پنجشنبه، تیر ۱۱، ۱۳۸۸

بیتی از صائب اصفهانی(تبریزی)


کدامین آتشین سیما
به این ویرانه
می آید
که از دیوار و در
بوی
پر
پروانه
می آید

۳ نظر:

ناشناس گفت...

سلام.میشه لطفا بفرمایید که این شعرانتخاب کی بوده؟

banoye_baran_64 گفت...

یک شب دلی به مسلخ خونم کشید و رفت
دیوانه ای به دام جنونم کشید و رفت

پس کوچه های قلب مرا جستجو نکرد
اما مرا به عمق درونم کشید و رفت

یک آسمان ستاره ی آتش گرفته را
بر التهاب سرد قرونم کشید و رفت

من در سکوت و بغض و شکایت ر سرنوشت
خطی به روی بخت نگونم کشید و رفت

تا از خیال گنگ رهایی رها شوم
بانگی به گوش خواب سکونم کشید و رفت

شاید به پاس حرمت ویرانه های عشق
مرحم به زخم فاجعه گونم کشید و رفت

تا از حصار حسرت رفتن گذر کنم
رنجی به قدر کوچ کنونم کشید و رفت

دیگر اسیر آن من بیگانه نیستم
از خود چه عاشقانه برونم کشید و رفت

banoye_baran_64 گفت...

گذار سر به سینه ی من تا که بشنوی آهنگ اشتیاق دلی دردمند را

شاید که بیش از این نپسندی به کار عشق آزار این رمیده ی سر در کمند را

بگذار سر به سینه ی من تا بگویمت اندوه چیست عشق کدام است غم کجاست

بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان عمریست در هوایت از آشیان جداست

دلتنگم آنچنان که اگر ببینمت به کام خواهم که جاودانه بنالم به دامنت

شاید که جاودانه بمانی کنار من ای نازنین که هیچ وفا نیست با منت

تو آسمان آبی آرام و روشنی من چون کبوتری که پرم در هوای تو

یک شب ستاره های تو را دانه چین کنم با اشک شرم خویش بریزم به پای تو

بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح بگذار تا بنوشمت ای چشمه ی شراب

بیمار خنده ای توام بیشتر بخند خورشید آرزوی منی گرم تر بتاب

بیمار خنده ای توام بیشتر بخند خورشید آرزوی منی گرم تر بتاب

بیمار خنده ای توام بیشتر بخند خورشید آرزوی منی گرم تر بتاب