به چه می خندیم ؟
نکته ی اول:
.....................................
به استفاده ی کودکان از زبان دقت کنید
آنجا که ما را به خنده وا می دارند
چه اتفاقی رخ میدهد!؟
چیست که باعث خندیدن ما می شود!؟
( اینجا منظور خود زبان است و نه لحن و صدا)
کودک تا زمانی که ساختار زبان را به عنوان نظامی قاعده مند نشناخته است
استفاده ای کاملا شخصی و قانون شکنانه از آن می کند...
و این قانون شکنی و آشنایی زدایی ناخواسته است که ما را به خنده وا می دارد.
و راز این قانون شکنی در همان دو محور پیشین قابل بررسیست؛
همنشینی و جانشینی...
گزینش و ترکیب...
که به نوعی زبانی یکسر شخصی برای کودک می آفریند
با نشانه ها یی شخصی.
به عنوان مثال با تغییردر محور همنشینی یک واژه:
سوسک تبدیل به سوکس می شود
و یا در جانشینی:
کتک تبدیل به تتک
و به همین شکل با جمله ها هم روبرو می شویم
به عنوان مثال در محور جانشینی و گزینش به جملاتی شبیه به این بر می خوریم:
یه بستنی دوست دارم
که اینجا کودک به جای "خیلی زیاد" که هنوز برایش جا افتاده و درک شدنی نیست
دست به گزینش جایگزینی می زند ، گزینش نشانه ای شخصی.
...................................
نکته ی دوم:
به چه زبانی می پوشیم ؟
به چه لباسی می خندیم؟
آیا می توان با توجه به همان دو محور به بررسی پوشاک پرداخت؟!
و این پژوهشی است که بارت انجام داده.
زیرا پوشاک می تواند جنبه ای نشانه شناسیک و دلالت گون داشته باشد.
و با همان دو محور قبل به این بررسی پرداخته.
به این شکل که در محور همنشینی(ترکیب) با قواعدی روبرو هستیم و در
محور جانشینی(گزینش) نیز با قواعدی که این قواعد می توانند هنجارها
و یا قوانینی با عناوین مختلف باشند(مذهبی و ...)
وطبعا در فرهنگها و جوامع مختلف متفاوت.
و در هر کشور با حدود آزادی متفاوتی در هر محور.
به عنوان مثال یک شهروند اروپایی می تواند در حوزه ی
ترکیب، کت و شلوار بپوشد یا شلوارک و پیراهن و یا ...
و در حوزه ی گزینش با انتخاب طرح ،مدل و شکل هر کدام روبروست
که بارت اولی را همچون زبان و دومی را همچون گفتار
(به نوعی استفاده ی شخصی از زبان) می داند.
دایره ی محدوده ی این انتخاب در هرمنطقه متفاوت است.
مثلا در جنگل های آمازون اصولا دایره تعطیل از آن طرف!!
و در کشوری دایره تعطیل از این طرف!!
*و در نتیجه به این نکته ی مهم می رسیم که:حدود هنجارشکنی که به
نوعی تخطی از قواعد این دو محور است(به شکل ادبی آشنابیی زدایی)
در هر منطقه متفاوت خواهد بود.
به عنوان مثال پوشیدن کت و شلوار در قبیله ای در آمازون همانقدر
هنجارشکنانه است که اتصال مقادیری برگ به خود در اروپا(که البته
جاهایی امکانش هست!) و نصب عینک بر بام پیشانی دربلادی دیگر!!
و شاید هر سه برای مردم آن منطقه خنده آور و یا تعجب انگیز
(البته دوتای اول از آنطرف و سومی از اینطرف!)
..............................................
نکته ی سوم:
به چه زبانی می خوریم؟
به چگونه خوردنی می خندیم؟
که شباهتی بسیار با پوشاک دارد.
به این معنی که هر فرهنگ و منطقه ای زبان خود را دارد
و باز در دو محور قابل بررسی
که قواعد این دو محور فرهنگ غذایی منطقه ای را تشکیل می دهند.
و خود نتیجه ی پیشینه ای تاریخی ، اجتماعی، اقتصادی و ...
و قواعد در منطقه های مختلف متفاوت و در نتیجه فرهنگ ها متفاوت.
به عنوان مثال ممکن است در کشوری در محور ترکیب به صورت:
پیش غذا+غدای اصلی+دسر+نوشیدنی باشد
و در کشوری:
نوشیدنی+غذای اصلی+دسر
و هر دو با امکان انتخاب های متفاوت در محور گزینش.
و حتی گاه قواعدی در محور گزینش.
به عنوان مثال خوردن چند نوشیدنی خاص و یا استفاده از سوپ
به عنوان پیش غذا در یک کشور یا منطقه.
و باز با توجه به این مطالب شکل ها ی آشنایی زدایی قابل بررسی است.
که با به هم ریختن قواعد این دو محور اتفاق می افتد.
و به عنوان مثال خوردن قهوه به همراه آبگوشت در جایی همانقدر تعجب برانگیز
می شود که خوردن دوغ با پیتزا.
* البته یک نکته ی بسیار مهم اینکه درست همچون ادبیات همین مقوله های نا آشنا
و شاید در ابتدا تعجب برانگیزبه مرور زمان می توانند آشنا
و در نتیجه تبدیل به فرهنگ جامعه ای شوند.
.........................................
و دست آخر نکته ی چهارم
و پرسش ها ی پیش رو:
-شباهت ها ی کودک و هنرمند چیست؟ تفاوت ها کدام است؟
-زبان شخصی چیست؟
-آیا زندگی زبانی شخصی دارد؟
-محدوده ی فردیت کجاست؟
-ما با چه فرهنگی زندگی میکنیم؟
-تولید فرهنگ چگونه است؟ و انتقال آن چگونه؟
-رابطه ی آزادی با زبان جیست؟
و...
......................................................
این مطالب به عنوان جرقه هاییست برای آغاز فکر و گفتگو
و به دلیل اهمیت زمان در این روزگار تا حد ممکن خلاصه...
به امید ادامه و همراهی...
روزبه سوهانی
نکته ی اول:
.....................................
به استفاده ی کودکان از زبان دقت کنید
آنجا که ما را به خنده وا می دارند
چه اتفاقی رخ میدهد!؟
چیست که باعث خندیدن ما می شود!؟
( اینجا منظور خود زبان است و نه لحن و صدا)
کودک تا زمانی که ساختار زبان را به عنوان نظامی قاعده مند نشناخته است
استفاده ای کاملا شخصی و قانون شکنانه از آن می کند...
و این قانون شکنی و آشنایی زدایی ناخواسته است که ما را به خنده وا می دارد.
و راز این قانون شکنی در همان دو محور پیشین قابل بررسیست؛
همنشینی و جانشینی...
گزینش و ترکیب...
که به نوعی زبانی یکسر شخصی برای کودک می آفریند
با نشانه ها یی شخصی.
به عنوان مثال با تغییردر محور همنشینی یک واژه:
سوسک تبدیل به سوکس می شود
و یا در جانشینی:
کتک تبدیل به تتک
و به همین شکل با جمله ها هم روبرو می شویم
به عنوان مثال در محور جانشینی و گزینش به جملاتی شبیه به این بر می خوریم:
یه بستنی دوست دارم
که اینجا کودک به جای "خیلی زیاد" که هنوز برایش جا افتاده و درک شدنی نیست
دست به گزینش جایگزینی می زند ، گزینش نشانه ای شخصی.
...................................
نکته ی دوم:
به چه زبانی می پوشیم ؟
به چه لباسی می خندیم؟
آیا می توان با توجه به همان دو محور به بررسی پوشاک پرداخت؟!
و این پژوهشی است که بارت انجام داده.
زیرا پوشاک می تواند جنبه ای نشانه شناسیک و دلالت گون داشته باشد.
و با همان دو محور قبل به این بررسی پرداخته.
به این شکل که در محور همنشینی(ترکیب) با قواعدی روبرو هستیم و در
محور جانشینی(گزینش) نیز با قواعدی که این قواعد می توانند هنجارها
و یا قوانینی با عناوین مختلف باشند(مذهبی و ...)
وطبعا در فرهنگها و جوامع مختلف متفاوت.
و در هر کشور با حدود آزادی متفاوتی در هر محور.
به عنوان مثال یک شهروند اروپایی می تواند در حوزه ی
ترکیب، کت و شلوار بپوشد یا شلوارک و پیراهن و یا ...
و در حوزه ی گزینش با انتخاب طرح ،مدل و شکل هر کدام روبروست
که بارت اولی را همچون زبان و دومی را همچون گفتار
(به نوعی استفاده ی شخصی از زبان) می داند.
دایره ی محدوده ی این انتخاب در هرمنطقه متفاوت است.
مثلا در جنگل های آمازون اصولا دایره تعطیل از آن طرف!!
و در کشوری دایره تعطیل از این طرف!!
*و در نتیجه به این نکته ی مهم می رسیم که:حدود هنجارشکنی که به
نوعی تخطی از قواعد این دو محور است(به شکل ادبی آشنابیی زدایی)
در هر منطقه متفاوت خواهد بود.
به عنوان مثال پوشیدن کت و شلوار در قبیله ای در آمازون همانقدر
هنجارشکنانه است که اتصال مقادیری برگ به خود در اروپا(که البته
جاهایی امکانش هست!) و نصب عینک بر بام پیشانی دربلادی دیگر!!
و شاید هر سه برای مردم آن منطقه خنده آور و یا تعجب انگیز
(البته دوتای اول از آنطرف و سومی از اینطرف!)
..............................................
نکته ی سوم:
به چه زبانی می خوریم؟
به چگونه خوردنی می خندیم؟
که شباهتی بسیار با پوشاک دارد.
به این معنی که هر فرهنگ و منطقه ای زبان خود را دارد
و باز در دو محور قابل بررسی
که قواعد این دو محور فرهنگ غذایی منطقه ای را تشکیل می دهند.
و خود نتیجه ی پیشینه ای تاریخی ، اجتماعی، اقتصادی و ...
و قواعد در منطقه های مختلف متفاوت و در نتیجه فرهنگ ها متفاوت.
به عنوان مثال ممکن است در کشوری در محور ترکیب به صورت:
پیش غذا+غدای اصلی+دسر+نوشیدنی باشد
و در کشوری:
نوشیدنی+غذای اصلی+دسر
و هر دو با امکان انتخاب های متفاوت در محور گزینش.
و حتی گاه قواعدی در محور گزینش.
به عنوان مثال خوردن چند نوشیدنی خاص و یا استفاده از سوپ
به عنوان پیش غذا در یک کشور یا منطقه.
و باز با توجه به این مطالب شکل ها ی آشنایی زدایی قابل بررسی است.
که با به هم ریختن قواعد این دو محور اتفاق می افتد.
و به عنوان مثال خوردن قهوه به همراه آبگوشت در جایی همانقدر تعجب برانگیز
می شود که خوردن دوغ با پیتزا.
* البته یک نکته ی بسیار مهم اینکه درست همچون ادبیات همین مقوله های نا آشنا
و شاید در ابتدا تعجب برانگیزبه مرور زمان می توانند آشنا
و در نتیجه تبدیل به فرهنگ جامعه ای شوند.
.........................................
و دست آخر نکته ی چهارم
و پرسش ها ی پیش رو:
-شباهت ها ی کودک و هنرمند چیست؟ تفاوت ها کدام است؟
-زبان شخصی چیست؟
-آیا زندگی زبانی شخصی دارد؟
-محدوده ی فردیت کجاست؟
-ما با چه فرهنگی زندگی میکنیم؟
-تولید فرهنگ چگونه است؟ و انتقال آن چگونه؟
-رابطه ی آزادی با زبان جیست؟
و...
......................................................
این مطالب به عنوان جرقه هاییست برای آغاز فکر و گفتگو
و به دلیل اهمیت زمان در این روزگار تا حد ممکن خلاصه...
به امید ادامه و همراهی...
روزبه سوهانی
۱۵ نظر:
حتما" دوست من
مقدمه:باید مرا ببخشید که سرزده وارد این بحث می شوم و کمی دیرتر از دیر زمانی که دعوت شدم به شرکت در بحث درگیر امتحانی بودم و این عذر نن است در شبی که گذشت این بحث را از ابتدا دنبال کردم و حالا ساعت هفت صبح است بدیهیست که نکاتی را که در ذهن دارم از کمی قبل شروع می کنم اما سعی می کنم که زود به این مبحث جدید هم برسم:
گفتگو با این جمله خانم میرزایی آغاز می شود که خود را نه شاعر و نویسنده و نه منتقد می دانند و نکته کوچکی هست که هر مخاطب حرفه ای البته منتقد محترمی نیز هست و بعد این که می گویند "من از شعر شما لذت نمی برم و معنایی هم در آن نمیابم"و هم البته لذت نبردن از هر اثر درست مثل انرژی هسته ای حق مسلم هر مخاطب است حالا برسیم به اینکه جایگاه مخاطب و هنر که جدال کهنه ای دارند در کجاست؟
ادبیاتی داریم که صرفا برای مخاطب می نویسد (ادبیات بازاری)این گونه ادبی ژانر خاصی را به خود اختصاص نمی دهد در تمام غالب ها می گنجد درباره اش زیاد بحث نمی کنیم و همه می دانند که لاجرم در دام ابتذال می افتد اما به هر حال یک چیز برایش می ماند "مخاطب همواره و همیشه" ادبیات متعهد کمی از این مقام بالاتر میرود تعهدی که متعلق به یک اندیشه گروهی (و نه فردی)ست این ادبیات مخالفانی دارد که دست بالا مخالفان اندیشگانی اند و در مقابل مخاطبان تضمینی هم دارد اینها هم موافقان اندیشه اند همان ها که در حسن شعر همین را بس میدانند که معنی خوبی داشته باشد و اصلا در دام معنی کردن شعر می افتند که به قول نیما بی معنی ترین کارهاست اندیشه البته بخشی از شعر است اما تمامیت آن نیست و اصولا پوپولیستی گری در شعر جایی ندارد خلاصه که این جا تکلیف فرم چه می شود؟پرچم خونخواهی فرم را نخست بار فرمالیست های روسی علم کردند ظاهرا ادبیات آن روز روسیه که درد زایمان یک انقلاب را با خود داشت زیاد درگیر محتوا بود (نمی گویم تعهد نظیر آنچه که در ادبیات ما رخ داد) بعد در این ادبیات سقیمی که هنوز پدر و مادر داشت بحث فرم پیش آمد فرم خودش مطابق تعریف اینها مجموعه ای از ساختمان و موسیقی شعر است (در قیام فرمالیستی البته هنوز موسیقی پاره ای از ساختمان شعر است و ظاهرا شعر به عنوان یک پدیده بیشتر دیداری تا شنیداری مطرح نشده) در پرانتز بگویم که در ادبیات ما آمدند موسیقی را از شعر گرفتند سواد من آن قدر قد نمی دهد که صریح بگویم اما به گمانم موسیقی هنوز جای خودش را در شعر دنیا دارد دست کم در زبان انگلیسی همان شعر بلانک و سپید هم درگیر نوعی هارمونی هستند که فقط از قواعد کلاسیک پیروی نمی کند بلکه یکی از کارکردهای محورهای هم نشینی و جانشینی اش خلق همین هارمونیست ساختمان شعر هم با "کلمه+محور هم نشینی+تقطیع) تعریف می شود این فرم را در روسیه بعد از انقلاب می کشند اما درز می کند به محافل ادبی دنیا و کم کم بحث داغی می شود تا جایی که فرم کم کم اندیشه را می بلعد آن جمله ای که در ادبیات شله قلم کار مازیاد به گوش می خورد "مهم نیست چه بگوییم مهم این است که چگونه بگوییم" هم از همین جا میاید
اما اندیشه هم در لباس جدید به شعر بر می گردد اما حالا به جای آنکه منظور شعر باشد ناظر بر فرم است ساختار گرایی از همین حرف می زند ساختارگرایی به ین نظر دارد که چطور اجزا در خدمت یک کل در میایند و اندیشه درگیر اجزا و اصلا سیستم زبانی می شود و روش کار رویایی هم در چنین دستگاهی بیشتر می گنجد تا فرم گرایی حالا شعر به اینجا که میرسد بحران مخاطب جدی می شود و اتفاقا بحران مخاطب از مباحث داغ دنیاست که منورالفکرها از اواسط مدرنیته با آن دست به یقه اند تعریف هنر که فی نفسه با بحران مواجه است اما هنر مدرن اما هنر مدرن هم دیگر شورش را در می آورد پیکاسو یک بوم خالی را تحت نام کلاغ در شب به نمایش می گذارد مارسل دوشان یک کاسه توالت را در نمایشگاه هنر مدرن عرضه می کند و جان کیج قطعه موسیقی چهار دقیقه و سی و دو ثانیه سکوت را می سازدخوب این در منطق خیلی از مخاطبان حتی حرفه ای نمی گنجد این سوال برایشان پیش میاید که مثلا فرق کلاغ در شب با بقیه بوم های سفید چیست یا فرق شعر آقای سوهانی با یک جمله معمولی این جاست که هنر مدرن به تفسیر خود میرسد و قبل از هر نقد ممکن روش ها و ایده های خودش را شرح می دهد و این همواره عضو لا ینفک هنر مدرن باقی می ماند اما این سوال پیش میاید که پس تکلیف آقای رولان بارت و نظریه مرگ مولف اش چه می شود و خوب حالا همه می دانند که "مولف به اثرش سنجاق نمی شود" و جالب تر اینکه بدانیم رولان بارت لابد آدم فراموشکاری بوده که این نظریه را می اندازد وسط گود بعد هم پشت بندش یک کتاب می نویسد به نام "رولان بارت" تالیف رولان بارت که مفصل خودش و آثار و ایده هایش را شرح می دهد اما اگر زود قضاوت نکنیم نظریه رولان بارت در ادبیات ما مثل خیلی مفاهیم دیگر دچار نوعی بد فهمیست و البته شکی نیست که هر اثر سرانجام قاتل مولف خویش خواهد بود و هر اثر به دلیل بینامتنیت ها همواره وسیع تر از جهان فکری مولف است اما این بدان معنا نیست که زیر چرخ سنت های حاکم و ادبیات فرا متنی خرد خواهد شد و در اینجا من فکر می کنم که آقای روزبه سوهانی بیش از آن که برای توضیح روش کار خود نیازمند گشایش باب آشنایی زدایی و شرح محور های جانشینی باشند لازم است که از ادبیات سبک مینیمال ,هایکو ,و روش های و نگرش های روزبه سوهانی به شعر صحبت کنند و البته دانستن همه آنها که گفتید در خوانش صحیح شعر شرط لازم و بر هر بچه مسلمان واجب است
"موفق باشید"
سلام اقاي سوهاني.متاسفم؛فوت ناگهاني يك عزيز يه هفته ايه همه چيزو به تعطيلات فرستاده.هنوز دلم به جا نيست!مشغول خوندن تسليمي ام...و تا تموم نشه حرفي نمي تونم بزنم .اين اولين كتابيه كه درمورد شعرو نقدو روند ادبيات ميخونم به طور جدي البته!پيشتر برام مهم نبود زياد.
خانم ماحوزي اولا خوشحالم كه هستيد،نگران بودم شما هم اينجارو تحريم كرده باشيد.مثل انرژي هسته اي!دوما الآن تمركز كافي ندارم حقيقتا.بايد به من كمي زمان بدين براي هضم بحثهاي اين چند روز.
اقاي سوهاني،شعر پيراهن پست قبل از معدود كارايي بود كه دوست داشتم اسم من زيرش نوشته شده باشه!
سلام
اول باید به خانم میرزایی تسلیت بگم.
وبگم که امیدواریم دلتون به جا بشه.
وبعد از نوشته ی خانم ماحوزی و حضورشون
تشکر کنم.
به امید ادامه و آینده...
خانم میرزایی بنده هم تسلیت عرض میکنم
ممنون دوستان...
سلام ودرود عزیز....سپاس که به ما سر زدید....
این ادبیات سیاسی که سران بکار میبرند از هر چیز دیگری!تآسف انگیز تر است....عزیزدر این آدرس به روز هستم وخوشحال می شوم حوالی ما سری بزنید
سلام
خارج از دايره فرهنگ هر سخني ميتونه نشاني از درونيات شخص باشه،اما وقتي واژه فرهنگ و حتي مكان و با اشخاص تلفيق ميكنيم ديگه اون انحصار از زبان خارج ميشه و براي همگوني با فرهنگ و مكان و زمان تغييراتي و پيدا ميكنه.
هر شخص ميتونه چندين زبان داشته باشه،كه شخصي ترينشون زماني استعمال مي كنه كه خارج از هر قيد و بندي باشه...
البته اين نظر حقير بود،,و عذر خواهي ميكنم اگهبه بحث ارتباطي نداشت...
ممنون
درود
ممنونم که آمدید. مزاحمتان خواهم شد دوست عزیز [flower]
سلام
من از منظر داستان و کاربرد زبان در داستان و نشانه شناسی_در نگاه اول_و پس آن گاه، از زوایا و منظرهای دیگر مطالب وبلاگتان رامشتاقانه خواندم..برایتان در راهی که برگزیده اید موفقیت آرزو می کنم
سلام
بسیار خرسندم که به شکل جدی، به این گونه مسایل می اندیشی.
و
با بهترین آرزوها.
سلام
ممنون كه به وبلاگم سر زديد
وبلاگ زيبايي داريد. خوشحال ميشم بيشتر به من هم سر بزنيد
موفق باشيد
سلام آقا روزبه....
خوشحالم دغدغه داريد...!و آنها را با مخاطبانت سهيم ميكني....هميشه مي آيم ميخوانمت و استفاده ميكنم....
در مورد سوال هايت زياد نمي توانم اظهار عقيده كنم اما تا جايي كه نيمي - يا بيشتر!-از نگاه و زندگيم! به سوال اولت بر ميگرد چند جمله و نكاتي از بزرگان نقاشي مبگويم...
1پيكاسو-همه ي كودكان هنرمند به دنيا مي آيند مهم اين است آنگاه كه بزرگ شدن چگونه هنرمند بودنشان راحفظ كنند...
2-هفتاد سال نقاشي كردم تا بتوانم مانند يك كودك نقاشي كنم
و هانري ماتيس -نقاش فوويسم- در جايي از صحبت هايش ميگويد-زندگي ام را مديون نقاشي كردن با نگاه كودكانه هستم...
اينها حرف هاي نقاشاني هستند كه در دوران خودشان و حال تن نقاشي را به لرزه در آوردند و باعث آن شد تا منتقدان-روانشناسان و نقاشان ديگر نگاه حيرت را به اطراف و چهار چوب كاغد نقاشي كودكان بچرخانند و مورد بررسي و كنكاش قرار دهند...پل كله-خوان ميرو و تا امروز ژان دوبوفه و...
نقاشاني بودندوهستند كه هنوز در خم خط خطي كودكان مي مانند...!
توضيح و روانشناسي نقاشي كودكان وقت وتمركز و صفحه ي سفيد تري ميخواهت...!
منتظر شعرهايت و اتفاق هاي خوب هستم...
سلام آقای gholami
ممنون که سر زدید.
و ممنون بابت نظرتون.
امیدوارم بیشتر بتونیم ازتون استفاده کنیم.
به امید ادامه...
ارسال یک نظر