ديگر شاعري كه پيش از نيما نوپردازي را در شعر پذيرفته « ميرزا تقي خان رفعت» سردبير روزنامه تجدد و مدير مجله ادبي آزاديستان تبريز بود، كه ماهها با غرلسرايان و قصيده گويان متعصب مبارزه كرد، در زمانه اي كه عدول از قواعد عروضي نوعي كفير محسوب مي شد رفعت سرسختانه قواعد را در هم شكست و در برابر انتقادهاي كهنه انديشان مقاومت به خرج داد، با سلاح خود آنان به جنگشان رفت، انتقاد را با انتقاد پاسخ گفت و شعر نو را ضرورت اجتناب ناپذير زمانه دانست.
اما مبارزه كهنه و نو به همت ميرزا تقي خان رفعت در روال منطقي افتاده بود كه با خودكشي او براي مدتي از شور و هيجان افتاد. در آخرين روزهاي تابستان سال 1299 شمسي رفعت خودكشي كرد.
خودكشي رفعت جنجال آفرين نبود، زيرا مردم هنوز شعر نو را باور نكرده بودند و باور شعر نو با نيما آغاز شد، ولي با اين وجود نمي توان همت افرادي مانند رفعت را در نوپردازي، منكر شد.
ميرزا تقي خان رفعت فرزند آقا محمد تبريزي تحصيلات خود را در استانبول انجام داد. چند سال مدير مكتب «ناصري» ايرانيان در طرابوزان بود. در جنگ جهاني اول، حدود سال 1295 شمسي به تبريز آمد و معلم زبان فرانسه در دبيرستان هاي تبريز شد و روزنامه تجدد را كه مديريت آن با شيخ محمد خياباني بود نوشت و نيز در هنگام قيام دموكرات ها مجله ادبي «آزاديستان» را منتشر كرد كه چهار شماره از آن بيرون آمد. رفعت زبان تركي، فارسي و فرانسه را به خوبي مي دانست و به هر سه زبان شعر مي سرود و شعرهاي فارسي او در روزنامه تجدد و مجله آزاديستان چاپ مي شد.
«رفعت پس از آن كه در شهر طرابوزان تحصيلات خود را تكميل كرد، چند سال در همانجا مديريت مدرسه ناصري ايرانيان را عهده دار بود و هم مدتي در مدرسه فرانسوي ها دبيري داشت. وي موقعي كه در طرابوزان اقامت داشت، مقالات علمي، ادبي و سياسي در روزنامه هاي پاريس به امضاي يك نفر ايراني مي نوشت، دولت فرانسه توسط كنسول طرابوزان، مدال افتخار بدو فرستاد. فقيد دانشمند در حقيقت شهيد فضيلت و بلندي مقام ادبي شد.
كار من در گره از پر هنري افتادست دارد از جوهر خود مو قلم فولادم
شادروان رفعت در علم جغرافي و هندسه يد طولاني داشت و در فن رسم و نقاشي استاد زبر دست بود. بدون اغراق جواني تربيت شده و تحصيل كرده اي مانند رفعت كمتر ديده شده، پاكي اخلاق رفعت مورد توجه و تصديق بيگانه و خويش بود، ولي حساس و پرشور، بي گمان دلداده ميهن عزيز بود.2»
«رفعت كه قدي متوسط، جثه اي لاغر، قيافه اي متناسب، چشم و ابروي درشت و سياه، نگاههاي تند و جذاب، رنگي پريده، قلبي از برگ گل نازكتر و دلي حساس و پر از عشق و شور داشت يكي از پيشگامان قيام ملي آذربايجان و هم عهد و مجذوب روح داهي بزرگ ايران شيخ محمد خياباني بود3».
او كه از دل باختگان پرشور و صميمي تجدد ادبي و اجتماعي ايران بود، اعتقاد داشت كه « ادبيات قديمي ما از منابع اوليه خودش دور افتاده، در يك حوزه وسيع تراكم يافته و به حال ركود و سكون در آن رختخواب فراخ مستقر و متوقف شده است، يك سد سديد، كه اختيار داريم آن را يك سد محافظه كاري بناميم، اين امواج متراكم ادبي را در آن حوض وسيع محبوس داشته است. وقتي كه ما مي گوئيم « متصدي هستيم در اين زمنيه جرياني به وجود بياوريم» طبعا” معلوم مي گردد كه مقصود ما و نقشه ما عبارت از رخنه انداختن در بنيان اين سد سديد استمرار و ركود است4». «وي عملا براي رخنه انداختن در اين بنيان هزار ساله به سرودن
شعري پرداخت كه هم از حيث فرم و هم از لحاظ مضمون با شيوه شعري قدما تفاوت داشت، در آن قافيه رعايت نشده و مصرع ها
مساوي نبودند و بدين جهت مورد جمله مدافعين شعر كلاسيك قرار گرفت.
رفعت با نوشتن مقاله هاي انتقادي عميق كه نشانه بينش عميق سياسي و اجتماعي اوست توجه تمام محافل ادبي تهران را به خود جلب مي كند و به نويسندگان روزنامه هاي تهران درس تجدد و آزادي خواهي مي دهد. او با طرح مجادلات سازنده ادبي با ملك الشعراي بهار و ديگران راه را براي پيدايش شعر نو هموار مي كند و با حمله به قلعه هاي كهنه ادبي و مدافعان تحجر، زمينه را براي ظهور نيما آماده مي سازد.1»
« رفعت مي گويد نبايد فراموش كرد كه اساس دعوي فقط دانستن اين است كه آيا افكار و تعليمات شعرا و ادبا و حكماي قديم بري امروز يك ملت معاصر و متجدد كفايت مي دهد يا نه؟ به عبارت اخري آيا اشعار و مثنويات قدما در ما افكار نو، انطباعات نو، اطلاعات نو و تجسسات نو، يك كدام چيز نو، توليد مي كند يا نه؟ و در جواب به بهار در مقاله سعدي كيست؟ بعضي نظريات او را رد مي كند و نظريه تازه اي ارائه مي دهد. او مي گويد بطور كلي بايد امروز ادبيات نوي به وجود آورد. به اعتقاد او ادبيات كلاسيك به هيچ وجه همه نيازهاي مردم قرن بيستم را در ايران برآورده نمي كند و مي گويد وقتي ما بخواهيم، حس ملي و قهرمان پرستي خود را به هيجان بياوريم داستان هاي شاهنامه را مي خوانيم و هنگامي كه نياز به حالت فيلسوفانه يا لذت روحاني و معنوي داشته باشيم گلستان سعدي و بوستان را خواهيم خواند اما هنگامي كه بخواهيم احساسات و نيازهاي امروزين را ارضاء كنيم چه بايد بخوانيم؟ ما در اين زمنيه متاسفانه چيزي نداريم. شعراي عصر ما با آن كه با ما معاصر هستند اما در واقع سعدي ها و فردوسي ها ناكاملند و يا احيانا” از حافظ الهام مي گيرند. آنها نمي توانند روح ما را تسخير كنند آن چنان كه سعدي مي كند و نه مي توانند جراحت روح ما را التيام بخشند و وقتي ما مي خواهيم رهبري فكري كه مسائل مورد نياز ما را بيان كند پيدا كنيم وجود ندارد و همچنان مسائل بغرنج و پيچيده بجاي مي ماند. به همين دليل است كه شعر ما نياز فراواني دارد به دگرگون شدن و تجدد واقعي…
مقارن همين ايام در سال 1336 ه.ق در تهران مجله اي داير مي شود به نام «دانشكده» با مديريت محمد تقي بهار، مدير مجله در سرمقاله شماره اول تحت عنوان « مرام ما» نويد مي دهد كه اميدوار است كه نمونه اي از روح نوين ادبيات قرن بيستم بر بنيان محكم زبان فارسي و حفظ لغات زنده و شيرين و امثال و يادگارهاي تاريخي اين لسان نمكين به هموطنان ادب دوست خود عرضه دارد، و بدين وسيله نوعي تجدد ادبي را پيشنهاد مي كند. وي معتقد است كه بايد در ادبيات ما و حتي لغات و اصطلاحات و طرز اداي مقاصد ما تغييراتي حاصل شود. اما اين تغييرات موافق باشد با احتياجات فعلي هيات اجتماعيه و مطابق محيطي كه ما را تكميل خواهد نمود و مي نويسد: «يك تجدد آرام آرام و نرم نرمي را اصل مرام خود ساخته و هنوز جسارت نمي كنيم كه اين تجدد را تيشه عمارات تاريخي پدران شاعر و نياكان اديب خود قرار دهيم. اين است كه ما فعلا” آنها را حرمت نموده و در پهلوي آن عمارات، به ريختن بنيان هاي نو آئين تري كه با سير تكامل، ديوارها و مرزهايش بالا روند مشغول خواهيم شد.»
با اتنشار اين رام نامه مجددا” تقي رفعت در روزنامه تجدد يك سلسله مقالات تحت عنوان « مسئله تجدد در ادبيات» انشار مي دهد و نظريات بهار را در زمينه نحوه ادراك از مفهوم تجدد مورد انتقاد قرار مي دهد و خطاب به مدير مجله دانشكده مي نويسد: از آن چيزي كه شما «سير تكامل» مي ناميد و ما شنوندگان سير في المنام تصور مي كنيم، بلي از آن نقشه بطالت و جبن دست برداريد تجدد به مثابه انقلاب است و انقلاب را نمي شود با قطره شمار مانند دارو به چشم جماعت ريخت و جوانان دانشكده را تهييج مي كند
كه برخلاف جريان آب شنا كنند و براي فردا بنويسند و خطاب به آنها مي نويسد: امروز، مي بينيد كه شخصا” سعدي مانع از موجوديت شماست، تابوت سعدي گاهواره شما را حفظ مي كند عصر هفتم بر عصر چهاردهم مسلط است ولي همان عصر كهن به شما خواهد گفت هر كه آمد عمارت نو ساخت و شما در خيال حراست كردن عمارت ديگران هستيد، در صورتي كه اگر در واقع هر كه مي آمد عمارت نو مي ساخت، سعدي منزل به ديگري نمي توانست پرداخت… در زمان خودتان اقلا” آنقدر استقلال و تجدد به خرج بدهيد كه سعدي ها در زمان خودشان به خرج دادند. در زير قيود يك ماضي هفتصد ساله پخش نشويد، اثبات موجوديت نمائيد.
منبع
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر