یکشنبه، آذر ۲۱، ۱۳۸۹

دروازه های تنت
وقتی طلوع نارنج را
از قصیدۀ صبح دزدید
شعلۀ ناممتد چراغ
به انعکاس روز
لبخند زد
و آسمان سوم
از پهنای بلند اشاره
جهان را نا ممکن رسیدن ها
گره زد
بگو
ناعبوری دستانت
در نشیب پیراهن نداشته ام
کدام خواب را
رام کرده بود
که سر سنگین
از سفیدی خنده ام
تا سیاهی چشمانم
مست بودی ؟


غزل آزادمقدم

۲ نظر:

نوید گفت...

سلام
استفاده کردیم
ما را هم بی نصیب مگذارید.

محمد رضا عرب يار محمدي گفت...

زيبا بود اما ... از هر امايي كه بگذاريم ... اما براي گفتن از شعر ... براي گفتن اما از شعر ...زبان بايد جاد.ي مولف باشد .