پنجشنبه، مهر ۰۴، ۱۳۸۷

...



برای دوایی، گندمی ، سر به سر آسمان گذاشتن آخرین دختر قبیله را درکوچه ای رو به دریا فروختند ما از توتم خواستیم ایدز از دخترش دور بماند، سیاه بود، سرد بود، سر به زیر بود، بارانی بود، من و دخترم زیر شن هایی طلایی پنهان شدم ، سفید ماندیم، از مسیح پرسیدیم برای کدام گناه ما به صلیب کشیده شد؟ کنار دریا رنگها متحیرم کرد، مثل فیلم های سیاه و سفید، انگار دستانم را دوباره به تخت گره زد، بانوی ارغوانی من سیاه بود


دخترم


سیاه
ارشاد علیجانی

هیچ نظری موجود نیست: