی وظیفه ی شاعر را از میان بردن نیروی عادت می داند
و هنر را به معنای ویرانی سویه ی خودکار ادراک.
برای بیان بهتر، از یک مثال استفاده میکنم.
جمله ی زیر را در نظر بگیرید:

1- من تو را دوست دارم

این جمله در حالت معیار و مطابق با قواعد قرار دارد.
و من قصد دارم مرحله به مرحله تغییراتی در آن ایجاد کرده و نتایجش را بررسی کنم.

2-دوست دارم تو را من

حالا با تغییر در محور همنشینی زبان از حالت معیار خارج می شود و وارد زبان ادبی
می شویم اما نه زبان شعر! و این نکته ی بسیار مهمیست(ارجاع به *)

3-شانه هایم تو را دوست دارند

حالا اتفاقی می افتد،چیزی سر جای خودش نیست،جایی که ذهن ما انتظارش را
می کشیده تا معنا و مفهومی روشن را دریافت کند،مکثی در ذهن رخ می دهد
مکثی که مخاطب را درگیر و وارد جمله می کند چون معنا به راحتی و طبق قاعده
به او منتقل نشده، و این همان مکث هنریست.که به نوعی در جمله ی 2 هم شاهدش هستیم.
اما شاید هنوز هم تاویل اثر و کشف مجاز ایجاد شده بین "شانه ها" و "من" دشوار
نباشد و دایره ی دلالت های معنایی چندان شعاع وسیعی نداشته باشد.

4-شانه هایم نگاهت را دوست دارند

و شاید دایره کمی وسیع تر و هنوز تفاوت ها در حوزه ی محور جانشینی
و مکثی بیشتر.
موکاروفسکی می گوید:" تنها هنر شعر به ما اجازه می دهد کنش زبان را در تمامیتش
تجربه کنیم. شعر، زبان را نه همچون نظامی ایستا، بل به سان نیرویی آفریننده آشکار میکند"

5-نگاهت را دوست دارند شانه هایم

اکنون تغییر در هر دو محور صورت گرفته است و این جابجایی به موسیقی درونی اثر کمک می کند
و فاصله ای که بین "دارند" و "شانه هایم" می افتد به بار عاطفی اثر می افزاید.
و باز موکاروفسکی می گوید: "بدون سرپیچی از قاعده های زبانی شعر وجود نخواهد داشت"

6-نگاهت را فریاد می کشند شانه هایم

و تغییر فعل در محور جانشینی که اینجا باعث تغییر فعلیت از دوست داشتن به فریاد کشیدن
شده اما در زمان اثر تغییری ایجاد نکرده . فعل به دلیل همین ایجاد زمان در اثر از اهمیت
زیادی برخوردار است.
.
.
.
و شاید در آخر: عریانی دور نگاهت را فریاد می کشند شانه هایم

واینجاست که با دایره ی وسیع تری از دلالت های معنایی روبرو می شویم،
با مکثی عمیق تر،با لزوم بازگشت وبازخوانی و زندگی کردن با اثر و شاید پویایی آن در طول زمان.
و نکته ی بسیار مهم اینجاست که تاویل اثردیگر لزوما به معنا و مفهوم جمله ی 1 باز نخواهد
گشت ؛ **این همان نکته ی بسیار مهم در باب زبان شعر است که حتی می تواند اثر را
برای مولف هم تازه کند و او را به جمع مخاطبان بفرستد .
و اینجاست که زبان بسیار برجسته می شود .
(این تنها مثالی برای روشن شدن موضوع بود و نه به این معنی که شعر به این شکل مکانیکی
و مرحله ای شکل میگیرد و ساخته می شود!!)

و شاملو می گوید:
من با نخستین نگاه تو آغاز شدم...
و رویایی می گوید:
من با سفر سیاه چشم تو زیباست
خواهم زیست...
و اسماعیل شاهرودی می گوید:
چشمان تو
دروازه های تکرار شرق
و دستانت
طراوت گلدسته ها را
می سراید...
و منوچهر آتشی می گوید:
فردا که چشم بگشایم
از تپه ی روبرو سرازیر خواهی شد...
و احمدرضا احمدی می گوید:
جوان بودم
و دستان تو را
ای یارم
برای ادامه ی روز
کافی می دانستم...
و باز شاملو می گوید:
بر شانه ی من
کبوتریست
که از دهان تو آب می خورد...

.............................................................
و در آخر ذکر نکته ای ضروریست تا بابی برای مطالب آینده باشد:
اینکه هر مقوله ی آشنایی زدایی شده ای ممکن است تکراری و آشنا بشود!
که مساله ایست قابل تامل و گفتگو
به امید آینده...
...............................................

روزبه سوهانی

هیچ نظری موجود نیست: