یکشنبه، شهریور ۱۵، ۱۳۸۸

سیاه


روبرویم نشسته می میرد

مرگ با چشم ِ بسته می میرد

در گلو مانده ترکش فریاد

بغض ِ من ناشکسته می میرد

می رسد خسته... می رود خسته...

می دود خسته ... خسته می میرد...

پنجره سهم دیدنت را برد

شک ندارم که بسته می میرد

شک ندارم بهار می آید ...

روبرویم نشسته می میرد .



غزل آزادمقدم

۳ نظر:

آزاده گفت...

زیبا بود غزل عزیزم...مثل همیشه از کلام دلنشینت لذت بردم. موفق باشی!

e گفت...

مثل هميشه جدا از دنياي نقد كه من نقاد خوبي نيستم از شعرت لذت بردم غزل خانم آزاد

غزل گفت...

ممنون از توجهتون