جمعه، تیر ۲۶، ۱۳۸۸


به دیوارها می کشند
کوچه هایی از یاد رفته را

انگشتانت

درباد


روزبه سوهانی

۱۱ نظر:

hero گفت...

salam aghaye sohani.belakhare emtehana tamoom shod va sokoot mikonam man .nemidoonam hata pardeye goosham ba sokootam pare shode

hero گفت...

من رفته ام از این دنیاوچشمهایم شبیه
بی حوصله بسته شد.از یاد بردم هر آنچه خوبی از آن تو بود زیرا که من بد بودم و روی پشت بام خانه ام لحاف نداشت.

rouzbeh sohani گفت...

salam
omidvaram neveshtanetoun edame dashte bashe .
va montazere matalebetoun hastam
be ghole margot bigel:
SOKOUT SARSHAR AZ NAGOFTEHAST
vali say konid nagofteharo benevisid

hero گفت...

man dard mikesham va az roozmarregi azadam.

hero گفت...

man behesh ehtiaj daram hatta nemidoonam afaride shode ya na

مجید سعدآبادی گفت...

سلام لذت بردم
ممنونم از وبلاگ پربارتون

مجید سعدآبادی گفت...

سلام لذت بردم
ممنونم از وبلاگ پربارتون

banoye_baran_64 گفت...

به جستجوي تو
بر درگاه کوه مي گريم،
در آستانه دريا و علف.
به جستجوي تو
در معبر بادها مي گريم،
در چار راه فصول،
در چارچوب شکسته پنجره اي
که آسمان ابرآلوده را
قابي کهنه مي گيرد.


به انتظار تصوير تو
اين دفتر خالي
تا چند
تا چند
ورق خواهد خورد؟

جريان باد را پذيرفتن،
و عشق را
که خواهر مرگ است
و جاودانگي
رازش را
با تو در ميان نهاد
پس به هيات گنجي در آمدي
بايسته و آزانگيز
گنجي از آن دست
که تملک خاک را و دياران را
از اين سان
دلپذير کرده است!

نامت سپيده دمي که بر پيشاني آسمان مي گذرد
- متبرک باد نام تو!-
و ما همچنان
دوره مي کنيم
شب را و روز را
هنوز را ....

banoye_baran_64 گفت...

همه هستي من آيه تاريكي ست
كه ترا در خود تكراركنان
به سحرگاه شكفتن ها و رستن هاي ابدي خواهد برد
من در اين آيه ترا آه كشيدم، آه
من در اين آيه ترا
به درخت و آب و آتش پيوند زدم
زندگي شايد
يك خيابان درازست كه هر روز زني با زنبيل از آن مي گذرد
زندگي شايد
ريسماني ست كه مردي با آن خود را از شاخه مي آويزد
زندگي شايد
طفلي ست كه از مدرسه بر ميگردد
زندگي شايد
افروختن سيگاري باشد، در فاصله رخوتنك دو هم آغوشي
يا عبور گيج رهگذري باشد

zahra mahoozi گفت...

سلام مجدد
اول از اینکه اینهمه تشکر می کنید متشکرم وبدون کوچکترین تعارفی بگم که باعث افتخار منه که به وبلاگ شما سر بزنم
و اما می خواستم یه نکته کوچیک درباره جنس کلماتی که استفاده شده عرض کنم با وجود اینکه کارهای محدودی از شما شنیدم اما استخراج کلمات کلیدی از کارهای شما زیاد سخت نیست مثل
کوچه(این کوچه هنوز هم کمی می پیچد) یا(پنجره ناگهان به کوچه رسید) یا (کوچه هایی که از سه تار گذشت)
کشیدن(تو به انگشت ها کشیده شدی)
باد(به هم ریخته است برنامه باد را)یا(قانون مسیر باد را میشکند)
و همینطور کلماتی نظیر پیچیدن و انگشت و این یعنی کلمه ها محدود شدن؟و آیا استفاده از کلمات خاص برای رسیدن به لحن خاص روش مناسبیه؟(یادمه که یه مثال دراین رابطه از شما شنیدم استفاده از کلمه گندم در شعر احمد رضا احمدی) و کلمات دیگری هم هست مثل مرگ یا سنتور در شعر شاملو هم تکرار کلماتی مثل انسان و خدا رو زیاد داریم که البته به جهان بینی خاص و دغدغه های ذهنی شاعر بر میگرده و قضیه یه کمی فرق میکنه در شعر نیما هم کلمه های تکراری به چشم می خوره که چون از اون ها استفاده های نمادین شده شاعر رو برای رسیدن به لحن خاص یاری میکنه اما به غیر از دلایلی که نیما وشاملو داشتند چه هدفی باید برای استفاده بیش از حد از کلمه های خاص وجود داشته باشه؟؟؟
نکته دومی که به ذهنم رسید درباره مسیریه که شعر باید طی کنه که البته بحث طولانیه و من هم زیاد حرف زدم اگر فرصتی بود در آینده دربارش صحبت میکنم
و یه مطلب دیگه اگه زحمتی نیست من میخوام اون شعر دایناسورتون(یکی از کارای کوتاهتون بود که یه بار تو کارگاه خوندید) رو داشته باشم
"موفق باشید"

ناشناس گفت...

سلام.من هم باخانم ماحوزی موافقم.اگه تمام سیاست مدارهایک حرف بزنن دنیابهشت میشه امااگه تمام شعرامثل هم حرف بزنن دنیاجهنم میشه.بنظرم ازسبک شعریت فاصله گرفتی.این راهی که میری به هیچستان است.