جمعه، مرداد ۲۲، ۱۳۸۹

شعری از سعید احمد پور به همراه نقد ی کوتاه

این

ادامه ی دستهای تو بود

که در نور مرطوب لیوان رخ می داد

از موج .


انگشتهای من

مدام

از دست رفته بودند

که دستهای تو

سطح دریا بود . . .

هنگام که

از موج

از ماهی ها

می رقصیدی

دریا در دستهای من لغزید

و کف اتاق ریخت

تو

در تاریکی اتاق

انگشتهای مرا کشف کرده بودی . . .


وبلاگ شاعر

..........................................

در گیرودار وبگردی بود که به شعر های سعید احمد پور رسیدم ،

و ناچار به ایستادن شدم و خواندن ودوباره خواندن...

نمی شناختمش، اما حالا کارهایش را می شناسم...

و برای از شعرش نوشتن اثر بالا را انتخاب کردم.

..............................................

و طبق معمول متنی برای واشکافی اثر و نه معنی کردن شخصی آن:

-در اثر با زبانی از نوع" من -تو" روبروییم که مشخصه های خاص خود را دارد

و شاید از اصلی ترین آنها جنبه ی شخصی و نامه گون پیدا کردن اثر است.

-با آغازی پرتاب گون روبروییم به این معنی که گویی ادامه ایست و نه آغازی

و "این" تاکیدی بیشتر ایجاد می کند بر این ادامگی و نیز فضایی سپید(خالی)

ماقبل آغاز.

-اما به نکته ی تصویر در شعر می رسیم و عبارت از دید من ناکامل و شاید

اشتباه "تصویر شاعرانه".

زیرا در ادبیات امکان ایجاد تصویر(به معنای خود کلمه) وجود ندارد.

(و البته استفاده از امکان دیداری زبان مطرح نیست که در حوزه ی دیگریست

به عنوان مثال شعر های عباس صفاری در مجموعه ی دوربین قدیمی)

و تنها به نوعی امکان روایت شخصی آن امکان پذیر است.

و شاید به نوعی روایت پدیدار شدن پدیده ای.

و باید در استفاده از این عبارت و واشکافی آن بحثهای بیشتری صورت بگیرد.

و در نهایت ابزار این روایت زبان است ، که به آن شکل ها ی مختلف و در نتیجه

نام های مختلف می دهد که شاعرانه هم می تواند یکی از آنها باشد.

که ما در این اثر با آن روبروییم

اتفاقاتی که در حوزه ی زبان رخ داده و این روایت را متفاوت کرده.

به این مثال دقت کنید:

چند رهگذر با صحنه ی تصادفی روبرو می شوند و پلیس برای

پرس و جو به سراغ آنها می رود.

هر کس چگونه این واقعه را شرح خواهد داد؟!

چه مسائلی در تفاوت احتمالی روایات اثر گذار خواهد بود؟!

و هر کس چگونه از زبان در این راه استفاده می کند؟!

مسلما روایت ها مختلف و متفاوت خواهد بود...

و در نهایت شاید اگر فروغ در آن بین بود می گفت:

و مردی زیر چرخ های زمان له شد...

و احتمالا پلیس چند دقیقه آسمان را نگاه می کرد!

و اینجاست که در این اثر هم با زبانی کاملا برجسته روبرو می شویم

مثلا آنجا که می گوید:

این

ادامه ی دستهای تو بود

که در نور مرطوب لیوان رخ می داد

از موج

به حضور صفت "مرطوب " در کنار نور و لیوان توجه کنید.

و اینجا به نکته ی مهم دیگری می رسیم ؛ صفت.

صفت حضور قدرتمند دیدگاه و ذهن مولف است و اصولا در زبان

ابزاریست برای بیان دقیقتر و به نوعی هدایت به سمت آنچه گوینده(مولف،...)

می خواهد. مگر آنکه با صفتی پویا روبرو باشیم و نه ایستا

و نکته ی مهم این است که این پویایی هم در خود عبارت می تواند اتفاق بیفتد

و هم در طول یک اثر.

مثلا صفت آبی برای لاله در عبارت "لاله ی آبی" می تواند ایستا باشد

اما برای قدم ها در عبارت "قدم ها ی آبی" پویا.

اما همین عبارت"لاله ی آبی " در ایمان بیاوریم... فروغ با توجه به کل اثر و در

طول کار حالتی پویا به خود می گیرد.

زمان چهار بار نواخت...

.

.

.

آن چهار لاله ی آبی را بوییده ای...

در این اثر هم به حضور صفت "مرطوب" در کنار نور و لیوان دقت کنید که به پویایی

عبارت انجامیده است.

-نکته ی بعد در مورد عبارت زیر است:

"انگشت ها ی من

مدام

از دست رفته بودند"

که اینجا ما به نوعی با اصطلاحی روبروییم ؛ "از دست رفتن"

و رابطه ای برقرار می شود بین این دست با انگشت و کل کار.

اما نکته ی بسیار مهم اینجاست که در زبانی غیر از فارسی هم این رابطه حفظ

خواهد شد؟!(حتی با فرض اینکه بتوانیم معادل این اصطلاح را پیدا کنیم)

مثلا به عبارت معروف زیر دقت کنید:

آن یکی شیر است اندر بادیه

وان یکی شیر است اندر بادیه

آن یکی شیر است کادم می خورد

وان یکی شیر است کادم می خورد

درست است که این اثر در حوزه ی زبان فارسی دارای زبانی برجسته است

که وارد حیطه ی زبان ادبی شده اما فرض کنید به زبان دیگری ترجمه شده(مثلا انگلیسی)

و باز به فارسی ترجمه شود و به دست ما برسد، چه باقی می ماند؟

مثلا شاید عبارت :

آن یکی شیری در بیابان است

آن یکی شیری در کاسه است

آن یکی شیریست که آدم را می خورد

و آن یکی شیریست که آدم آن را می خورد

که حتی در زبان انگلیسی تشابه ظاهری شیرها(جناس تام) هم از بین میرود!

و این سوال مهم در باب شعریت یک اثر: که ایا باید پس از ترجمه باقی بماند؟!

-نکته ی قابل بحث دیگر ارتباط عمودی قوی در کل اثر است، حضور دستها

رطوبت ، لیوان ، موج ، دریا و ...و پرتاب هایی که میان آنها در طول کار صورت می گیرد

باعث نیاز به بازگشت و دوباره خوانی و ارتباط اجزاء اثر با هم می شود .

که کشف این رابطه ها در یک اثر گاه آسان و گاه دشوار است.

به عنوان مثال به "دریا" و "دستها" و "نور مرطوب لیوان" و " تاریکی اتاق"

توجه کنید.

- نکته ی دیگر لزوم توجه به زمان ها در اثر است .

-و نکته های بیشتر که به ادامه و همراهی دوستان می سپارم

مانند حضور سه نقطه ها در اثر و لزوم این حضور

و یا بحث در مورد عبارت" دست های تو سطح دریا بود

و ...

.............................................

به امید ادامه...


روزبه سوهانی.

۳۷ نظر:

ميرزايي گفت...

سلام
***يك كامنت برجسته!
((اولين حسي كه دراين دست كارها توجه خواننده رو جلب ميكنه اينه كه به نظر ميرسه شاعر يك تعداد كلماتي كه مي شه بين اونها رابطه و*پرتاب* برقرار كرد رو زيركانه در كنار هم چيده؛يعني ابتدا كلمات رو انتخاب ميكنه، بعد به دنبال حسي كه ميشه از طريق اون به خواننده انتقال داد ميگرده.))
اين كار البته خيلي موفقه از نظر من چون بهر ترتيب مارو در يك "حس برجسته" شريك ميكنه.
امادر موارد مشابه كمتر ميشه يك حس يا" تجربهء برجسته" رو دركنار اين" زبان برجسته" كشف كرد.وگاهي به سختي!
واساسا يه سوال ديگه كه ما ابتدا بايد زبان برجسته اثرو كشف كنيم بعد تجربه برجسته رو يا ابتدا تجربه شاعر در ما اثر بذاره بعد زيبايي هاي زباني شعر.
واگر يكي به ديگري غالب باشه چه تاثري روي كيفيت كار داره؟زبان برجسته بدون تجربه برجسته!!!
اين سوالم دغدغهء اصلي منه نه نظرم در مورد اينكار!

مهران کمیلی گفت...

سلام
حرفی که می خواهم بگویم بی شباهت به کامنت قبلی نیست. قبول دارم که رویکرد فرم گرایانه به شعر در حال حاضر به خاطر قاعده مندیش از پویایی و زایایی برخوردار است. شعر را از بن بست می رهاند و نقد را روشمند می کند.
اما احساس می کنم از کم توجهی به بستر شعر رنج می برد.بستری که بهانه شعر گفتن باشد. همان که در کامنت قبل تحت عنوان "تجربه برجسته" آمده بود.و می توانیم نام های دیگری از قبیل "کشف" ، "پی بردگی" و ... به آن بدهیم.
البته من هم شعر سعید را می پسندم. چون خالی از این تجربه نیست. و همین تجربه است که شعر را از مقوله "سرودن" می کند و نه "ساختن".

زودیاک گفت...

درود

در مورد این شعر باید بگم که کمی شعار گونه است. یعنی از احساسات بلند نمیشه. و خواننده با خوندنش (در مورد من که اینطور بود) هیچ حس خوبی بهش دست نمیده چون بر گرفته از کلماتیه که تیتروار پشت سر هم آوورده شده.

"انگشتهای من مدام از دست رفته بودند که دستهای تو سطح دریا بود . . "

شعر در وهله اول روانی خودش رو نداره. ببینید وقتی ما یک شعر رو می خونیم اولین چیزی که انتظار داریم اینه که سخت نباشه. سخت به این معنی که روون باشه. خواننده لذت ببره ازش.
شاملو هم توی بعضی شعر هاش شعار میده. ولی ما داریم از شاملو صحبت می کنیم. کسی که می نویسد:

«دهانت را می بویند...».

یک نکته:"زیرا در ادبیات امکان ایجاد تصویر(به معنای خود کلمه) وجود ندارد."
این جمله رو بیشتر توضیح میدید؟!

راضیه سرلک گفت...

سلام
من نظر خودم را در باره شعر آقای احمدپور در وبلاگشان مفصل بیان کردم واعتقاد دارم شعری که تا آنجا پیش رود که مسئله عدم انسجام تصاویر در آن مطرح می شود کار سطح بالایی است.
اما فکر می کنم شما دچار ی سوء تعبیر از تصویر شدید چرا که در ادبیات وچه بهتر شعر امکان ایجاد تصویر هم در کلمه وهم در متن اثر وجود داره ودارد( اگرنه مایلم تعریف شما را از تصویر بدانم) که بحث در مورد تصویر وسیر تطور آن مجال زیادی می طلبد اما اگر در کمترین وابتدایی ترین امر آن را برابر با خیال بگیریم جان مایه اصلی تمام هنرهاست که دقیقا اعظم آن پیوند میخورد با همان امکان دیداری وتصویر سازی در ذهن که ما هر حرکتی را با تصویر می نگریم از نگاه به جلد یک کتاب تا ساختمان سازی از حافظ ومولانا وبرجسته تر منوچهری دامغانی تا نوری علا که مبحث شعر تجسمی و تصویری را بنیان نهاد تا به امروز که سر فصل های دیگری هم به آن اضافه شده و تعجب می کنم آن را از زبان میگیرید وبه روایت ربط می دهید ومثال از دوربین قدیمی صفاری می زنید که ماحصل دیده ها وشنیده های خود از کاکتوس های آریزونا تا نیمکت های چوبی پارک لادرا را تنها با "رفتاری" شاعرانه نه تصاویر شاعرانه بیان می کند .
که این کمترین کاری ست که شاعر در برخورد با پدیده ها در اثرش قرار می دهد که شاعر با استفاده از تصاویر کلمات باید به خلق وچالش تصاویر جدید دست بزند
مثلا
با دگمه های عریانی
با دگمه های عریانی
.....
معماری تن تو /تاریخ انحناست
یا
و هنوز دود سیگارم/ در پشت‌ مه‌ زمستان‌ خواب‌ دیده‌است
از هوشنگ صهبا
یا تصاویر مجموعه دریایی ها از رویایی و خیلی موارد دیگر مثلا شعر آقای احمد پور
مسئله ای که به عنوان موصوف وصفت مطرح می کنید اگر در دایره بزرگتر تصویر قرارمیگیرد و پویایی وعدم آن که به عنوان ایستایی مطرح می کنید به حرکت وسکون تصویری می رسد
به نظر من شعر فروغ در این مثالی که زدید اصلا تصویر متحرکی نیست وتنها یک بیان شاعرانه است.

rouzbeh sohani گفت...

سلام
ممنون از حضور و شرکتتون در بحث.
یک قطعه عکس را در نطر بگیرید
(یا یک منظره)
برابر با کدام واحد ادبیست!؟
به عنوان مثال منظره ی یک جنگل
ادبیات اتفاقیست که در دو بعد
روی می دهد و نیاز به خوانش خطی دارد
به این معنا که یک شعر را باید مثلا در زبان فارسی از راست به چپ خواند.
اما در تصویر ما با امکان مواجه شدن یکجا با تمام اثر را داریم ولزومی
به شروع و پایان نیست.
و اما در مورد مثال جنگل،
آن تصویر برابر با کلمه ایست؟!
برابر با جمله ایست؟!
یا...
و در نهایت منش تصویر با روایت آن دو مساله ی متفاوت است...
و اساس در بحث من دقت در مورد همین استفاده از کلمه ی تصویر است...
که تا چه حد نوشته ی ما می تواند تمام تصویر جنگل باشد؟!
و آبیا با نوشته ی دیگری در مورد آن تصویر یکسان خواهد بود؟!
برای دقت بیشتر در باب این موضوع ارجاع می دهم به کتاب " از نشانه های تصویری تا متن" از بابک احمدی
که به طور مفصل شرح داده شده است.
و اینکه مثال من در باب فروغ در مورد تصویر نبود!
ببنید وقتی ما صفت سرخ را در کنار گل می آوریم "گل سرخ" .
این سرخی می تواند از خصوصیات امکان پذیر گل باشد و مثلا مخاطبی با شنیدن گل تنها آن را سرخ فرض کند.و ترکیبیست در جهت محدود کردن و هدایت مخاطب.
اما صفت باد برای گل این خاصیت را ندارد و چیزی ورای امکان بالقوه ی گل است و بابی برای تاویل های تازه
که به ترکیب "باد سرخ" برسیم.
اما بحث من این بود که نمیتوان صفت سرخی را هم همواره برای گل در یک اثر ایستا و اضافی به شمار آورد زیرا در برخی مواقع در طول کار با تبدیل شدن به نشانه ای و یا در ترکیب کل کار ایجاد امکان پویایی و گسترده شدن افق دلالت های معنایی می کند.
پس به حضور صفت آبی در طول "ایمان بیاوریم..." فروغ دقت کنید.

rouzbeh sohani گفت...

به عنوان مثال به این هایکو از جکی هاردی دقت کنید:

بر تن کاجی
سیاهی سایه ای بلند
کاجی دیگر


اگر ما این تصویری فرض کنیم و دقیقا به همین دلیل هایکو را انتخاب کردم که به نوعی از نزدیکترین گونه های شعری به تصویر است زیرا کمترین استفاده را از شگردها و امکانات زبانی
انجام میدهد تا به ذات در لحظه ای دیدن نزدیک شود.
اما در اینجا هم باز فاصله ایست.
به عنوان مثال آیا این تمام تصویر بوده است؟! و هیچ چیز دیگری وجود نداشته؟!
و یا به قولی انسانها آنچه را می بینند که دوست دارند!!؟
مثلا نمی توان آسمان ، زمین ، صدای پرندهو شاید ... را آنجا تصور کرد!؟
و نکته ی دیگر امکاناتی در زبان است که در تصویر وجود ندارد و گاه به نوعی کاملا بسته به نگرش پدیدار کننده
است.
مانند برخی صفت ها مانند "بلند" ، "خیلی بلند" ، "تیره" ، "پررنگ"و ...
پس حتی در این هایکو هم میبینیم که با
یک زاویه ی دید روبروییم و به نوعی روایت یک تصویر و نه خود آن.

سیاهی سایه ای بلند...

rouzbeh sohani گفت...

و ابزارها ی دیگر زبان.
مثلا اینها کجای یک تصویر جای دارند:
"و" /"،"/" . "/ و خیلی چیزهای دیگر.

ميرزايي گفت...

جناب سوهاني
شما كه اينقدرآنلاينيد ،چرا جواب سوالاي منو به اين سرعت نميديد. تو هر پست تا لب دريا ميبرين و تشنه برميگردونيد......
به نظر ميرسه بايد نقد آتشين باشه كه مورد توجه تون قرار بگيره!يادتون باشه خودتون خواستين...

saeed gholami گفت...

سلام آقا روزبه...
ممنون از دعوتت...قضاوت در مورد شعر وواشكافي آن از عهده ي من خارج است...!
امانظرم اينكه- تنها شروع شعر وتصويري اولش را دوست داشتم....در مورد نقطه ها مم خيلي دوست دارم بدانم چرا استفاده ميكنيم...!؟ چرا كه خودمم معتاد اين سه نقطه و بيشترش هم هستم...!!
در مورد آنچه كه گفتيد- خوب خود كلمه بنظرم تصوير مي آورد اما اينكه آيا منظورمان چه تصويري از كلمه هست اين جاي بحثيست...
مثلا جايي خاندم شاعران سورئاليست سعي ميكردند بدون توضيح يا كلمه اضافي در نظرشان وقتي كلمه سيب را مينوشتند-در ذهن ما آن رنگ يا بوي هميشگي را نداشته باشد وبا سيبي متفاوت رو برو باشيم...!كه به نظرم كمي دور از ذهن است چرا كه كلمه(براي به دور ماندن از تصوير كه پديد مي آورد و درغير معني خود)يا نياز به توضيح هست يا بايد با كلمه هايي ديگري در ارتباط باشد...كه باز هم همان توضيح ميشود...!البته بنظرم و تا آنجا كه ميدانم...!
ياد رنه مگريت افتادم كه او هم نقاش سورئاليستي بود...او اثري خلق كرد و دوست داشت آن نقاشي كه كه كشيده بود و با توضيح زيرش- بيننده را هم با تصوير و هم با توضيح زيرتصوير به واكنش بياندازد و شكل ديگري هم از تصوير و هم از كلمه در ذهن و نگاه بيننده ايجاد كتد.... و آن نقاشي اين بود...-او يك پيپ نقاشي كرد و زيرش نوشت-(اين يك پيپ نيست)-!
يادش بخير...!!چقدر اين تصوير يك هفته بعد از انتخاب دهم روي مجله ي تنديس....چه سرو صداهايي مي كرد...!!

rouzbeh sohani گفت...

سلام خانم میرزایی

من که تا جایی که تونستم در خدمت بودم که!!
از این به بعدم هستم.
ولی اصلا نمی خوام پاسخ گو باشم.
ترجیح می دم سوال کنم و بشنوم.
گفتگو کنم.

ميرزايي گفت...

سلام
اينجوري كه نميشه!هم شما سوال بپرسيد هم من و هيچكي هم پاسخ گوي ما نباشه!
البته ممنونم ازتون.همينجوري هم جواب خيلي سوالهارو گرفتم و خيلي سوالات جديد برام مطرح شده.به لطف شما و باقي دوستان...

پاییزی گفت...

ممنن از دعوت

می خوانم

rouzbeh sohani گفت...

salam
mamnoon aghaye gholamie aziz

rouzbeh sohani گفت...

خانوم میرزایی پس یه لطفی بکنید و در مورد این تجربه ی برجسته توضیح بدید

rouzbeh sohani گفت...

در مورد نقطه،سه نقطه و علامت های دیگر
و حتی فاصله ی جمله ها در یک اثر(ظاهری)
باید گفت که دقیقا این چرایی مطرح می شود شون همه می توانند ایجاد دلالت های معنایی در اثر کنند... پس جزیی از آن هستند و طبعا با اهمیت

rouzbeh sohani گفت...

در مورد "دوربین قدیمی" باید به خانم سرلک توضیح بدم که منظور شعرهای تصویری در آن کتاب بودمثلا جایی که صفاری تمام شعر را مانند شکل چتری نوشته!
و به نوعی شعر دیداری.

زودیاک گفت...

درود

"که تا چه حد نوشته ی ما می تواند تمام تصویر جنگل باشد؟!"

"گیله مرد" مرد رو که حتما" خوندید. در اول داستان مواجه ایم با شرایط نا مطلوب اوضاع. باد، جنگل، بارون، پیراهن و ... . و چه زیبا بزرگ علوی تصویر سازی کرده. این ماییم که باید با استفاده از کلمات، جمله هایی بسازیم که خواننده بتونه اون جمله رو جلوی چشمام تصور کنه.
شکی نیست که در مورد مواجه بودن با خود جنگل، وضعیت درک و وصف ما به کلی تغییر می کنه. شما یه متن رو در مورد آب و هوای خوب شما بخونید یا خودتون اونجا باشید؟!!

زودیاک گفت...

درود

*آب و هوای خوب شمال*

ببخشید. اشتباه از من بود

مهران کمیلی گفت...

به نظر شما در این شعر کدام مهمتر بودند؟
رقص دست ها که به سطح مواج دریا می مانست؟
یا آن "تویی" که رقص دست هایش به سطح مواج دریا می مانست؟
به گمانم برای شاعر صرف "حرکت دست ها که شباهتی با سطح دریا دارد" (حالا دست هرکه می خواهد باشد)
مهمتر از آن کسی است که صاحب دست هاست.
به همین خاطر است که ممکن است بگوییم این از "تو" صحبت کردن، شعار زدگی دارد و از احساسات و تجربه بلند نمی شود.
...................................درباره تصویر در این شعر هم:
به نظر من شاعر بجای اینکه تصویری را خلق کند، کلید ساختن تصویری را به ذهن ما می دهد و تصویر در ذهن ما کامل می شود.
دستی که در حال رقص است هیچ شباهتی به سطح دریا ندارد. اما ما تصویر دست را در ذهنمان و در زمان امتداد می دهیم.
ذهن ما مثل یک دوربین با سرعت شاتر بسیار کم امتداد حرکت شی را ثبت کند و برای خود تصور می کند.
می بیند که در این حرکت (مانند حرکت امواج دریا) پیوستگی و انحنا وجود دارد و گسستگی و شکستگی نیست.
از طرفی تلازمی و ارتباطی بین "انحنا و پیوستگی" و "لطافت و آرامش" در ذهن خود داریم.
و در کل می فهمیم که شاعر می خواسته بگوید: تو لطیف و آرام می رقصی!
ولی این را به وضوح نگفته است. ما را درگیر کرده تا خودمان طی یک فرایند به این برسیم.

مهدی گفت...

سلام
ممنون از اینکه به من سر زدید و من رو از اون طریق به اینجا راهنمایی کردید.
پست های وبلاگتون و مخصوصا این آخری خیلی من رو غافلگیر کرد. مقداری خواندم. بقیه رو آفلاین خواهم خواند و اگر حرفی داشتم خواهم گفت.

rouzbeh sohani گفت...

زودیاک و مهران عزیز
دقیقا به نکته ی بسیار مهمی اشاره کردید
"خواننده"(مخاطب)
پس آیا چیزی که مخاطب می سازد
تصویریست و یا تصوری از روایت شخصی یک تصویر ؟
....................
به یک نکته توجه کنید.
در زبان بین دال و مدلول هیچ شباهتی وجود ندارد یعنی بین کلمه ی "درخت" و خود "درخت" هیچ شباهتی نیست.
اما در تصویر دال و مدلول تقریبا یکی می شوند یعنی تصویر یک درخت و درخت.
و این نکته ی بسیار مهمی در مبحث نشانه شناسیست و راهگشای بحث های تازه تر.
....................
و مثالی در راستای بحث های قبلی در باب رابطه ی یک تصویر و واحد ها ی زبانی:
اول به تابلوها ی راهنمایی و رانندگی دقت کنید.
که نشانه هاییی تصویری برای بیان مطلبی هستندو معادل یک جمله در زبان مثلا یک تصویر معادل این جمله میشود:
پارک کردن مطلقا ممنوع
و یا تصاویری قراردادی از این دست.
(با تاکید بر کلمه ی قرارداد)
مثلا تصویری در بیمارستان می تواند برابر این جمله باشد:
سکوت را رعایت کنید
و یا تصویری در اتوبوس برابر با:
سیگار کشیدن ممنوع است
اما اگر این قرار داد را از این تصاویر بگیریم آیا همان یک جمله می مانند و یاجمله ها بیشتر میشوند؟!
..........................
نکته ی آخر اینکه امیدوارم فرصت بحث در مورد جنبه ها ی اروتیک اثر و اصولا وجود و یا عدم وجود آنها نیز پیش بیاید.

راضیه سرلک گفت...

سلام
چن جا که اختلاف نظر داریم را ابتدا مشخص کنم
1-به ساحت های جداگانه هنری کاری ندارم هرچند که امروزه با نزدیک شدن فضاها وتلفیق این مرز داره باریک وباریکتر می شه
وادبیات اتفاق در دو بعد نیست واز چپ به راست خواندن وخطی خواندن آن لزوم بر دوبعدی بودن آن نمی شود هرچند که شیوه های اجرایی ارائه شده اند که این خطی خواندن را هم به چالش کشیده اند مثلا شعرهایی که دایره ای نوشته می شوندویا همان چتری نوشتن صفاری که اشاره کردید که این هم به خلق تصویر شاعرانه منجر نمی شود وتنها یک اجراست .اما خوانش آن که در ارتباط بادرک انسان است ابعادی بالاتر از دوبعد دارد واگر اثر قابل توجهی باشد به راحتی می تواند همان مواجه شدن با کل تصویر جنگل که از نظر شما امکانپذیر نیست را فراهم سازد

راضیه سرلک گفت...

شعر از دوستت دارم رویایی را رها کنید وسری به مجموعه های دیگر او بزنید تا اسپاسمانتالیسم وحجمی که سالهاست داد سخن از آن می دهد را مشاهده کنید مشخص تر در کتاب از سکوی سرخ که به واشکافی تصویر می پردازد چون این تصویر سه بعد که ایماژ را هم پشت سر می گذارد(بین ایماژ وتصویر در شعر حجم تفاوت است) تنها در کار حجم گرایان که خیلی تنه به تنه نقاشهای سوررئال ومثالهایی که یکی از دوستان زد بروز کرده نه هایکو سراها.
پس امکان خلق تصویر هست اما
این که تا چه حد نوشته ی ما می تواند تمام تصویر جنگل باشد؟
به انتظار از تصویر برمیگردد که برخی به دنبال تقلید صرف از طبیعت مانند نقاشی های بی جان یا گیله مردی که دوستمان مثال زد که "فضای" جنگل(به نظرم این ابژه های کلی بیشتر فضا هستند وبه کمک تصویر بازسازی می شوند نه تنها یک تصویر که مثلا سیب در ذهن ما دارد) برای ما تصویر سازی می شود وهایکوها که عینا طبیعت را بی دخل وتصرف در کار می آورند که به قول خود شما می شود ی روایت صرف از تصویر
برخی به دنبال جابجایی واقعیت ها و دنباله رو کوبیسم وپیکاسو با جابجایی تصاویر در پی تصویر دیگر وکشیدن کارکرد دیگری هستند
ویا سورئال ها که به استحاله تصویر می اندیشندو مثال هایی که دوست دیگرمان زدکه برای باز گشت به واقعیت مادر در کار نشانه هایی دارن و
حجم که این بازگشت به واقعیت مادر واصل تصویر راهم نمی پذیرد واصولا به دنبال خلق فرا واقعیتی است.
ودقیقا این طرز برخورد با تصویر اثر خود را هم در حوزه داستان وهم شعر وبه طور کلی ادبیات گذاشته است.

راضیه سرلک گفت...

در یک سویه هنگامی که از تصویر صحبت می کنیم به دنبال باز نمایی تصوری در ذهن میگردیم که برای بار اول آن را به کمک محسوسات درک کرده ایم پس علائمی که مثال زدید ( "," "." ,...) نشانه وحروف اضافه ای هستندعاری از تصویر اما با کاربردهایشان درکنار
کلمات تصاویر را به چالش می کشند
این کلی ترین چیز در ذهنم از تصویر بود
اگرنه خود تصویر وتصور ومبحث ایماژ خیلی ریز وجزیی باید مورد بررسی قرارگیرد
که من درحد وسع خود بدان پرداختم وممنون از گفت وگو.

rouzbeh sohani گفت...

سلام خانم سرلک
باید بگم اتفاقا من برعکس فکر می کنم یعنی اینکه تفکرمون خیلی دور نیست.
به نکته های کامل و دقیقی اشاره کردید که اصولا به نوعی هدف من از ایجاد این چالش بود.
من تنها خود کلمه ی تصویر و استفاده ی آنرا به چالش کشیدم.
تا در مورد آن بحث کنیم و پیش برویم.
نوشتهی شما بسیار جالب توجه است بخصوص در بخشی که انتظار از تصویر را مطرح می کنید.
و شاید اصولا باید به جایی برسیم که بپرسیم تصویر چیست؟
.....................
و نکته ی دیگر در مورد دو بعدی بودن ادبیات این که من مساله را از باب مبحث تماس در مباحث یاکوبسن مطرح کردم که در پست هاس پیشین آمده.
(در باب نظریه ی ارتباط کلامی)
به این شکل که تماس ما با یک قطعه شعر چگونه است؟
با یک تابلوی نقاشی چطور؟
با یک مجسمه چطور؟
مثلا می توان شعری را در مجله ای خواند،در کتابی خواند،در آلبومی و یا از زبان کسی شنید.
و این شیوه های متفاوت تماس با یک اثر در حوضه ی شعر است.
اما آیا می توان روبروی تابلویی ایستاد و آن را شنید؟
و یا قطعه ای موسیقی را دید؟
و مثلا تفاوت های امکان تماس با یک مجسمه و یک تابلو چیست؟
....................
و در نهایت بسیار ممنون از حضور جدی و پیش برنده ی شما

ميرزايي گفت...

چه خبره اينجا...
اقاي سوهاني نظرمو راجع به سوالتون وقتي اينجا يه مقدار خلوت شد عرض ميكنم...

rouzbeh sohani گفت...

سلام خانم میرزایی
منتظرم
و پیشنهاد ایجاد یه ستونو بهتون می دم که لطف کنید و بپذیرید و بیشتر همراه ما باشید. یه ستون که مختص به خودتون باشه،و مطالبشو به صورت گاه نوشته برای من میل کنید.
علاوه بر حضور نظراتون.
و این پیشنهاد به بقیه ی دوستان هم هست.
و اگه بپذیرن یه لطفه به ما.
تا به تشکیل یه حلقه نزدیکتر بشیم.

rouzbeh sohani گفت...

واین ستون مثل گاه نوشته های بقیه ی دوستان میتونه آزاد باشه.
و حتی انتخاب اسمشم با خودتون.

سیامک مهاجری گفت...

من در سیاق جدید وبلاگ شما خاننده هستم همه مطالب و همه نظرات دوستان را می خانم.با ظرافت،اتفاقن چند روز پیش چند عکس از شما اتفاقی آمد توی کامپیوتر من،ساز بدست و در شاهرود! که شاید خودت نداشته باشی،وبلاگ خوبی دارید و بحث های خوبی است .خیلی از حرفها را دوستان به خوبی بیان می کنند.من از تماشای این منظره بیشتر لذت می برم.ما را از دور بپذیرید

saeed gholami گفت...

سلام..آقا روزبه...
ممنون از ايجاد چنين فرصتي براي آموختن...
خيلي استفاده كردم...
من شاعر نيستم يعني خودم را شاعر نمي دانم اما نوشتن را دوست دارم و شعر هم...
بروزم و خوشحال ميشم نظرت را بدونم...مرسي....

rouzbeh sohani گفت...

سلام سیامک مهاجری عزیز
ممنون که سرمیزنی .
حضورت از دور و نزدیک مفیده.

ميرزايي گفت...

سلام
1.راستش اين مسئله اونقدر براي من مبرهن ست كه نمي دونم چطور بايد توضيح بدم.
شعر چسيت؟جوهرهء شعر چيست؟اصلي ترين ويژگي شعر چيست؟از نظر من پاسخ همهء اينها تجربه است؛كه اونو تو همه نظراتم تشريح كردم.گفتم اصلي ترين ويژگي شعر نه بيان مفهومه،نه زيبايي،نه حقيقتو عينيت؛بلكه تجربه است.تجربه اي كه در عين حال مي تونه شامل چند يا هر يك از اين موارد باشه.انچه كه به اشياءو عناصر مختلف روح ميبخشدتجربه است،همان چيزي كه منجر به زبان شخصي مي شود.من تمام رسالت شعر رو شركت دادن خواننده اثر در تجربه شاعر ميدانم .القاءدرك شاعر از هستي ،از يك حادثه،يك لحظه،يك آن...(آن شاعرانه).
اگر قرار است شعر درك و احساس جديد و تازه اي از زندگي ،دنياي شاعر،يا حتي يك لحظه به ما بدهد اينكار با انتقال تجربيات صورت مي گيرد. و اگر قرار نيست اينطور باشد،خوب جاي بحث دارد!"اگر هدف شعر مدرن فقط تكيه بيش از حد بر پرتاب كلمات،تصويرهاي بي رابط،سياليت ذهن،وضديت با محتواگرايي و گاه ايجازهاي معناگريزه خوب من اسمش رو همون علم رمزگشايي ميذارم؛علمي كه براي دركش بايد كتب متعددي رو مطالعه كرد.شايدنظرم با مطالعه بيشتر تغيير كنه.و خوشحال ميشم نظر شمارو هم دراين باره بدونم.
2.پيشنهادتون غافلگير كننده بود؛هرچند حرف درخوري ندارم اما با كمال ميل ميپذيرم.

زودیاک گفت...

درود

ببخشید. اطلاعات خانم سرلک و شما در مقایسه با اطلاعات من قابل مقایسه نیست. و فکر می کنم باید "برم چنتا کتاب بخونم!!".

بعضی واژه هایی که خانم سرلک استفاده کردن رو من متوجه نمی شم. تخصصی تر از اونی هستن که من بخوام در موردش نقد کنم یا نظر بدم.
ولی شک ندارم که در همین بحث دوستانه و عالی و کوتاه خیلی مطلب یاد گرفتم.
وقت خوش././././. سپاس

rouzbeh sohani گفت...

سلام خانوم میرزایی
سعی میکنم نظرمو به زودی بنویسم.
و بابت پذیرفتنتون ممنون و منتظر مطلبم.

زودیاک گفت...

درود

"اما اگر این قرار داد را از این تصاویر بگیریم آیا همان یک جمله می مانند و یاجمله ها بیشتر میشوند؟!"

من در مورد این نکته هنوز پا فشاری دارم که تصویر سازی در بطن یک موجود نهفته است. نه اینکه ما قرارداد کنیم که این، این است و آن، آن! ما در مورد تابلو راهنمایی رانندگی که صحبت می کنیم، می خواهیم که راننده با دیدن تصویر، به ذهنش بفهماند
-دستوری است. تاکید می کنم بر این مطلب- که باید این کار را انجام دهد. این یک مورد جداست تا اینکه:

ما خواننده یک مطلب ادبی باشیم. ما آنرا با توجه به خلاقیت، احساس و حتی عشقی که به مطلب دارم آنرا می سازیم و شاید، شاید نه آنچه که هست! (منظورم بستگی دارد ما چه نوع دیدی به آن داشته باشیم). و فکر می کنم تابلو با یک متن هنری زمین تا آسمان فاصله دارد.

یعنی اینکه ما بخواهیم یا بخواهد که بخواهیم!!؟

ميرزايي گفت...

لطف ميكنيد اقاي سوهاني!

rouzbeh sohani گفت...

زودیاک عزیز به نکته ی مهم و درستی اشاره کردی
و دقیقا به همین دلیل در پرانتز نوشتم
"با تاکیدبر کلمه ی قرارداد"
...............
و در مورد مطالعه یه چیز که بهش ایمان دارم و باید بگم :
که مهمترین حسنش اینه که هر چی بیشتر میخونی بیشتر میفهمی که نمیدونی.

و یاد این جمله ی حسین پناهی میفتم که:
به نمیدانم های خود ایمان دارم...
................
و شاید فایده ی این بحثا این باشه
که نمیدانم های خودمونو بشناسیم و دنبال دانستنش بریم...و همینطور بریم
و چه شیرینه این رفتن...
...............
به امید ادامه...