ناگهان
آنقدر خشت روی سینههایت ریخت
که شک کردیم
این دست
برای توست
که از آوار درمیآیی
شهر را دوباره بُر زدیم...
تو میتوانستی هرچه بیایی
میز
فرش
گلدان
تلوزیون
.
.
.
من اما خانهای میشوم
که قرار است روی تو بریزد...
حالا فکر کن این آجرها
همان رختخواب گرم دیشبند
کنارم بیا
و سعی کن
پاهایت از پتو بیرون نماند
تا سگهای امداد
دیرتر این رویا را خراب کنند...
آنقدر خشت روی سینههایت ریخت
که شک کردیم
این دست
برای توست
که از آوار درمیآیی
شهر را دوباره بُر زدیم...
تو میتوانستی هرچه بیایی
میز
فرش
گلدان
تلوزیون
.
.
.
من اما خانهای میشوم
که قرار است روی تو بریزد...
حالا فکر کن این آجرها
همان رختخواب گرم دیشبند
کنارم بیا
و سعی کن
پاهایت از پتو بیرون نماند
تا سگهای امداد
دیرتر این رویا را خراب کنند...
۳ نظر:
با علي اسدللهي سال گذشته در جشنواره ي شعرو داستان جوان آشنا شدم.فكر كنم روزبه هم كار نارنجش رو به ياد داشته باشه.
اسم كتابش الف تا ي
انتشارات آهنگ ديگر
كتابش رو مي تونيد از نشر ثالث و چشمه (كه هر دواقع در زير پل كريم خان هستند)و فروشگاه هاي شهر كتاب تهيه كنيد.
ببخشيد توضيح زياد دادم
آخه احساس مي كنم شعراش جالبه.
عالی...
شعر خوبي بود...
مرسي...
ارسال یک نظر