جمعه، خرداد ۲۹، ۱۳۸۸


در چشم تو هر شب آسمان ها خیسند

پایان تمام داستان ها خیسند

انگار که پا برهنه در اسکله ای

در شهر تمام نردبان ها خیسند

روزبه سوهانی

۳ نظر:

ناشناس گفت...

میخواهم امشب چشمان تو را
به رنگ اسمان سربی یه سحرگاه ببینم
باز باران با ترانه میبارد امشب از اسمان دیده ام
صدای ربودن گوی سبقت قطره ها
تداعی میکند انروز که امدی
و رفتنت را ...
از پس قلب بیقرار ،روح اشفته و گام های ناتوان من و چشمان منتظر و روشن تو
پلک بزن...
اخرین برگ دیوان چشمان تو کجاست؟
امیدی به معجزه نیست
عشقی که مسیحای زندگی بود
به صلیب کشیده شد
معنای اخرین تبسم تلخ تو را فهمیدم
در مردمک روشن چشمهایت
که پشت عینک دودی پنهانش کردی
تا باز هم نفهمم که ...
خواندم نامه های نوشته نشده ات را
ای کاش سنگ میشدم انروز
زمین و اسمان و درخت و حتی پرندگان
به تو التماس میکردند انروز
در چشمهایم تمنا موج میزد
قلبم در سینه میکوبید
ندیدی،نشنیدی،نخواستی
فرصت اندک بود
حرف زیاد
شاید از تکرار
شاید از چیزی که هرگز نفهمیدیم
شاید زیبا ان است که همه چیز رازی سر به مهر بماند
خدا میداند...
شاید در عصر ادم های کوکی
روزی طلسم شکست
شاید انروز چیزی قرار شود که هرگز قرار نبوده
چیزی را که من با زبان ساده خواستم بگویم
شاید گذر ثانیه ها بازگوید
و من مثل همیشه بر لب جوی
گذر عمر را ببینم اما نه نشسته بر لب ان
مانند سنگ ریزه های کف ان
در انتظار شمارش پرتاب سنگ کودکی شیطان
تا شاید این سکون را بر هم بپیچد و بگوید پیر شدی دیگر
اما باز تو نیامدنی باشی

" تو به من خندیدی
و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه
سیب را دزدیم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلوده به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق این پندارم
که چرا
خانه کوچک ما سیب نداشت "
سیب یا انار؟
انتخاب با تو...
چهار گوشه ی شهر یاد توست
عطر تو همه جا پیچیده
نوایت ،صدایت،سازت
قرار را از دل بیقرارم ربوده
یاد مهتاب، یادگار لحظات با تو بودن است
" ای کاش تمام کوچه های مهتابی یه دنیا مرا به تو میرساندند
و فقط یک صندلی ما را تحمل میکرد تا تمام زندگی ام را روی
شانه های تو گریه کنم "
پس از تو عابران بی چراغ به امید روشنایی یه شب مهتابی امدند
ماه پشت ابرها پنهان شد
در تاریکی شب
محو شدند
اسمانم بی مهتاب است
تا کی منتظرت بشینم و تو نیامدنی باشی؟
تا کی گذر ثانیه ها را به انتظارت بشینم؟
به سوی فراموشی و نیستی نمیروی
ای گم کرده راه
کلمات یخ زدند
چشمانم را میبندم
دیگر چه فرقی میکند؟
باز هم سیب سرخ است و دانه های انار
و خوشه های گندمی که بوی تو را میدهد
بغض میکنم...

برای کسی که پای رفتنم،چشم دیدنم بود
و از اسمان زندگی ام پرکشید و رفت

سپیده گفت...

خیلی عالی بود

ناشناس گفت...

not bad