جمعه، شهریور ۲۰، ۱۳۸۸

بریده ی شعری از فروغ فرخزاد


من خواب دیده ام

کسی می آید

کسی که آمدنش را نمی شود گرفت

و دستنبند زد

و به زندان انداخت

کسی که زیر درخت های کهنه ی یحیی بچه کرده است

وروز به روز بزرگ می شود ، بزرگتر می شود

کسی از باران ، از صدای شر شر باران ، از میان پچ و پچ گل های اطلسی

َ

کسی از آسمان توپخانه در شب آتش بازی می آید

و سفره را می اندازد

و نان را قسمت می کند

و پپسی را قسمت می کند

و باغ ملی را قسمت می کند

و شربت سیاه سرفه را قسمت می کند

و روز اسم نویسی را قسمت می کند

و نمره ی مریضخانه را قسمت می کند

و چکمه های لاستیکی را قسمت می کند

و سینمای فردین را قسمت می کند

درخت های دختر سید جواد را قسمت می کند

و هر چه را که باد کرده باشد قسمت می کند

وسهم ما راهم می دهد

من خواب دیده ام ...

۱ نظر:

zahra mahoozi گفت...

سلام
من به این میگم بخش مارکسیستی نهفته در ضمیر نا خود آگاه فروغ