جمعه، آبان ۰۷، ۱۳۸۹

عصای معجزه ات را بردار
من سال هاست
گوسفندم
و تمام دره هارا
بی آنکه گمراهم کنی
زير پايم سبز کرده ام
کشتی ات را ویران کن
که سال هاست
بی جفت به دریا زده ام
و از شعله هایی بر می گردم
که هیچ پیغمبری را
چهار میخ نزایید
حالا از کدام کتاب
وحی می شوی
به کو ه های بی غار
که دهانم را گِل گرفته خدا ؟!



غزل آزادمقدم

۳ نظر:

سلیم غلامی گفت...

سلام خوبی؟
با یه غزل به روزم
منتظر قدم رنجه کردنت هستم
جاودان شاعر بمانید
[گل]

qazal azad گفت...

سلام ممنون
حتما سر مي زنم

roya گفت...

دوست خوبم سلام
شعر جالبی بود جزءمعدود شعرای که خوشم میاد زیبا با کلمات بازی کردی خوشحال میشم بیشتر بشناسمت موفق باشی
رویا
http://bahone-bi-bahone.blogfa.com/