پنجشنبه، مهر ۲۳، ۱۳۸۸

خانه ام ابریست../شعری از نیما




خانه ام ابری ست
یکسره روی زمین ابری ست با آن.
از فراز گردنه خرد و خراب و مست
باد می پیچد.
یکسره دنیا خراب از اوست
و حواس من!
آی نی زن که تو را آوای نی برده ست دور از ره کجایی؟
خانه ام ابری ست
اما ابر بارانش گرفته ست.
در خیال روزهای روشنم کز دست رفتندم،
من به روی آفتابم
می برم در ساحت دریا نظاره.
و همه دنیا خراب و خرد از باد است
و به ره ، نی زن که دائم می نوازد نی ، در این دنیای ابراندود
راه خود را دارد اندر پیش.

۲ نظر:

baran_dokht گفت...

باران، قصیده واری،
- غمناك -
آغاز كرده بود.

می‌خواند و باز می‌خواند،
بغض هزار ساله‌ی درونش را
انگار می‌گشود
اندوه‌زاست زاری خاموش!
ناگفتنی است ...
این همه غم؟!
ناشنیدنی است!

پرسیدم این نوای حزین در عزای كیست؟
گفتند: اگر تو نیز،
از اوج بنگری
خواهی هزار بار از اوج تلخ‌تر گریست!

فریدون مشیری

baran_dokht گفت...

ای مسافر
ای جدانا شدنی
گامت را آرامتر بردار
از برم آرامتر بگذر
تا به کام دل ببینمت
بگذار از اشک سرخ
گذرگاهت را چراغان کنم
آه که نمی‌دانی
سفرت روح مرا به دو نیم می‌کند
و شگفتا که زیستن با نیمی از روح، تن را می‌فرساید
. بگذار بدرقه کنم
واپسین لبخندت را
و آخرین نگاه فریبنده‌ات را
مسافر من
آنگاه که می‌روی
کمی هم واپس نگر باش
با من سخنی بگو
مگذار یکباره از پا درافتم
فراق صاعقه وار را
بر نمی‌تابم
جدایی را لحظه لحظه به من بیاموز
آرام تر بگذر
تو هرگز مشایعت کننده نبودی
تا بدانی وداع چه صعب است
وداع توفان می‌آفریند
اگر فریاد رعد را در توفان نمی‌شنوی
باران هنگام طوفان را که میبینی
آری باران اشک بی طاقتم را که می‌نگری
من چه کنم
تو پرواز میکنی و من پایم به زمین بسته است
ای پرنده
دست خدا به همراهت
اما نمی‌دانی
که بی تو به جای خون
اشک در رگهایم جاریست
از خود تهی شده ام
نمی دانم تا بازگردی
مرا خواهی دید !؟ ...بیا که تا اخر عمر چشم به راه توام