پنجشنبه، مهر ۰۸، ۱۳۸۹

دیگر تمام شد

آری
آدمها به همان خونسردی که آمده اند
چمدانشان را می بندند و می روند
یکی در باد
یکی در باران
یکی در مه
و بی رحم ترینشان در برف...

اما نه برف بود
نه باران
نه مه
نه باد
تنها ساعت ده و ده دقیقه ی شب بود

و آری گلم ، دلم ، این اشکها خون بهای عمر رفته ی من است...

۱۱ نظر:

داوود مالکی گفت...

ٍسلام بفرما شعر

محمد شهسواری"یه دوست" گفت...

سلام آقا روزبه،تسلیت می گم
امیدوارم خدا بهتون صبر بده.
فقط میتونم بگم منو تو غمتون شریک بدونید.

فمینا گفت...

اینجا را اتفاقی پیدا کردم از آنجا که با تک تکتان خاطرات مشترکی دارم ویرم گرفت بنویسم اینجا را دوست دارم (نسیم شریعت پناهی )

غزل آزاد گفت...

تسليت مجدد روزبه جان ...

ارشاد علیجانی گفت...

خانم شریعت پناهی ممنون از اینکه سر زدید ما هم خاطرات بسیار خوبی با شما داریم. امیدواریم از این به بعد همیشه اتفاقی سر به ما بزنید

ميرزايي گفت...

سلام
اقاي سوهاني تسليت مي گم.نميدونم چه اتفاقي افتاده ولي اميدوارم اخرين غمتون باشه.

ارشاد علیجانی گفت...

بابت اطلاع دوستان
متاسفانه چند روز پیش مادر بزرگ روزبه عزیز در گذشتند

rouzbeh sohani گفت...

از همه تشکر می کنم.

... گفت...

حرمت نگهدار دلم ،گلم..

غزل آزاد گفت...

خوشحالم كه پيدامون كردي خانم شريعت پناهي .

م- پورنصراله گفت...

احسنت ، زيبا بود
خوشم امد همه انان كه شاهد رفتن بي رحمانه بوده اند با خواندن اين شعر يخ مي زنند ، حتي اگر ساعت 12 ظهر نيمه مرداد باشد
برايت شادي مي خواهم از خدا، كه شادي نعمتي است بس گرانبها
اگر گذرت به كوي ما افتاد از (از خودم ) سراغ بگير.
بدرود