باد بان ها ...
تا قايق هاي افتاده در مه ...
گرداگرد گردنم...
سرگردانم
چون شهري
كه
از اطراف به هيچ جاده اي
نمي رسد
و تنها مسير رفتن
در اتاق خواب تو خلاصه مي شود
با تو مي رقصم
تا لحظه ي طغیان اين رود
در بي تفاوتي لب هايت
لباس قرمزي از شب پوشيده ام
تا شايد
وقت از هم گريختن
افتادن من از تخت تو باشد .
افتادن روز تولدت
از تقويمم
افتادن نامت
از دهانم
و از كوچه هاي اين شهر
سايه ات ...
و از چشمم
درياچه اي از نمك
به آفت اين گندمزارها
كه در نبود من
در تو
خانه كردند
فكر مي كنم ...
فكر مي كنم
اين بوي كدام فصل بود
كه در تنم جا ماند ؟
غزل آزادمقدم
......................................................
نقدی کوتاه از سعید احمدپور:
ما با شاعری مواجهیم که در کنار سپید ، شعر کلاسیک هم کار می کنه .
و رنگ و بوی بیان کلاسیک بعضا حتی در کار سپیدش هم دیده می شه .
منظورمو از بیانمندی کلاسیک بیشتر توضیح می دم -
و البته شما رو ارجاع می دم به بحثی که توی همین وبلاگ راجع به زبان شد،
چون خیلی از حرفام به موازات همون بحثه -
ما در یک دیالوگ روزمره معمولا برای انتقال مفهوم ،
از یک ارتباط دال و مدلولی ، مبتنی بر تناظری یک به یک بهره می بریم .
وقتی به کسی میگیم "لیوان را به من بده " هر کدام از دال های جمله ،
متناظر با یک مدلول مخصوص هستند و در مجموع
منجر به انتقال مفهوم مورد نظر میشن .
اینجا ، کلمات - یا بهتر بگم ، دال ها - فی نفسه منجر به بروز چالش خاصی -
برای ما که دهها ساله به این سبک بیان خو گرفتیم - نمی شن
و فقط وظیفه ی خودشونو در یک واحد بزرگتر معنایی ( جمله ) انجام میدن .
من این سیاق بیان رو یک بیان خطی و مستقیم می دونم .
اما در شعر ، به نفس کلمات - یا باز هم بهتر بگم ، دال ها ! - نزدیکتر می شیم .
با یک نگرش جدید تر ، عمیق تر و جدی تر به مقوله ی
ارتباط میان دال و مدلول فکر می کنیم .
اصلا شاید - و فقط شاید - نظام های استعاری و تشبیهی هم
بر همین مبنا استوار باشن : تغییر در رابطه ی خطی و یک به یک دال ها و مدلول ها
بر این مبنا ، ما به مثلا مدد استعاره کمی این رابطه ی خطی رو تعییر می دیم .
و فکر رو از کل واحد معنایی ( که در پاراگراف بالا جمله بود )
به سمت یک جزء خاص متمرکز می کنیم .
برخورد ما با جمله ی " سرو خرامان آمد " و جمله ی " او آمد" مسلما متفاوته .
چرا که رابطه ی " سرو " و مدلول مورد نظر ، از جنس تناظر مستقیم " او " نیست .
این روش بیانیه که - البته پر طمطراق تر و با شاعرانگی بیشتر
- معمولا در ادبیات کلاسیک ما مورد توجهه .
و کنش ما با یک اثر کلاسیک هم خیلی اوقات
بر مبنای همین نظام زیباشناسی مبتنی بر لذت و چالش مختصره .
اما به این سیاق ، نقدهایی وارده .
مهمترین نقدها رو هم می شه در تئوری های نیما دید :
نگرش سوبژکتیو ، وصف الحالی شدن و . . .
ضمن اینکه روند ما در این سیاق ، مبتنی بر یک نوع اینهمانیه
که در نهایت باز هم به بن بست می رسه .
این جمله ی روزبه سوهانی رو عینا نقل می کنم
"هر مقوله ی آشنایی زدایی شده ای ممکن است تکراری و آشنا بشود"
واین تکرار و آشنایی اتفاق افتاده .
ذهن مخاطب دیگه به سرو هم عادت کرده .
ما برای رسیدن به یک مدلول خاص " او " رو برداشتیم و به جاش " سرو " رو گذاشتیم .
اما شعر امروزی تر موظفه که نظام جدیدی خلق کنه .
می خواد بگه " از تو سخن از به آرامی" و ساختار های قبلیوبه هم بریزه
می خواد بگه " در هوای گرم عشق ما تعارف پنیر بود و قناعت به نگاه در چاه آب "
و با یک نگاه عینی ، نظم جدیدی از تناظراتو پی بریزه
و به واژه ها ، زیست هنری خاص بده . . .و یا هر چیز دیگه ای .
اما موظفه که به کنش مخاطب با اثر شکل تازه ای بده .
موظفه که از تناظرات خطی معمول ،
از تناظرات ِ حالا دیگر عادی شده ی ادبیات کلاسیک بگذره
و به روش جدیدی از بیان برسه .بیانی با عمق بیشتر ، چالش برانگیز ، قابل تاویل و . . .
بگذریم از این مقدمه ی طولانی !! . به نظر من در غزل ِ خانم آزاد مقدم،
"لمس خود را به دست من برسان " بنا به دلایلی که گفتم اتفاق شاعرانه ی خیلی خوبیه .
اتفاقی از این دست تو بیت دوم تا چهارم نمی افته و کار دچار افول می شه ،
به جز جهشی که در "چتر در چتر منتظر ماندم " رخ میده .
و این اوج و فرودها مدام در کار رخ می ده .
از نقد غزل میگذرم - علی رغم اینکه حرفای دیگه ای هم روش دارم
مثلا در مورد کلمه ی " مثل " در کار و تاثیرش در محدود کردن ذهن مخاطب
و حتی برانگیختن احساس مواجهه با یک راوی زورگو در برخی موارد و ...
بریم سر شعر سپید این پست ،
با اون مقدمه ی طولانی دیگه توضیح زیاد دادنو مجاز نمی دونم .
تاکید من روی بیانمندی در این اثر ،
بر این مبناست که سایر فاکتورها - مثل تصویر سازی - زیاد در کار برجسته نیستن .
و اثر تا حد زیادی بر " گفتن " متکیه . که البته به نظر من این هم به کار ضربه زده .
چون جا رو برای " نگفتن " تنگ کرده .
بنا به دلایل بالا - و دلایل بالاتر! - این قسمتها رو خیلی موفق ندیدم :
از سطر اول تا " در اتاق خواب تو ..."
از " افتادن روز تولدت " تا " در تو خانه کردند . . ."
کلا در غزل خانم آزاد مقدم ، انسجام و قدرت بیشتری دیدم تا کار سپیدشون .
۱۶ نظر:
و البته از این شعرت خوشم نیومد. چراشم به خودم مربوطه
:)
و البته منم جز دو خط اول بقيه اشو نخوندم!!برعكس كار بلند قبلي...
khoshhälam k käre khassi bod pas.haminke nakhondid khodesh ye emtiaze +
:-)
واحتمالا براي كار قبليتون متاسفيد كه يك نفس خوندمش؟!!!
سلام
1-باید در مورد لزوم حضور این سه نقطه ها بحث کنیم که آیا اصولا کارکردی داره!؟
2-تشبیه باعث ایستا شدن کار میشه و حضور مولف رو تثبیت می کنه:
سرگردانم جون...
3-تو این کار اساس مولف بر حرف زدن و گفتنه و همین حضورش رو پررنگ کرده که به نفع کار نیست.
و حضور عباراتی مثل"تا شاید" به این مساله دامن زده چون رسیدن و ساختن این شاید ها کار مخاطبه.
4-حضور اصطلاح از دهان افتادن و بحث ها ی پیشین.
5-حضور دریاچه ای از نمک دیگه واقعا اصبانیم کرد غزل!!
و ...
که امیدوارم بشه بیشتر بحث کرد در موردش.
خوشحال شدم از معرفی وبلاگتان وتا آمدم چنان سرگرم ستونها سمت راست شدم که مطلب اصلی را از دست دادم.
نام نویسنده را ندیدم راستی.
سلام
ممنون از حضورتان.
ستون های سمت راست گاه نوشته هایی از دوستانه.
که اسامیشون بالای هر مطلب هست...
که غیر از ارشاد علیجانی بقیه لطف کردن و مارو به عنوان میهمان همراهی می کنن.
امیدوارم نظر دوساتن رو در مورد مطالب ستونهای گاه نوشته ها هم ببنیم...
سلام وبم با شعر بروز شد چشم براه شماییم
با سلام
ممنون که سرزدی
انسان عبارت است از يک ترديد. يک نوسان دائمي. هر کسي يک سراسيمگي بلاتکليف است.شریعتی
بدرود تا سلامی دیگر
یکی از اصلی ترین مسائل قابل نقد در این کار ، بیان تغزلیشه . ما با شاعری مواجهیم که در کنار سپید ، شعر کلاسیک هم کار می کنه . و رنگ و بوی بیان کلاسیک بعضا حتی در کار سپیدش هم دیده می شه . منظورمو از بیانمندی کلاسیک بیشتر توضیح می دم - و البته شما رو ارجاع می دم به بحثی که توی همین وبلاگ راجع به زبان شد، چون خیلی از حرفام به موازات همون بحثه -
ما در یک دیالوگ روزمره معمولا برای انتقال مفهوم ، از یک ارتباط دال و مدلولی ، مبتنی بر تناظری یک به یک بهره می بریم . وقتی به کسی میگیم "لیوان را به من بده " هر کدام از دال های جمله ، متناظر با یک مدلول مخصوص هستند و در مجموع منجر به انتقال مفهوم مورد نظر میشن .اینجا ، کلمات - یا بهتر بگم ، دال ها - فی نفسه منجر به بروز چالش خاصی - برای ما که دهها ساله به این سبک بیان خو گرفتیم - نمی شن و فقط وظیفه ی خودشونو در یک واحد بزرگتر معنایی ( جمله ) انجام میدن . من این سیاق بیان رو یک بیان خطی و مستقیم می دونم .
اما در شعر ، به نفس کلمات - یا باز هم بهتر بگم ، دال ها ! - نزدیکتر می شیم .با یک نگرش جدید تر ، عمیق تر و جدی تر به مقوله ی ارتباط میان دال و مدلول فکر می کنیم . اصلا شاید - و فقط شاید - نظام های استعاری و تشبیهی هم بر همین مبنا استوار باشن : تغییر در رابطه ی خطی و یک به یک دال ها و مدلول ها
بر این مبنا ، ما به مثلا مدد استعاره کمی این رابطه ی خطی رو تعییر می دیم . و فکر رو از کل واحد معنایی ( که در پاراگراف بالا جمله بود ) به سمت یک جزء خاص متمرکز می کنیم . برخورد ما با جمله ی " سرو خرامان آمد " و جمله ی " او آمد" مسلما متفاوته .چرا که رابطه ی " سرو " و مدلول مورد نظر ، از جنس تناظر مستقیم " او " نیست . این روش بیانیه که - البته پر طمطراق تر و با شاعرانگی بیشتر - معمولا در ادبیات کلاسیک ما مورد توجهه . و کنش ما با یک اثر کلاسیک هم خیلی اوقات بر مبنای همین نظام زیباشناسی مبتنی بر لذت و چالش مختصره .
اما این به سیاق ، نقدهایی وارده . مهمترین نقدها رو هم می شه در تئوری های نیما دید : نگرش سوبژکتیو ، وصف الحالی شدن و . . .
ضمن اینکه روند ما در این سیاق ، مبتنی بر یک نوع اینهمانیه که در نهایت باز هم به بن بست می رسه . این جمله ی روزبه سوهانی رو عینا نقل می کنم "هر مقوله ی آشنایی زدایی شده ای ممکن است تکراری و آشنا بشود" واین تکرار و آشنایی اتفاق افتاده .ذهن مخاطب دیگه به سرو هم عادت کرده . ما برای رسیدن به یک مدلول خاص " او " رو برداشتیم و به جاش " سرو " رو گذاشتیم .
اما شعر امروزی تر موظفه که نظام جدیدی خلق کنه . می خواد بگه " از تو سخن از به آرامی" و ساختار های قبلیوبه هم بریزه ، می خواد بگه " در هوای گرم عشق ما تعارف پنیر بود و قناعت به نگاه در چاه آب " و با یک نگاه عینی ، نظم جدیدی از تناظراتو پی بریزه و به واژه ها ، زیست هنری خاص بده . . .و یا هر چیز دیگه ای . اما موظفه که به کنش مخاطب با اثر شکل تازه ای بده . موظفه که از تناظرات خطی معمول ، از تناظرات ِ حالا دیگر عادی شده ی ادبیات کلاسیک بگذره و به روش جدیدی از بیان برسه .بیانی با عمق بیشتر ، چالش برانگیز ، قابل تاویل و . . .
بگذریم از این مقدمه ی طولانی !! . به نظر من در غزل ِ خانم آزاد ، "لمس خود را به دست من برسان " بنا به دلایلی که گفتم اتفاق شاعرانه ی خیلی خوبیه . اتفاقی از این دست تو بیت دوم تا چهارم نمی افته و کار دچار افول می شه ، به جز جهشی که در "چتر در چتر منتظر ماندم " رخ میده . و این اوج و فرودها مدام در کار رخ می ده . از نقد غزل میگذرم - علی رغم اینکه حرفای دیگه ای هم روش دارم مثلا در مورد کلمه ی " مثل " در کار و تاثیرش در محدود کردن ذهن مخاطب و حتی برانگیختن احساس مواجهه با یک راوی زورگو در برخی موارد و ...-
بریم سر شعر سپید این پست ، با اون مقدمه ی طولانی دیگه توضیح زیاد دادنو مجاز نمی دونم .
تاکید من روی بیانمندی در این اثر ، بر این مبناست که سایر فاکتورها - مثل تصویر سازی - زیاد در کار برجسته نیستن .و اثر تا حد زیادی بر " گفتن " متکیه . که البته به نظر من این هم به کار ضربه زده .چون جا رو برای " نگفتن " تنگ کرده .
بنا به دلایل بالا - و دلایل بالاتر! - این قسمتها رو خیلی موفق ندیدم :
از سطر اول تا " در اتاق خواب تو ..."
از " افتادن روز تولدت " تا " در تو خانه کردند . . ."
کلا در غزل خانم آزاد مقدم ، انسجام و قدرت بیشتری دیدم تا کار سپیدشون .
ببخشید اگر زیاد حرف زدم . به هر حال اولین پستی بود که تو این وبلاگ می ذاشتم و کلی حرف تو گلوم مونده بود !!
, ببخشید اگه کم حرف زدم .چون مباحثی که مطرح شد مسلما نیاز به بحث بسیار گسترده تری داره .
به شما هم یه خسته نباشید ِ بزرگ میگم آقای سوهانی .
درود
شکی نیست که حضور "..." کمک بسیار بزرگیه. گاه نمی خواییم کلمه ای جملهای رو به پایان ببریم. یا نویسنده از نوشتنش خودداری میکنه تا مبهمی شعرش حفظ شه و دو لبگی رو به رُخ ما برسونه و یا می خواد بقیه رو به ما واگذار کنه. و من به شخصه استفاده اش رو خوب می دونم.
وقت خوش./
سلام آقاي احمد پور
ممنون از نظر بلندتون
يا به نوعي بلند نظريتون
خوشحالم از حضورهاي جديد .
زودياك
من ازاستفاده ي (...) لذت مي برم
بي دليل و منطق
امامي دونم كه بايد روي اصولي نوشته بشه
اميدوارم دوستان يه توضيحي بدن.
ارسال یک نظر