چهارشنبه، مهر ۲۲، ۱۳۸۸

بریده شعری از پابلو نرودا


نان را از من بگیر

اگر می خواهی

هوا را از من بگیر

اما

خنده ات را نه...


از مجموعه ی "هوا را از من بگیر /خنده ات را نه"
ترجمه ی احمد پوری

۶ نظر:

zahra mahoozi گفت...

سلام آقای سوهانی
مثل آرزوهای همه آدم های خوب قشنگ بود
"ممنونم"

ناشناس گفت...

سلام...
کاش می شدهمیشه خندید،بعضی وقتا خندیدن سخت ترین کاره...
خیلی قشنگ وبه نظرم انتخاب مناسبی برای شروع وبلاگ بود.
"خسته نباشید"

rouzbeh sohani گفت...

salam khanoume mahouzi
mamnoon
man vaghean peygire karatoun hastam hamishe
va montazere etefaghi ke bayad biofte

hero گفت...

درد کشیدم.آتش گرفتم.و تو متولد شدی.ازمنی که تنها لبخند هایش را به تو خواهد بخشید.

baran_dokht گفت...

ای که دور از تو چون ، مرغ پر شکسته ام

بی تو در باغ غم ، منتظر نشسته ام



می نویسم امشب از صفای دل

نامه ای پر آرزو برای تو

که به دیدنم بیا

دور از این بهانه ها



تو طنین شعر عاشقانه ای

همچو روح شادی زمانه ای

تو بیا که بشکفد

به لبم ترانه ای



...



چه شود گر بدهی جواب نامه ی مرا

بنویسی دو سه جمله با کلام بی ریا

که در آنجا ز خیال من نمی شوی رها

پس از این هم نپری به عشق دیگری تو را





می نویسم امشب از صفای دل

نامه ای پر آرزو برای تو

که به دیدنم بیا

دور از این بهانه ها



تو طنین شعر عاشقانه ای

همچو روح شادی زمانه ای

تو بیا که بشکفد

به لبم ترانه ای

غزل آزاد گفت...

باد بوی تو را نیاورده ...
زن به پیراهن خودش خندید ...