شنبه، آبان ۰۹، ۱۳۸۸

شعری از یدالله رویایی


زیرا خلاصه ی تن تو در انگشت های کپسولی است
که من خلاصه می شوم
وقت جنون پوستی ارتباط
هربار
که این کلید بار گشودن دارد
و در کنار این عصب مستعار
صد شیرخواره رشد طبیعی شان را
با یاد زانوان و از یاد می برند
در زانوی تو
چهره ی یک شیرخواره تا ابد
بی رشد مانده است
وقت جنون پوستی ارتباط
باغ مثلث تو
منظومه ی سیاه کلاغان را
از قله ی سپیدار
پر می دهد
منظومه ی سیاه تو
پرواز هوشیار کلاغان است
وقتی خلاصه می شوم

۱ نظر:

غزل آزاد گفت...

اين كار يكي از عريان ترين كاراي يدالله رويايي و فكر مي كنم عالي نرين كلمات و غير فابل حدس ترين كلمات رو انتخاب كرده و چقدر بي شرمانه قشنگه اين كار ...