شنبه، خرداد ۰۱، ۱۳۸۹

از گروس عبدالملکیان






هوا


که پیرهن پوشیده


هوا


که میز صبحانه را می چیند


هوا


که گوش می دهد به شعرهام



هوا


که لب بر لبم می گذارد


هوا


که داغم می کند


هوا


که هوایی ام کرده


هوا


که حواسش نبود این شعر است


و از پنجره بیرون رفت .


.


.



۵ نظر:

ناشناس گفت...

salam
montazereton hastam .....
kam peidaed
bby

www.black-white-007.blogfa.com

baran گفت...

shanbeh 8/3/88 19;45

banoye_baran_64 گفت...

لحظه نبودن نيستن ها ، اگر منت مي نهي بر كلام من ، با حترام سلامت مي گويم

و هزار گلپونه بوسه به چشمانت هديه مي دهم. قابل ناز چشمانت را ندارد.

ديرروز يادگاري هايت همدم من شدند و به حرفهاي نگفته من گوش دادند.

و برايم دلسوزي كردند. البته به روش خودشان كه همان سكوت تكراري بود و

يادآوري خاطرات با تو بودن.

دست نوشته ات را مي بوسيدم و گريه مي كردم. زيبا ، به بزرگي مهرباني ات ببخش

كه اشكهايم دست خطت را بوسيدند. باز هم ستاره به ستاره جستجويت كردم.

ولي نيافتمت.

از كهكشان دلسپردگي من خسته شدي كه تاب ماندن نياوردي و بي خبر رفتي ؟

مهتاب كهكشان نيافتني من ، آنقدر بي تاب ديدنت شده ام كه دلتنگي ام را به قاصدك سپردم

و به هزار شعر و ترانه رقصان به سوي تو فرستادم.

روزها و شبها به دنبالت آمدند و تو را نديدند. قاصدك هم برنگشت.

شايد او هم شيفته نگاه مهربانت شد. باشد،

اشكالي ندارد. تو عزيزي ، اگه يه قاصدك هم از من قبول كني ، خودش دنيايي است.

كاش ياسهايي كه برايت پرپر شدند و به سويت آمدند، دوست داشتنم را برايت آواز

كنند.كاش باران بعد از ظهرهايت، تو را به ياد اشكهاي من بيندازد.

نازنين ، هر پرنده سفر كرده اي از تو مي خواند و هر غنچه اي كه مي شكفد،

نام تو را بر زبان مي آورد. نيم نگاهي به روزهاي تنهايي ام كن و

لحظه هاي زرد و بي صداي مرا تو آبي و ترانه باران كن.

بگذار باز هم قاصدك ترانه هاي من در هواي دلتنگي تو پرواز كند.

همين حوالي بي قراري ها باز هم گلهاي بي تابي شكفته.

زيبا ، امشب ، شام غريبان عاشقانه من و تو است. به

يادت مثل شمع مي سوزم و ذره ذره وجودم آب مي شود.

تو هم به ياد بي تابي هايم شمعي روشن كن و بگذار مثل من بسوزد.

مهرباني باران ، يادم كن در هر شبي كه بي ستاره شد.

banoye_baran_64 گفت...

سخت رهایی زمن نهان گرانبار

اندوه این جدایی را

ایا کدام تیغ دو نیمه تواند کرد

که

درین راه

من گرانبار شایسته

و تو سبکبار بایسته .

هان ای نیام بیدار کدامین تیغ

برین آخته شفاعت من کن

که تمامی این اندوه حصّه ی من باد!

banoye_baran_64 گفت...

از میان گلوی پنجره ای باز

هوای تازه را نفس می کشید

تق...تق...

در را کوبیدم

انتظار داشتم دستی در را بگشاید

اما دستی دیدم

که داشت پنجره را هم می بست.....