علی اسفندیاری متخلص به نیما یوشیج در 21 آبان 1276 ه.ش. در یوش متولد شد و در شب 13 دی 1338 در گذشت.
خواندن و نوشتن را نزد آخوند ملای ده ياد گرفت.
11ساله بوده كه به تهران كوچ ميكند و روبهروي مسجد شاه كه يكي از مراكز فعاليت مشروطهخواهان بوده است؛ در خانهاي استيجاري، مجاور مدرسهي دارالشفاء مسكن ميگزيند. او ابتدا به دبستان «حيات جاويد» ميرود و پس از چندي، به يك مدرسهي كاتوليك كه آن وقت در تهران به مدرسهي «سنلويي» شهرت داشته، فرستاده ميشود.
او در مورد این سال می نویسد:"تمام خیالات من برای شناسایی چیزها ی خوبی بود
که می خواستم با آن شناسایی بر همسران خود تفوق یابم...
در پانزده سالگی میرفتم مورخ شوم. گاهی نقاش میشدم. گاهی روحی
و گاهی طبیعی. خوشبختانه هر نوع قوه ی خلا قه در من وجود داشت.
ولی مراقبت و تشویق یک معلم خوش رفتار که نظام وفا شاعر بنام امروز باشد مدا به خط شعر گفتن انداخت.
این تاریخ مقارن بود با سالهایی که جنگ های بین المللی ادامه داشت.
و من در آن وقت اخبار جنگ را به زبان فرانسه می توانستم بخوانم"
ـ نیما همزمان به تحصیل طلبگی آموزش زبان عربی میپردازد.
ـدر اسفند ماه سال 1299 با شعر "قصه ی رنگ پریده" ظهور میکند.
ـدر سال 1300 نخستین کتاب شعرش را با نام"قصه ی رنگ پریده . خون سرد" با سرمایه ی شخصی
در 30 صفحه منتشرمی کند.
ـافتخار نیما با شعر "ای شب" آغاز میشود. شعر در نشریه ی معتبر ادبد نوبهار چاپ میشود.
ـدر سال 1301 است که افسانه ی نیما - که به تعبیری سنگ بنای شعر نو است - سروده میشود و به نظام وفا تقدیم می شود.
ـ او در مقدمه ی افسانه در واقع مانیفست اولش را مینویسد و ساختمان افسانه ی خود را " نمایش" نام میگذارد.
.........................................
فرق نیما با دیگر شاعران نوپردازی که پیش از او شعر گفته بودند:
ـ انقلاب نیما در محتوا
*نیما کاملا به فلسفه ی کار خود آگاه بود
*نوآوری شاعران پیش از او در شکل بیرونی شعر بود (به ویژه در نوع قافیه بندی)
و شعر آنها در جوهره و نطام همان شعر سنتی بود
به همین دلیل ایرج میرزا در ذم آن میگوید:
انقلاب ادبی محکم شد
فارسی با عربی توام شد
در تجدید و تجدد وا شد
ادبیات شلم شوربا شد...
*در 17 اردیبهشت 1308 نیما در نامه ای به صفا راجع به شعر نو پیش از خود میگوید:
این یک قسم کاریکاتور مخصوص ادبیات امروز ایران است از اخطلاط قدیم جدید.
به آن شکل عقاب را میتوان داد که مسخواهد پرواز کند اما دست و پای فیل دارد
پس از آن می خواهد و ناچار است از اینکه برخیزد . بر میخیزد و می گوید عقابم
و عقاب هم نیست...
*در سالهای 1318 به بعد طی سلسله مقالات بسیار مهمش تحت عنوان " ارزش احساسات در زندگی هنرپیشگان"
دریافت هایش را تئوریزه می کند.
و در آن اشاره میکند که : در هیچ جای دنیا آثار هنری و احساسات نهفته و تضمین شده در آن عوض نشده اند
مگر در دنباله ی عوض شدن شکل زندگی ها ی اجتماعی...
*پس زبان هر عصر چیزی نیست جز شناخت جوهره ی موضوعات هر عصر و نحو بیان آن*
این مفهوم محتوا و مضمون انقلاب محتوا در شعر نیماییست.
انقلاب نیما در شکل
-در وجه درونی شکل یا ساخت که همان کیفیت ترکیب و هماهنگی عناصر تشکیل دهنده ی کل یک شعر است
که در آغاز. پایان . گذرگاه ها . پیوند گاه ها . کیفیت ارتباط تصاویر و مفاهیم . هماهنگی کلمات و اشیا، با تصویر و مفهوم
کلی و ... نمودار میگردد.
*در شعر سنتی فارسی جز در رباعی اساسا موضوع ساخت به معنی امروزیش مطرح نیست.
*و به همین دلیل است که برای هر قالب شعری حدودی تعیین کرده اند. چون وقتی هیچ نیروی درونی محدود کننده
(تمام کننده در شهر وجود نداشته باشد وجود یک عامل مکلنیکی بیرونی ضروری خواهد بود.
*او در مورد وزن مینویسد باید مصراع ها و ابیات به طور مشترک وزن را تولید کنند ... و این یک اصل علمیست که هیچ
چیز نتیجه ی خودش نیست بلکه نتیجه ی خودش با دیگران است...
*او میگوید تو باید عصاره ی بینایی باشی...باید بتوانی یک جام شراب بشوی تا وقتی افتاد و شکست
لرزش شکستن را به تن احساس کنی...
ـ در وجه بیرونی شکل یا همان نمای بیرونی و قالب شعر
*در شعر کلاسیک قالب های از پیش تععین شده ای وجود دارد که شاعران محتوای ذهنیشان را
در آنهامی ریزند.
* اما نیما با دیدن موج های کوتاه و بلند یک استخر می گوید: من میخواهم انتظام طبیعی به فرم شعر داده باشم
در واقع فرم شعر من سنتز حتمی تزها و آنتی تزهاست.
* و در واقع او معتقد است " هنر در به جا گذاشتن خشت است نه فقط در به کار بردن آن"
درست عکس نظر ابن خلدون که معتقد است : " هر بیت از لحاظ معنی کاملا مستقل است... ازین رو
شاعر میتواند ابیات را در هر محل شعر که مناسب میبیند بگذارد"
*و به نطر نیما ساخت هر جز، از یک کل به کیفیت عمل آن جز، در آن کل بستگی دارد نه به طول و عرض
آن. همانگونه که کیفیت کارکرد گوش در بدن ساخت گوش به این شکل را به وجود می آ ورد
و همینطور دیگر اعضا،...
و هارمونی همه ی این اعضا،کوتاه و بلند به ارگانیسم معنی میبخشد.
* ودر شعر هم وزن که طنین و آهنگ یک مطلب معین است
فقط توسط هارمونی به وجود می آ ید... این است که باید مصرا ع ها و ابیات دسته جمعی و به طور مشترک
وزن را تولید کنند.
***به نظر نیما وقتی مصراع " خانه ام ابریست" ساختی متناسب با مفهوم خود میگیرد
مصراع بعدی " یکسره روی زمین ابریست با آن " ساختی متناسب با عملکرد و مفهوم خود
دلیلی ندارد مصراع اول را آنقدر بکشیم یا دومی را آنقدر بفشاریم که همقد هم شوند.
همانگونه که ضرورتی ندارد گوش را آنقدر بکشیم که همقد دست یا پای آدمی بشود.
..........................................
آی آدم ها
آی آدمها ، که بر ساحل نشسته شاد و خندانيد ،
يک نفر در آب دارد میسپارد جان
يک نفر دارد که دست و پای دائم میزند
روی اين دريای تند و تيره و سنگين که میدانيد ،
آن زمان که مست هستيد
از خيال دست يابيدن به دشمن ،
آن زمان که پيش خود بيهوده پنداريد
که گرفتستيد دست ناتوان را
تا توانائی بهتر را پديد آريد ،
آن زمان که تنگ میبنديد
بر کمرهاتان کمربند ...
در چه هنگامی بگويم ؟
يک نفر در آب دارد میکند بيهوده جان ، قربان .
آی آدمها که بر ساحل بساط دلگشا داريد ،
نان به سفره جامه تان بر تن ،
يک نفر در آب میخواند شما را
موج سنگين را به دست خسته میکوبد ،
باز میدارد دهان با چشم از وحشت دريده
سايههاتان را ز راه دور ديده ،
آب را بلعيده در گود کبود و هر زمان بيتابیاش افزون .
میکند زين آبها بيرون
گاه سر ، گه پا ،
آی آدمها !
او ز راه مرگ اين کهنه جهان را بازمیپايد ،
میزند فرياد و امّيد کمک دارد .
آی آدمها که روی ساحل آرام در کار تماشائيد !
موج میکوبد به روی ساحل خاموش ،
پخش میگردد چنان مستی به جای افتاده . بس مدهوش
میرود ، نعرهزنان اين بانگ باز از دور میآيد ،
آی آدمها !
و صدای باد هر دم دلگزاتر ،
در صدای باد بانگ او رهاتر ،
از ميان آبهای دور و نزديک
باز در گوش اين نداها ،
آی آدمها !
منبع:
کتاب تاریخ تحلیلی شعر نو- شمس لنگرودی
خواندن و نوشتن را نزد آخوند ملای ده ياد گرفت.
11ساله بوده كه به تهران كوچ ميكند و روبهروي مسجد شاه كه يكي از مراكز فعاليت مشروطهخواهان بوده است؛ در خانهاي استيجاري، مجاور مدرسهي دارالشفاء مسكن ميگزيند. او ابتدا به دبستان «حيات جاويد» ميرود و پس از چندي، به يك مدرسهي كاتوليك كه آن وقت در تهران به مدرسهي «سنلويي» شهرت داشته، فرستاده ميشود.
او در مورد این سال می نویسد:"تمام خیالات من برای شناسایی چیزها ی خوبی بود
که می خواستم با آن شناسایی بر همسران خود تفوق یابم...
در پانزده سالگی میرفتم مورخ شوم. گاهی نقاش میشدم. گاهی روحی
و گاهی طبیعی. خوشبختانه هر نوع قوه ی خلا قه در من وجود داشت.
ولی مراقبت و تشویق یک معلم خوش رفتار که نظام وفا شاعر بنام امروز باشد مدا به خط شعر گفتن انداخت.
این تاریخ مقارن بود با سالهایی که جنگ های بین المللی ادامه داشت.
و من در آن وقت اخبار جنگ را به زبان فرانسه می توانستم بخوانم"
ـ نیما همزمان به تحصیل طلبگی آموزش زبان عربی میپردازد.
ـدر اسفند ماه سال 1299 با شعر "قصه ی رنگ پریده" ظهور میکند.
ـدر سال 1300 نخستین کتاب شعرش را با نام"قصه ی رنگ پریده . خون سرد" با سرمایه ی شخصی
در 30 صفحه منتشرمی کند.
ـافتخار نیما با شعر "ای شب" آغاز میشود. شعر در نشریه ی معتبر ادبد نوبهار چاپ میشود.
ـدر سال 1301 است که افسانه ی نیما - که به تعبیری سنگ بنای شعر نو است - سروده میشود و به نظام وفا تقدیم می شود.
ـ او در مقدمه ی افسانه در واقع مانیفست اولش را مینویسد و ساختمان افسانه ی خود را " نمایش" نام میگذارد.
.........................................
فرق نیما با دیگر شاعران نوپردازی که پیش از او شعر گفته بودند:
ـ انقلاب نیما در محتوا
*نیما کاملا به فلسفه ی کار خود آگاه بود
*نوآوری شاعران پیش از او در شکل بیرونی شعر بود (به ویژه در نوع قافیه بندی)
و شعر آنها در جوهره و نطام همان شعر سنتی بود
به همین دلیل ایرج میرزا در ذم آن میگوید:
انقلاب ادبی محکم شد
فارسی با عربی توام شد
در تجدید و تجدد وا شد
ادبیات شلم شوربا شد...
*در 17 اردیبهشت 1308 نیما در نامه ای به صفا راجع به شعر نو پیش از خود میگوید:
این یک قسم کاریکاتور مخصوص ادبیات امروز ایران است از اخطلاط قدیم جدید.
به آن شکل عقاب را میتوان داد که مسخواهد پرواز کند اما دست و پای فیل دارد
پس از آن می خواهد و ناچار است از اینکه برخیزد . بر میخیزد و می گوید عقابم
و عقاب هم نیست...
*در سالهای 1318 به بعد طی سلسله مقالات بسیار مهمش تحت عنوان " ارزش احساسات در زندگی هنرپیشگان"
دریافت هایش را تئوریزه می کند.
و در آن اشاره میکند که : در هیچ جای دنیا آثار هنری و احساسات نهفته و تضمین شده در آن عوض نشده اند
مگر در دنباله ی عوض شدن شکل زندگی ها ی اجتماعی...
*پس زبان هر عصر چیزی نیست جز شناخت جوهره ی موضوعات هر عصر و نحو بیان آن*
این مفهوم محتوا و مضمون انقلاب محتوا در شعر نیماییست.
انقلاب نیما در شکل
-در وجه درونی شکل یا ساخت که همان کیفیت ترکیب و هماهنگی عناصر تشکیل دهنده ی کل یک شعر است
که در آغاز. پایان . گذرگاه ها . پیوند گاه ها . کیفیت ارتباط تصاویر و مفاهیم . هماهنگی کلمات و اشیا، با تصویر و مفهوم
کلی و ... نمودار میگردد.
*در شعر سنتی فارسی جز در رباعی اساسا موضوع ساخت به معنی امروزیش مطرح نیست.
*و به همین دلیل است که برای هر قالب شعری حدودی تعیین کرده اند. چون وقتی هیچ نیروی درونی محدود کننده
(تمام کننده در شهر وجود نداشته باشد وجود یک عامل مکلنیکی بیرونی ضروری خواهد بود.
*او در مورد وزن مینویسد باید مصراع ها و ابیات به طور مشترک وزن را تولید کنند ... و این یک اصل علمیست که هیچ
چیز نتیجه ی خودش نیست بلکه نتیجه ی خودش با دیگران است...
*او میگوید تو باید عصاره ی بینایی باشی...باید بتوانی یک جام شراب بشوی تا وقتی افتاد و شکست
لرزش شکستن را به تن احساس کنی...
ـ در وجه بیرونی شکل یا همان نمای بیرونی و قالب شعر
*در شعر کلاسیک قالب های از پیش تععین شده ای وجود دارد که شاعران محتوای ذهنیشان را
در آنهامی ریزند.
* اما نیما با دیدن موج های کوتاه و بلند یک استخر می گوید: من میخواهم انتظام طبیعی به فرم شعر داده باشم
در واقع فرم شعر من سنتز حتمی تزها و آنتی تزهاست.
* و در واقع او معتقد است " هنر در به جا گذاشتن خشت است نه فقط در به کار بردن آن"
درست عکس نظر ابن خلدون که معتقد است : " هر بیت از لحاظ معنی کاملا مستقل است... ازین رو
شاعر میتواند ابیات را در هر محل شعر که مناسب میبیند بگذارد"
*و به نطر نیما ساخت هر جز، از یک کل به کیفیت عمل آن جز، در آن کل بستگی دارد نه به طول و عرض
آن. همانگونه که کیفیت کارکرد گوش در بدن ساخت گوش به این شکل را به وجود می آ ورد
و همینطور دیگر اعضا،...
و هارمونی همه ی این اعضا،کوتاه و بلند به ارگانیسم معنی میبخشد.
* ودر شعر هم وزن که طنین و آهنگ یک مطلب معین است
فقط توسط هارمونی به وجود می آ ید... این است که باید مصرا ع ها و ابیات دسته جمعی و به طور مشترک
وزن را تولید کنند.
***به نظر نیما وقتی مصراع " خانه ام ابریست" ساختی متناسب با مفهوم خود میگیرد
مصراع بعدی " یکسره روی زمین ابریست با آن " ساختی متناسب با عملکرد و مفهوم خود
دلیلی ندارد مصراع اول را آنقدر بکشیم یا دومی را آنقدر بفشاریم که همقد هم شوند.
همانگونه که ضرورتی ندارد گوش را آنقدر بکشیم که همقد دست یا پای آدمی بشود.
..........................................
آی آدم ها
آی آدمها ، که بر ساحل نشسته شاد و خندانيد ،
يک نفر در آب دارد میسپارد جان
يک نفر دارد که دست و پای دائم میزند
روی اين دريای تند و تيره و سنگين که میدانيد ،
آن زمان که مست هستيد
از خيال دست يابيدن به دشمن ،
آن زمان که پيش خود بيهوده پنداريد
که گرفتستيد دست ناتوان را
تا توانائی بهتر را پديد آريد ،
آن زمان که تنگ میبنديد
بر کمرهاتان کمربند ...
در چه هنگامی بگويم ؟
يک نفر در آب دارد میکند بيهوده جان ، قربان .
آی آدمها که بر ساحل بساط دلگشا داريد ،
نان به سفره جامه تان بر تن ،
يک نفر در آب میخواند شما را
موج سنگين را به دست خسته میکوبد ،
باز میدارد دهان با چشم از وحشت دريده
سايههاتان را ز راه دور ديده ،
آب را بلعيده در گود کبود و هر زمان بيتابیاش افزون .
میکند زين آبها بيرون
گاه سر ، گه پا ،
آی آدمها !
او ز راه مرگ اين کهنه جهان را بازمیپايد ،
میزند فرياد و امّيد کمک دارد .
آی آدمها که روی ساحل آرام در کار تماشائيد !
موج میکوبد به روی ساحل خاموش ،
پخش میگردد چنان مستی به جای افتاده . بس مدهوش
میرود ، نعرهزنان اين بانگ باز از دور میآيد ،
آی آدمها !
و صدای باد هر دم دلگزاتر ،
در صدای باد بانگ او رهاتر ،
از ميان آبهای دور و نزديک
باز در گوش اين نداها ،
آی آدمها !
منبع:
کتاب تاریخ تحلیلی شعر نو- شمس لنگرودی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر