چهارشنبه، شهریور ۲۵، ۱۳۸۸

اعتراف-شعری از حسین پناهی


من زندگی را دوست دارم ولی
از زندگی دوباره می ترسم!
دین را دوست دارم
ولی از کشیش ها می ترسم!
قانون را دوست دارم
ولی از پاسبان ها می ترسم!
عشق را دوست دارم
ولی از زن ها می ترسم!
کودکان را دوست دارم
ولی از آینه می ترسم!
سلام را دوست دارم
ولی از زبانم می ترسم!
من می ترسم
پس هستم
اینچنین می گذرد روز و روزگار من!
من روز را دوست دارم
ولی از روزگار می ترسم!

۲ نظر:

e گفت...

اين يكي از شعرهايي كه من خيلي خيلي دوست دارم
جزء اون كارايي از پناهيه كه احساس و ابزار با هم به خوبي تلفيق شده

baran_dokht گفت...

و...
من تو را دوست دارم
ولی...
از تنها ماندن میترسم