شنبه، آبان ۳۰، ۱۳۸۸

In The Station Of Metro - شعري از عباس صفاري




لازم نيست دنياديده باشد
همين که تو را خوب ببيند
دنيايي را ديده است.
از ميليون‌ها سنگ همرنگ
که در بستر رودخانه بر هم مي‌غلتند
فقط سنگي که نگاه ما بر آن مي‌افتدزيبا مي‌شود.
تلفن را بردار
شماره‌اش را بگير
و ماموريت کشف خود را
در شلوغ‌ترين ايستگاه شهر
به او واگذار کن.
از هزاران زني که فردا
پياده مي‌شوند از قطار
يکي زيبا
و مابقي مسافرند.