شیهه از کوچه پر به نعش خیابان می کشد
شیهه از کوچه پر
به یالهای آخر خیابان
سم به شهر می کشاند
پر از شیهه می چکد
بال ها به کوچه
در به باد بوی نعش می کشاند
گلوله ای
شیهه از یالهای شهر می پراند
روزبه سوهانی
یکشنبه، اسفند ۰۱، ۱۳۸۹
شنبه، بهمن ۳۰، ۱۳۸۹
پنجشنبه، بهمن ۲۸، ۱۳۸۹
چهارشنبه، بهمن ۲۷، ۱۳۸۹
جمعه، بهمن ۲۲، ۱۳۸۹
شعری از کسری عنقایی
شمعدان شیشهای
با منگولههایش،
تاقچه غبارگرفته
با اسبی زنگزده كه بر دو پای خویش ایستاده است.
و شعله چشمهای میشیرنگ.
اینك كبوتران خیس
روی لبانِ بودا عشقبازی میكنند،
باران شاید ببارد
شاید هم نه.
و من
حتی اگر به روح منجمد حیات تو دستیابم
نخواهمت یافت.
تو در تمام شمعدانهای شیشهای
پراكنده شدهای.
و آسمان
نه میبارد
و نه نمیبارد.
با منگولههایش،
تاقچه غبارگرفته
با اسبی زنگزده كه بر دو پای خویش ایستاده است.
و شعله چشمهای میشیرنگ.
اینك كبوتران خیس
روی لبانِ بودا عشقبازی میكنند،
باران شاید ببارد
شاید هم نه.
و من
حتی اگر به روح منجمد حیات تو دستیابم
نخواهمت یافت.
تو در تمام شمعدانهای شیشهای
پراكنده شدهای.
و آسمان
نه میبارد
و نه نمیبارد.
اشتراک در:
پستها (Atom)