پنجشنبه، شهریور ۲۶، ۱۳۸۸

بریده شعری از بیدل




اضطراب دل




ز هرمویم




چکیدن می کشد...

۵ نظر:

ناشناس گفت...

دوباره دیدمش ودوباره یادم امد که عاشق بودم و دوباره یادم امد که هیچ شانسی نیست.... مدتهاست ندیدمش اما هیچگاه از یاد نبرده ام که من هم عاشق بودم وهمیشه به یاد دارم که همواره شانسی هست حتی اگر....... (راستی عکس جدیدتون خیلی خوبه)

e گفت...

از اونجايي كه من عكسمو تازه عوض كردم احتمالا منظورتون من بودم پس:« نظر لطفتونه دوست ناشناس»

ارشاد عليجاني

ناشناس گفت...

بله اقای علیجانی منظورم عکس شما بود ومنو یاد این شعر انداخت دستم نمیرسد که دل از سینه برکنم باری علاج شوق گریبان دریدن است شامم سیه تر از گیسوی سرکشت خورشید من برآی که وقت دمیدن است شاید از تقصیر تقدیر باشد که امروز دوست ناشناسم!و شاید از تقصیر.... بهر حال بی صبرانه منتظر اثار تازه شما هستم.

e گفت...

از اظهار لطفتون ممنون ولي ترجيح ميدم خودتون رو معرفي كنين تا تقصير تقدير يا تقصير{...} هم كم بشه كه شما ناشناس شدين
ارشاد عليجاني

ناشناس گفت...

...این شعر این پریشان کز خامه روی بستر کاغذ فرو چکد هرگز گمان مدار که نقش شکایتی است تنها کز ما به جای ماند این هم روایتی است....