چهارشنبه، مهر ۲۹، ۱۳۸۸

شعری از احمد شاملو



من و تو يکي دهان‌ايم

که با همه آوازش

به زيباترسرودي خواناست.
من و تو يکي ديدگان‌ايم
که

دنيا را

هر دَم


در منظر ِ خويش


تازه‌تر مي‌سازد.
نفرتي از هرآن‌چه باز ِمان دارد

از هرآن‌چه محصور ِمان کند
از هرآن‌چه وادارد ِمان


که به دنبال بنگريم، ــ
دستي که خطي گستاخ به باطل مي‌کشد.
من و تو يکي شوريم

از هر شعله‌ئي برتر،

که هيچ‌گاه شکست را بر ما چيره‌گي نيست

چرا که از عشق روئينه ‌تن‌ايم.
و پرستوئي که در سرْپناه ِ ما آشيان کرده است

با آمدشدني شتاب‌ناک
خانه را


از خدائي گم‌شده


لب‌ريز مي‌کند .


از مجموعه ی آیدا در آینه

۲ نظر:

banoye_baran_64@yahoo.com گفت...

مرا با سوز جان بگذار و بگذر

اسیر و ناتوان بگذار و بگذر



چو شمعی سوختم از آتش عشق

مرا آتش به جان بگذار و بگذر



دلی چون لاله بی داغ غمت نیست

بر این دل هم نشان بگذار و بگذر



مرا با یك جهان اندوه جانسوز

تو ای نامهربان بگذار و بگذر



دو چشمی را كه مفتون رخت بود

كنون گوهرفشان بگذار و بگذر



در افتادم به گرداب غم عشق

مرا در این میان بگذار و بگذر

baran_dokht گفت...

به دیدارم بیا هر شب ، در این تنهایی ِ تنها و تاریک ِ خدا مانند


دلم تنگ است .


بیا ای روشن ، ای روشن تر از لبخند


شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهیها


دلم تنگ است.


بیا بنگر، چه غمگین و غریبانه


در این ایوان سرپوشیده ، وین تالاب مالامال


دلی خوش کرده ام با این پرستوها و ماهیها





بیا امشب که بس تاریک و تنهایم


بیا ای روشنی ، اما بپوشان روی


که می ترسم ترا خورشید پندارند


و می ترسم همه از خواب برخیزند


و می ترسم همه از خواب برخیزند


و می ترسم که چشم از خواب بردارند


نمی خواهم ببیند هیچ کس ما را


نمی خواهم بداند هیچ کس ما را


و نیلوفر که سر بر می کشد از آب


پرستوها که با پرواز و با آواز


و ماهیها که با آن رقص غوغایی


نمی خواهم بفهمانند بیدارند.


بیا ای مهربان با من !


بیا ای یاد مهتابی !


مهدی اخوان ثالث