شنبه، دی ۲۱، ۱۳۸۷


کارگری دست هایش را گرم میکند در انتهای معدنی
پیرمردی خیره به خرگوش وسط مزرعه
زنی با گریه بر میگردد از چاه
من از پشت پنجره به آدم برفی وسط حیاط نگاه میکنم
روزبه سوهانی

۱ نظر:

ناشناس گفت...

سلام.خوشحال شدم از نظرتون.گفته بودید مخاطب رو نباید دست کم فرض کرد،اما یه جاهایی احساس می کنم اگه توضیحی ندم ابهام ایجاد می کنه،و منظوری که داشتم منتقل نمی شه.اما شعر شما که می خوام نقدش کنم(شعر ابهام داشت.4تا موقعیت متفاوت و از هر 4بند شعر چند تا مفهوم قابل برداشته.کارگری که شایداز سرمای پایزی دستاشو گرم می کنه.پیرمردی که با دیدن جست و خیز خرگوش یاد جوونی خودش می افته.زنی که به دلیل خالی بودن چاه ،شاید از تشنگی یا نباریدن بارون گریه می کنه.(این بند خیلی مبهمه)وبند آخرکه آسایش فردی رو نشون دادید که داره آدم برفیه تو حیاط و نگاه می کنه،و زمستونه.به نظرم این موقعیت ها باهم مرتبط نبودن و فقط تونسته بودید تضاد رو نشون بدید.(fateme)