پنجشنبه، مرداد ۲۲، ۱۳۸۸

بریده شعری ازعباس صفاری


...در هر زندان دنیا

زندانی فراموش شده ای

و در هر گورستان جهان

عزیز به خاک سپرده ای داشتم...

۱ نظر:

banoye_baran_64 گفت...

آرام باش عزیز من، آرام باش
حکایت دریاست زندگی
گاهی درخشش آفتاب، برق و بوی نمک، ترشح شادمانی
گاهی هم فرو می‌رویم، چشم‌های مان را می‌بندیم، همه جا تاریکی است،

آرام باش عزیز من
آرام باش
دوباره سر از آب بیرون می آوریم
و تلالو آفتاب را می بینیم
زیر بوته ای از برف
که این دفعه
درست از جایی که تو دوست داری، طالع می شود ...