در شب سرد زمستانی
کورهی خورشيد هم ، چون کورهی گرم چراغ من نمیسوزد .
و به مانند چراغ من
نه میافروزد چراغی هيچ ؛
نه فرو بسته به يخ ، ماهی که از بالا میافروزد .
من چراغم را در آمد رفتن همسايهام افروختم در يک شب تاريک
و شب سرد زمستان بود ،
باد میپيچيد با کاج ،
در ميان کومهها خاموش
گم شد او از من جدا زين جادهی باريک .
و هنوزم قصّه بر يادست
وين سخن آويزهی لب :
که میافروزد ؟ که میسوزد ؟
چه کسی اين قصّه را در دل میاندوزد ؟
در شب سرد زمستانی ،
کورهی خورشيد هم ، چون کورهی گرم چراغ من نمیسوزد .
کورهی خورشيد هم ، چون کورهی گرم چراغ من نمیسوزد .
و به مانند چراغ من
نه میافروزد چراغی هيچ ؛
نه فرو بسته به يخ ، ماهی که از بالا میافروزد .
من چراغم را در آمد رفتن همسايهام افروختم در يک شب تاريک
و شب سرد زمستان بود ،
باد میپيچيد با کاج ،
در ميان کومهها خاموش
گم شد او از من جدا زين جادهی باريک .
و هنوزم قصّه بر يادست
وين سخن آويزهی لب :
که میافروزد ؟ که میسوزد ؟
چه کسی اين قصّه را در دل میاندوزد ؟
در شب سرد زمستانی ،
کورهی خورشيد هم ، چون کورهی گرم چراغ من نمیسوزد .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر