یکشنبه، مهر ۰۴، ۱۳۸۹



غمت حقيقت مردي ست با كلاه و فشنگ
كه با تمام توان در دلم كشيده تفنگ

و صبح ها كه خيالش به كوچه مي آيد
جهان تيره ام از حال مي رود در رنگ

جهان من كه تو را دل سپرده مي خواهد
جهان مستي و خواب و سكوت وشعر و شرنگ

غمت نبرد دو ماهي ست با مد دريا
كه باد ها همه رفتند با زمانه به جنگ

تو نيستي... كه پلي نيست... جاده ها گيجند
قطارها به موازات ريل ها دلتنگ ...

و كافه ها همه تاريك و بي عبور و كبود ...
دو صندلي و دو فنجان و قهو اي از سنگ ...
غزل آزادمقدم

۵ نظر:

یه دوست گفت...

مرسی،شعر زیبایی هست.
به خصوص اینجا که
"تو نيستي... كه پلي نيست... جاده ها گيجند"
خیلی قشنگه

ارشاد علیجانی گفت...

اوایلش خوب نبود اواخرش خیلی بود

وزنش هم کمی کم وزن بود
عجب اظهار نظری کردمااا

saeed gholami گفت...

مرسي...
خوندم خانم آزاد مقدم....

غزل آزاد گفت...

رو اولاش بايد بيشتر كار كنم.خودمم همينو احساس مي كردم.مرسي بابت نظراتتون.
كم وزني رو درك نكردم ارشاد عزيز...

ناشناس گفت...

سلام خانم آزاد شعر خوبی بود
قبل از این اون شعر بلند
بغل بغل شاتوت رو شنیده بودم
شما وبلاگ غیر از اینجا ندارید
اول فکز کردم یه مجله است که غیر
شعر فیلم و... هم توش هست
آدرس من اینه سر بزنید خوشحال میشم
www.salimgholami.blogfa.com