عصای معجزه ات را بردار
من سال هاست
گوسفندم
و تمام دره هارا
بی آنکه گمراهم کنی
زير پايم سبز کرده ام
کشتی ات را ویران کن
که سال هاست
بی جفت به دریا زده ام
و از شعله هایی بر می گردم
که هیچ پیغمبری را
چهار میخ نزایید
حالا از کدام کتاب
وحی می شوی
به کو ه های بی غار
که دهانم را گِل گرفته خدا ؟!
غزل آزادمقدم
۳ نظر:
سلام خوبی؟
با یه غزل به روزم
منتظر قدم رنجه کردنت هستم
جاودان شاعر بمانید
[گل]
سلام ممنون
حتما سر مي زنم
دوست خوبم سلام
شعر جالبی بود جزءمعدود شعرای که خوشم میاد زیبا با کلمات بازی کردی خوشحال میشم بیشتر بشناسمت موفق باشی
رویا
http://bahone-bi-bahone.blogfa.com/
ارسال یک نظر