چهارشنبه، مرداد ۱۴، ۱۳۸۸

بریده شعری از منوچهر آتشی


سپیده که سر بزند
نخستین روز روزهای بی تو
آغاز میشود

آفتاب
سرگشته و پرسان
تا مرا کنار کدام سنگ
تنها بیابد/به تماشای سوسنی نوزاد
به نخستین دره ی سر گشتگی ها یم...

۱ نظر:

ناشناس گفت...

بي قرار
"آن ني خشكم
كه بر لبهاي نوازشگر نا پيداي تو
كه قصه ي فراق را در من مي نوازي
به غربت خويش پي بردم"
و اكنون نه در اين عالم
كه در خويشتن قرار ندارم
ونه در زيستن
كه در بودن خويش نمي گنجم
كه جامه ي تنگ خويشتنم