چهارشنبه، آذر ۰۴، ۱۳۸۸

بریده ی شعری از نیما




در شب ِ سرد ِ زمستانی

کوره‌ی ِ خورشيد هم ،

چون کوره‌ی ِ گرم ِ چراغ ِ من نمی‌سوزد .

و به مانند ِ چراغ ِ من

نه می‌افروزد چراغی هيچ ؛

نه فرو بسته به يخ ،

ماهی که از بالا می‌افروزد ...

۱ نظر:

baran_dokht گفت...

شاید خنده ات بگیرد از شوق ناگهانی یک نگاه



از تپیدن های پر صدای یک دل نا جوان



از نفس های بریده بریده ای که به سختی کلمات را ادا می کنند و می ترسند که تو بشنویشان



شاید به همه ی اینها خنده ات بگیرد



و آنگاه که می خندی من یادم بیاید که زمان چقدر زود می گذرد



و پر شتاب و بی محاسبه بگویم :

به گمانم دوستت دارم