یکشنبه، دی ۱۹، ۱۳۸۹

بازخوانی

1.یه اثر هنری بدون مخاطب قابل تصور نیست
و این مخاطبه که میتونه به اون حیات بده وباعث ادامه پیدا کردن این حیات بشه .
مثل این میمونه که فرض کنیم من بعد از کشیدن یه تابلو
بدون اینکه هیچکی اونو ببینه برای همیشه خاکش کنم
که حتی در این صورتم اون اثر یه مخاطب داشته و اون خود مولفه!

2.هر اثر هنری رمزگان خاص خودشو داره که با استفاده از اون با مخاطبش ارتباط برقرار میکنه.
و در مورد هنر هایی که از رمزگان مشترکی استفاده میکنن
اتفاقا نکته ی مهم برای درک تفاوتهادرک تفاوت شیوه و شکل به کار گیری رمزگان در اوناست.
...........................................
بنا به نظریه ی یاکوبسن:
کنش ارتباط کلامی شش عنصر اصلی دارد:
1:فرستنده ی پیام(که میشود از آن به عنوان مولف یاد کرد مثل یک نویسنده یا یک نقاش یا ...)
2: پیام(سویه ی معناشناسیک و نهایی وجه ارتباط)
3:گیرنده
4:زمینه(که به موقعیت نشانه شناسیک،
تاریخی-اجتماعی،روانشناسیک،فلسفی،
اخلاقی و در کل به افق های دلالت های فرهنگی ویژه ای وابسته است-و نکته ی مهم این است که زمینه مفهومی دقیق و قطعی نیست)
5:رمزگان(مثلا یک شعر در پیکر رمزگان
زبانشناسیک جای میگیرد)
6:تماس(مثلا قطعه شعری را میتوان خواند،شنید،میتواند در مجله ای باشد و یا کتابی و یا...)
...................................................

*که در پیام های ادبی به شکل خاصی رمزگان اهمیت داره ، به ویژه در شعر.

و اینجاست که این سوال مهم پیش میاد:
تفاوت آثار متفاوتی که با رمزگان مشترک به وجود میان در چیه!؟
به عنوان مثال تفاوت متن یه سخنرانی علمی با یه شعر چیه؟!
در حالی که هر دو از رمزگان زبانشناسیک استفاده میکنن!
و آیا اصولا تفاوتی هست!؟
....................
نکته ی اول:

آیا یک اثر هنری سطوح مختف و متفاوتی از لذت را برای مخاطب فراهم می آورد؟
و آیا رسیدن به این سطوح متفاوت لذت به ابزار و شناخت متفاوت نیاز دارد؟
برای پاسخ به مثال "دریاچه " رجوع میکنم.
به دریاچه ای برخورد میکنم،
و برای لذت بردن از آن شیوه ها و راه های مختلفی پیش رو دارم،
که هر کدام به ابزار و آموزه های متفاوتی نیازمند است.
اگر شنا بلد نباشم، یا لباس مناسبش را نداشته باشم
و یا به دلیل نداشتن شناخت از دریاچه حتی جرات
پا در آب گذاشتن هم نداشته باشم میتوان بر تخته سنگی نشست و به دور دست خیره شد.
اما با داشتن هر کدام از آن امکانات و آموزه ها
نوع و جنس لذت بردن هم متفاوت خواهد بود.
پس اگر شنا بلد باشم،از دریاچه شناخت داشته باشم و یا لوازم قواصی هم داشته باشم با
گزینه های بسیار بیشتری برای لذت بردن در سطوح متفاوت روبه رو خواهم بود.
این به معنای بی ارزش شماردن سطوح متفاوت لذت بردن نیست بلکه شاید بیان تفاوت
آنهاست .
میتوان لذت بردن یک کودک و یک موسیقیدان از "تابستان ویوالدی" را مثال آورد
که در سطوح متفاوتی اتفاق می افتد و شاید غیر قابل ارزشگذاری وقیاس، اما تنها در باب لذت.
و نه شناخت زیباییشناسیک و توان درک و دریافت و رسیدن به دایره ی وسیعتر
دلالت های معنایی یک اثربه منظور واشکافی هر چه بیشترآن ؛
که اینجا بحث تفاوت بسیار پرنگتر میشود.
به عنوان مثال شناخت آدم بر سنگ کنار دریاچه نشسته را با کسی که هم بر آن سنگ نشته
هم شنا کرده هم قواصی کرده و هم اطلاعات دقیقی از اکوسیستم و شرایط زمین شناسی
پیدایش دریاچه دارد وچندین دریاچه ی دیگر را دیده مقایسه کنیم. و جایگاه و تفاوت این دو.

**و این سوال مهم که اصولا آیا هر اثر هنری توان دریاچه بودن را دارد!؟
و یابرخی آثار سرابی بیش نیستند...
......................................................
نکته ی دوم:

سوسور در درسهایی در باره ی زبان شناسی میگوید :
" زبان نظامی از نشانه هاست که عقاید را بیان میکند"
و امبرتو اکو مینویسد:
" نشانه ها تمامی آن چیزهایند که بتوانند به جای چیزی دیگر دلالت معنایی یابند.
وجود این چیزهای دیگر ضروری نیست
یعنی نباید لزوما در جایی و لحظه ای که نشانه آنجا و آن زمان
بیانگر است وجود داشته باشند."
و باز اکو مینویسد:
"نشانه هر چیزیست که استوار به باوری اجتماعی و از پیش پذیرفته به جای چیزی
دیگرمعرفی شود"
و انطور که فرمالیست ها می گویند :
ادبیات نظام خاص نشانه هاست،مشابه با هر نظام دلالت گونه ی دیگر
اما با تمامی نظام های نشانه ای و هنرهای دیگر
در یک نکته ی اصلی تفاوت دارد:ماده ی اصلی آن و ساختار بنیادینش زبان است.
و این نکات مهم در باب زبان به درک و شناخت گونه های مختلف کارکرد
و ظهور آن در شکل های گوناگون کمک خواهد کرد.
و اینجاست که سوال گفتگوی پیش باز مطرح میشود.
اینکه زبان شعر چه تفاوتی با زبان هر روزه ،زبان طبیعی،زبان علمی و... دارد؟

یاکوبسن شعر را"کارکرد زیبایی شناسیک زبان"
و "هجوم سازمان یافته و آگاه به زبان هر روزه می داند"
و نکته ی مهم این زبان هر روزه است!!
باختین میگوید"برای انسان هیچ چیز هراس آور تر از نبودن پاسخ نیست"
و نکته ی مهم این هراس است!!
و اینجاست که مساله ی روز مرگی و عادت مطرح میشود.
به نظر شکلوفسکی هنر،ادراک حسی ما را دوباره سازمان میدهد
و در این مسیر قاعده های آشنا و ساختار های به ظاهر ماندگار واقعیت را دگرگون میکند.
هنر عادت هایمان را تغییر میدهد و هر چیز آشنا را به چشم ما بیگانه میکند.
میان ما و تمامی چیزهایی که به آن خو گرفته ایم فاصله می اندازد؛
اشیا را چنانکه "برای خود وجود دارند" به ما می نمایاند
و همه چیز را از حاکمیت سویه ی خودکار که زاده ی ادراک حسی ماست می رهاند.
این شاید چکیده ایست از بحث "آشنایی زدایی" که او مطرح کرد.
و میگوید"وظیفه ی شاعر از میان بردن نیروی عادت است"
با مثال ساحل نشینانی که دیگر صدای دریا را نمیشنوند .ساحل نشینانی که عادت کرده اند
و آن صدا حس زیباببشناسیکی را که در مسافری بر می انگیزد درآنان به وجود نمی آورد.
و می نویسد"ما هر روزه به هم نگاه میکنیم ،بی آن که دیگری را ببینیم"

و باز این پرسش اساسی که تمایز متن ادبی با هر متن دیگر در چیست؟

و اینبار هم با یک مثال:
در حال بیرون رفتن از خانه هستم و میخواهم در مورد شیشه ای سم که درون کابینت
است به دوستم که در خانه میماند هشدار و اطلاع بدهم.
چگونه از زبان استفاده میکنم و چه کارکردی از آن را مورد توجه قرار میدهم؟!
اینجا قصد من انتقال معنا و مفهوم خطرناک بودن شیشه به شفاف ترین و سرراست ترین
شکل ممکن به دوستم است. و زبان به عنوان ابزاری برای انتقال این معنا استفاده میشود؛
پس سعی میکنم کاملا از شکل قراردادی و پذیرفته شده و مشترک آن استفاده کنم، از رمزگان مشترک.
پس به عنوان مثال اگر من به زبان فرانسه مسلطم و دوستم نیست نمیتوانم این هشدار را به زبان
فرانسه بدهم و بروم!!! و خدایش بیامرزد...
و بر عکس اگر این دوست کلا یک دوست فرانسوی باشد و من از زبان فرانسه چیزی ندانم
ناچارم رمزگان مشترکی پیدا کنم که در غیر این صورت...خدایش بیامرزد!!!
و حالا اگر هر دو ایرانی باشیم میتوانم بگویم" توی کابینت گوشه ی آشپز خونه ، همون کابینتی که
سفیده،یه شیشه ی کوچیک زرد رنگ هست که توش سم ریختم"
که شاید اینبار اجالاتا خدایش نیامرزد!!!
اینجا زبان تنها وسیله ایست برای انتقال معنا. و تاکیدی بر کارکرد آن در انتقال معنایی مشخص.
و نمیتوان دنبال کارکرد زیبایی شناسیک زبان بود . و نمیتوان مجاز و استعاره و ایهام و ... را
به کار برد،چون به هیچ عنوان هدف رسیدن به ایجاد معناهای متفاوت در متن نیست و بر عکس
گرفتن امکان چند معنایی شدن و تاویل آن تا حد ممکن است.
پس مثلا نمیتوانم(صلاح نیست!) بگویم"در به هم پیوستگی سفیدی چوب هایی در کناره ها،
نیستی را به قناری غمگینی سپرده ام ...
که خدایش دوباره بیامرزد...!!!
.................................................
اما نکات اساسی و مهم دیگری هم در این مورد پیش می آیند.
که یکی از مهمترین آنها فاصله ی متن ادبی تا شعر
و تفاوت آنهاست که شاید بحث را پیچیده تر کند؛
که امیدوارم در گفتگوهای بعدی به آن برسییم.
و همچنین به طور جامع تری به زبان روزمره،زبان ادبی و آشنایی زدایی بپردازیم.

هیچ نظری موجود نیست: