سه‌شنبه، مهر ۰۷، ۱۳۸۸

عیادت-شعری از عمران صلاحی


مرگ، از پنجره ی بسته به من می نگرد

زندگی از دم در

قصد رفتن دارد

روحم از سقف گذر خواهد کرد

در شبی تیره و سرد تخت حس خواهد کرد

که سبک تر شده است

در تنم خرچنگی ست که مرا می کاود

خوب می دانم من

که تهی خواهم شد و فروخواهم ریخت

توده ی زشت کریهی شده ام

بچه هایم از من می ترسند

آشنایانم نیز

به ملاقات پرستار جوان می آیند

۱ نظر:

zahra mahoozi گفت...

سلام
از لطف شما ممنونم ولی منظورتونو از "پرنده" متوجه نشدم متاسفانه.
اینم بگم که از شعری که انتخاب کردید خیلی لذت بردم به خصوص قطعه آخر
"آشنایانم نیز
به ملاقات پرستار جوان می آیند"
از شعر هایی که پایان بندی طنز آمیز دارند خوشم میاد
یکی از نکاتی که کارهای عمران صلاحی رو جالب تر جلوه میده رعایت وزنه
اگر همین قطعه به سیاق شعر سپید ارائه میشد اینقدر جالب نبود
"ببینید وزن چقدر خوبه"
موفق باشید