جمعه، بهمن ۲۲، ۱۳۸۹

شعری از کسری عنقایی

شمعدان شیشه‌ای

با منگوله‌هایش،

تاقچه‌ غبارگرفته

با اسبی زنگ‌زده كه بر دو پای خویش ایستاده است.

و شعله‌ چشم‌های میشی‌رنگ.


اینك كبوتران خیس

روی لبانِ بودا عشق‌بازی می‌كنند،

باران شاید ببارد

شاید هم نه.

و من

حتی اگر به روح منجمد حیات تو دست‌یابم

نخواهمت یافت.

تو در تمام شمعدان‌های شیشه‌ای

پراكنده شده‌ای.


و آسمان

نه می‌بارد

و نه نمی‌بارد.

هیچ نظری موجود نیست: