یکشنبه، مرداد ۲۴، ۱۳۸۹

بی عنوان ...

مثل پروانه ها به سمت چراغ ...مثل ديوانه ها كه در باران ...

نبض خواب تو را گرفته تنم لمس خود را به دست من برسان

سر به ديوار مي زند هر شب ذهن بيدار رفته از هوشم

توي اين قصه ناگزيرم من ... قصه ي طوطي است و بازرگان

من شبيه خودم شبيه توام من شبيه توام شبيه خودم

تو شبيه مني شبيه مني ... چون تبي مانده در شب هذيان

چتر در چتر منتظر ماندم تا كه از كوچه رد شود پاييز

بعد در بهت خود فرو رفتم مثل محكوم مرگ در زندان

دست بردم به شكل تاريكي ابرها در غبار باريدند

كودكان گرسنه ي خورشيد متولد شدند با طوفان

شهر لبريز تيرهاي چراغ ... مرگ با اولين قطار آمد

ريل را سمت خانه هل مي داد پير مرد لجوج سوزن بان

از تو پرسيدم : عشق ! اينكه زمين زير پاي من است يعني عشق ؟

سر تكاندي و زير لب گفتي : اين زمين ... اين زمين سرگردان ...

باد سرخي كه سينه اش داغ است مثل كوهي كه اشك مي ريزد

بعد باراني از گُلِ آتش روي پس مانده هاي يك فوران

مثل درد گلوله در گنجشك ... مثل ترس قبيله اي از جنگ

بغض دارم كه بعد تو بايد دل ببندم به طرح درفنجان ...

قصه اين بود ... قصه ي پايان ... ماوراي تصور انسان ...

تلخ و شيرين تمام بغض زمين از نگاه من است آويزان

شك ندارم كه بعد تو اين شهر با خودش قهر مي كند هر روز

وشب از ترس تلخ تنهايي در خودش پرسه مي زند توامان ...

مي رود سمت ايستگاه قطار و بليطي عجيب مي گيرد

بعد با يك مسافر غمگين از خودش دور مي شود گريان ...

...

مثل پروانه ها به سمت چراغ ...

مثل ديوانه ها كه در باران ...

نگرانم بدون تو نگران

نگرانم ...

بدون تو

نگران ...




غزل آزادمقدم

۸ نظر:

rouzbeh sohani گفت...

. . .

ارشاد علیجانی گفت...

از بعد انتقاد نه ولی از بعد یک مخاطب شعر باید بگم خیلی خیلی با این شعرت حال کردم غزل آزاد

ميرزايي گفت...

محشر بود غزل!!!!!!!!!
فقط همين........

چوپان گفت...

شعر به زعمِ من دچارِ اطناب است. کمی حشو دارد و گویا شاعر دلِ کندن نداشته. اما این سبب نمی شود تا سطرهای درخشانِ کار را از قلم بیاندازیم:

شهر لبريز تيرهاي چراغ ... مرگ با اولين قطار آمد/ ريل را سمت خانه هل مي داد پير مرد لجوج سوزن بان

بغض دارم كه بعد تو بايد دل بببندم به طرح درفنجان ...

گذشته از غلط املایی (ببندم) که احتمالن در نگارش در وب و کار با کیبورد عینیت یافته.

ویژگی دیگر این کار استفاده مداوم از بینامتنیت بود که حضورِ زیر متن های گوناگون را به خاطر می آورد و البته به نظرِ من این امر موفق صورت گرفته بود.

با احترام از شاعر و شما برای پستِ این شعر

فتح صبح گفت...

این وزن بلند و تعداد ابیات زیادو شکل روایی شعر
به نظر من ذهن مخاطب رو خسته می کنه !

غزل آزاد گفت...

روزبه.... و ارشادجان ممنون از لطفتون
سعیده جان ممنون از هیجانت
؟ چوپان ، معذرت بابت اشکال تایپیم
و ممنون از نقدتون
وفتح صبح :
مخاطبی که زود خسته بشه دیگه ...

rouzbeh sohani گفت...

سلام غزل
اول که خوشحالم پرکار می بینمت.
و بعد کوتاه از کار:
کارت پخته تر از قبل شده و نسبت به فرمت غزل با شعریت قدرتمندتری روبروییم.
اما نه در همه ی کار.
مثلا اجرای فرم هذیان تو کار جالبه
اما مثلا به مصرع "تلخ و شیرین تمام بغض زمین از نگاه من است آویزان " توی عبارت آخر وزن خودشرو به کار تحمیل کرده.
یا اعبارت ماورای تصور انسان اضافی و تحمیلی از طرف مولف به نطر میرسه.
اما این وزن بلند و مکثی که در خانش هر مصرع ایجاد می کنه میتونه به موسیقی اثر و همینطور ایجاد حس اندوه کمک کنه...
...................
امیدوارم بتونم بازم بحث رو ادامه بدم.
و البته یه سوال کلی :
آیا وزن عامل ایجاد شعریت در یک اثره!؟

حوریه موسوی گفت...

من فقط می تونم بگم عمر غزل سرایی به سر اومده غزل فقط می تونه یه خاطره از حافظ وسعدی بشه چون ما بقی فقط و فقط تکرار مکرراته
پس خیلی خوبه که غزل سرا هامون رو به نو آوردند پس بهتره زود تر فاتحه غزل و بخونیم