سلام
.....................................
نکته ی اول:
آیا یک اثر هنری سطوح مختف و متفاوتی از لذت را برای مخاطب فراهم می آورد؟
و آیا رسیدن به این سطوح متفاوت لذت به ابزار و شناخت متفاوت نیاز دارد؟
برای پاسخ به مثال "دریاچه " رجوع میکنم.
به دریاچه ای برخورد میکنم،
و برای لذت بردن از آن شیوه ها و راه های مختلفی پیش رو دارم،
که هر کدام به ابزار و آموزه های متفاوتی نیازمند است.
اگر شنا بلد نباشم، یا لباس مناسبش را نداشته باشم
و یا به دلیل نداشتن شناخت از دریاچه حتی جرات
پا در آب گذاشتن هم نداشته باشم میتوان بر تخته سنگی نشست و به دور دست خیره شد.
اما با داشتن هر کدام از آن امکانات و آموزه ها
نوع و جنس لذت بردن هم متفاوت خواهد بود.
پس اگر شنا بلد باشم،از دریاچه شناخت داشته باشم و یا لوازم قواصی هم داشته باشم با
گزینه های بسیار بیشتری برای لذت بردن در سطوح متفاوت روبه رو خواهم بود.
این به معنای بی ارزش شماردن سطوح متفاوت لذت بردن نیست بلکه شاید بیان تفاوت
آنهاست .
میتوان لذت بردن یک کودک و یک موسیقیدان از "تابستان ویوالدی" را مثال آورد
که در سطوح متفاوتی اتفاق می افتد و شاید غیر قابل ارزشگذاری وقیاس، اما تنها در باب لذت.
و نه شناخت زیباییشناسیک و توان درک و دریافت و رسیدن به دایره ی وسیعتر
دلالت های معنایی یک اثربه منظور واشکافی هر چه بیشترآن ؛
که اینجا بحث تفاوت بسیار پرنگتر میشود.
به عنوان مثال شناخت آدم بر سنگ کنار دریاچه نشسته را با کسی که هم بر آن سنگ نشته
هم شنا کرده هم قواصی کرده و هم اطلاعات دقیقی از اکوسیستم و شرایط زمین شناسی
پیدایش دریاچه دارد وچندین دریاچه ی دیگر را دیده مقایسه کنیم. و جایگاه و تفاوت این دو.
**و این سوال مهم که اصولا آیا هر اثر هنری توان دریاچه بودن را دارد!؟
و یابرخی آثار سرابی بیش نیستند...
......................................................
نکته ی دوم:
سوسور در درسهایی در باره ی زبان شناسی میگوید :
" زبان نظامی از نشانه هاست که عقاید را بیان میکند"
و امبرتو اکو مینویسد:
" نشانه ها تمامی آن چیزهایند که بتوانند به جای چیزی دیگر دلالت معنایی یابند.
وجود این چیزهای دیگر ضروری نیست
یعنی نباید لزوما در جایی و لحظه ای که نشانه آنجا و آن زمان
بیانگر است وجود داشته باشند."
و باز اکو مینویسد:
"نشانه هر چیزیست که استوار به باوری اجتماعی و از پیش پذیرفته به جای چیزی
دیگرمعرفی شود"
و انطور که فرمالیست ها می گویند :
ادبیات نظام خاص نشانه هاست،مشابه با هر نظام دلالت گونه ی دیگر
اما با تمامی نظام های نشانه ای و هنرهای دیگر
در یک نکته ی اصلی تفاوت دارد:ماده ی اصلی آن و ساختار بنیادینش زبان است.
و این نکات مهم در باب زبان به درک و شناخت گونه های مختلف کارکرد
و ظهور آن در شکل های گوناگون کمک خواهد کرد.
و اینجاست که سوال گفتگوی پیش باز مطرح میشود.
اینکه زبان شعر چه تفاوتی با زبان هر روزه ،زبان طبیعی،زبان علمی و... دارد؟
یاکوبسن شعر را"کارکرد زیبایی شناسیک زبان"
و "هجوم سازمان یافته و آگاه به زبان هر روزه می داند"
و نکته ی مهم این زبان هر روزه است!!
باختین میگوید"برای انسان هیچ چیز هراس آور تر از نبودن پاسخ نیست"
و نکته ی مهم این هراس است!!
و اینجاست که مساله ی روز مرگی و عادت مطرح میشود.
به نظر شکلوفسکی هنر،ادراک حسی ما را دوباره سازمان میدهد
و در این مسیر قاعده های آشنا و ساختار های به ظاهر ماندگار واقعیت را دگرگون میکند.
هنر عادت هایمان را تغییر میدهد و هر چیز آشنا را به چشم ما بیگانه میکند.
میان ما و تمامی چیزهایی که به آن خو گرفته ایم فاصله می اندازد؛
اشیا را چنانکه "برای خود وجود دارند" به ما می نمایاند
و همه چیز را از حاکمیت سویه ی خودکار که زاده ی ادراک حسی ماست می رهاند.
این شاید چکیده ایست از بحث "آشنایی زدایی" که او مطرح کرد.
و میگوید"وظیفه ی شاعر از میان بردن نیروی عادت است"
با مثال ساحل نشینانی که دیگر صدای دریا را نمیشنوند .ساحل نشینانی که عادت کرده اند
و آن صدا حس زیباببشناسیکی را که در مسافری بر می انگیزد درآنان به وجود نمی آورد.
و می نویسد"ما هر روزه به هم نگاه میکنیم ،بی آن که دیگری را ببینیم"
و باز این پرسش اساسی که تمایز متن ادبی با هر متن دیگر در چیست؟
و اینبار هم با یک مثال:
در حال بیرون رفتن از خانه هستم و میخواهم در مورد شیشه ای سم که درون کابینت
است به دوستم که در خانه میماند هشدار و اطلاع بدهم.
چگونه از زبان استفاده میکنم و چه کارکردی از آن را مورد توجه قرار میدهم؟!
اینجا قصد من انتقال معنا و مفهوم خطرناک بودن شیشه به شفاف ترین و سرراست ترین
شکل ممکن به دوستم است. و زبان به عنوان ابزاری برای انتقال این معنا استفاده میشود؛
پس سعی میکنم کاملا از شکل قراردادی و پذیرفته شده و مشترک آن استفاده کنم، از رمزگان مشترک.
پس به عنوان مثال اگر من به زبان فرانسه مسلطم و دوستم نیست نمیتوانم این هشدار را به زبان
فرانسه بدهم و بروم!!! و خدایش بیامرزد...
و بر عکس اگر این دوست کلا یک دوست فرانسوی باشد و من از زبان فرانسه چیزی ندانم
ناچارم رمزگان مشترکی پیدا کنم که در غیر این صورت...خدایش بیامرزد!!!
و حالا اگر هر دو ایرانی باشیم میتوانم بگویم" توی کابینت گوشه ی آشپز خونه ، همون کابینتی که
سفیده،یه شیشه ی کوچیک زرد رنگ هست که توش سم ریختم"
که شاید اینبار اجالاتا خدایش نیامرزد!!!
اینجا زبان تنها وسیله ایست برای انتقال معنا. و تاکیدی بر کارکرد آن در انتقال معنایی مشخص.
و نمیتوان دنبال کارکرد زیبایی شناسیک زبان بود . و نمیتوان مجاز و استعاره و ایهام و ... را
به کار برد،چون به هیچ عنوان هدف رسیدن به ایجاد معناهای متفاوت در متن نیست و بر عکس
گرفتن امکان چند معنایی شدن و تاویل آن تا حد ممکن است.
پس مثلا نمیتوانم(صلاح نیست!) بگویم"در به هم پیوستگی سفیدی چوب هایی در کناره ها،
نیستی را به قناری غمگینی سپرده ام ...
که خدایش دوباره بیامرزد...!!!
.................................................
اما نکات اساسی و مهم دیگری هم در این مورد پیش می آیند.
که یکی از مهمترین آنها فاصله ی متن ادبی تا شعر
و تفاوت آنهاست که شاید بحث را پیچیده تر کند؛
که امیدوارم در گفتگوهای بعدی به آن برسییم.
و همچنین به طور جامع تری به زبان روزمره،زبان ادبی و آشنایی زدایی بپردازیم.
به امید ادامه...
......................................................
روزبه سوهانی
.....................................
نکته ی اول:
آیا یک اثر هنری سطوح مختف و متفاوتی از لذت را برای مخاطب فراهم می آورد؟
و آیا رسیدن به این سطوح متفاوت لذت به ابزار و شناخت متفاوت نیاز دارد؟
برای پاسخ به مثال "دریاچه " رجوع میکنم.
به دریاچه ای برخورد میکنم،
و برای لذت بردن از آن شیوه ها و راه های مختلفی پیش رو دارم،
که هر کدام به ابزار و آموزه های متفاوتی نیازمند است.
اگر شنا بلد نباشم، یا لباس مناسبش را نداشته باشم
و یا به دلیل نداشتن شناخت از دریاچه حتی جرات
پا در آب گذاشتن هم نداشته باشم میتوان بر تخته سنگی نشست و به دور دست خیره شد.
اما با داشتن هر کدام از آن امکانات و آموزه ها
نوع و جنس لذت بردن هم متفاوت خواهد بود.
پس اگر شنا بلد باشم،از دریاچه شناخت داشته باشم و یا لوازم قواصی هم داشته باشم با
گزینه های بسیار بیشتری برای لذت بردن در سطوح متفاوت روبه رو خواهم بود.
این به معنای بی ارزش شماردن سطوح متفاوت لذت بردن نیست بلکه شاید بیان تفاوت
آنهاست .
میتوان لذت بردن یک کودک و یک موسیقیدان از "تابستان ویوالدی" را مثال آورد
که در سطوح متفاوتی اتفاق می افتد و شاید غیر قابل ارزشگذاری وقیاس، اما تنها در باب لذت.
و نه شناخت زیباییشناسیک و توان درک و دریافت و رسیدن به دایره ی وسیعتر
دلالت های معنایی یک اثربه منظور واشکافی هر چه بیشترآن ؛
که اینجا بحث تفاوت بسیار پرنگتر میشود.
به عنوان مثال شناخت آدم بر سنگ کنار دریاچه نشسته را با کسی که هم بر آن سنگ نشته
هم شنا کرده هم قواصی کرده و هم اطلاعات دقیقی از اکوسیستم و شرایط زمین شناسی
پیدایش دریاچه دارد وچندین دریاچه ی دیگر را دیده مقایسه کنیم. و جایگاه و تفاوت این دو.
**و این سوال مهم که اصولا آیا هر اثر هنری توان دریاچه بودن را دارد!؟
و یابرخی آثار سرابی بیش نیستند...
......................................................
نکته ی دوم:
سوسور در درسهایی در باره ی زبان شناسی میگوید :
" زبان نظامی از نشانه هاست که عقاید را بیان میکند"
و امبرتو اکو مینویسد:
" نشانه ها تمامی آن چیزهایند که بتوانند به جای چیزی دیگر دلالت معنایی یابند.
وجود این چیزهای دیگر ضروری نیست
یعنی نباید لزوما در جایی و لحظه ای که نشانه آنجا و آن زمان
بیانگر است وجود داشته باشند."
و باز اکو مینویسد:
"نشانه هر چیزیست که استوار به باوری اجتماعی و از پیش پذیرفته به جای چیزی
دیگرمعرفی شود"
و انطور که فرمالیست ها می گویند :
ادبیات نظام خاص نشانه هاست،مشابه با هر نظام دلالت گونه ی دیگر
اما با تمامی نظام های نشانه ای و هنرهای دیگر
در یک نکته ی اصلی تفاوت دارد:ماده ی اصلی آن و ساختار بنیادینش زبان است.
و این نکات مهم در باب زبان به درک و شناخت گونه های مختلف کارکرد
و ظهور آن در شکل های گوناگون کمک خواهد کرد.
و اینجاست که سوال گفتگوی پیش باز مطرح میشود.
اینکه زبان شعر چه تفاوتی با زبان هر روزه ،زبان طبیعی،زبان علمی و... دارد؟
یاکوبسن شعر را"کارکرد زیبایی شناسیک زبان"
و "هجوم سازمان یافته و آگاه به زبان هر روزه می داند"
و نکته ی مهم این زبان هر روزه است!!
باختین میگوید"برای انسان هیچ چیز هراس آور تر از نبودن پاسخ نیست"
و نکته ی مهم این هراس است!!
و اینجاست که مساله ی روز مرگی و عادت مطرح میشود.
به نظر شکلوفسکی هنر،ادراک حسی ما را دوباره سازمان میدهد
و در این مسیر قاعده های آشنا و ساختار های به ظاهر ماندگار واقعیت را دگرگون میکند.
هنر عادت هایمان را تغییر میدهد و هر چیز آشنا را به چشم ما بیگانه میکند.
میان ما و تمامی چیزهایی که به آن خو گرفته ایم فاصله می اندازد؛
اشیا را چنانکه "برای خود وجود دارند" به ما می نمایاند
و همه چیز را از حاکمیت سویه ی خودکار که زاده ی ادراک حسی ماست می رهاند.
این شاید چکیده ایست از بحث "آشنایی زدایی" که او مطرح کرد.
و میگوید"وظیفه ی شاعر از میان بردن نیروی عادت است"
با مثال ساحل نشینانی که دیگر صدای دریا را نمیشنوند .ساحل نشینانی که عادت کرده اند
و آن صدا حس زیباببشناسیکی را که در مسافری بر می انگیزد درآنان به وجود نمی آورد.
و می نویسد"ما هر روزه به هم نگاه میکنیم ،بی آن که دیگری را ببینیم"
و باز این پرسش اساسی که تمایز متن ادبی با هر متن دیگر در چیست؟
و اینبار هم با یک مثال:
در حال بیرون رفتن از خانه هستم و میخواهم در مورد شیشه ای سم که درون کابینت
است به دوستم که در خانه میماند هشدار و اطلاع بدهم.
چگونه از زبان استفاده میکنم و چه کارکردی از آن را مورد توجه قرار میدهم؟!
اینجا قصد من انتقال معنا و مفهوم خطرناک بودن شیشه به شفاف ترین و سرراست ترین
شکل ممکن به دوستم است. و زبان به عنوان ابزاری برای انتقال این معنا استفاده میشود؛
پس سعی میکنم کاملا از شکل قراردادی و پذیرفته شده و مشترک آن استفاده کنم، از رمزگان مشترک.
پس به عنوان مثال اگر من به زبان فرانسه مسلطم و دوستم نیست نمیتوانم این هشدار را به زبان
فرانسه بدهم و بروم!!! و خدایش بیامرزد...
و بر عکس اگر این دوست کلا یک دوست فرانسوی باشد و من از زبان فرانسه چیزی ندانم
ناچارم رمزگان مشترکی پیدا کنم که در غیر این صورت...خدایش بیامرزد!!!
و حالا اگر هر دو ایرانی باشیم میتوانم بگویم" توی کابینت گوشه ی آشپز خونه ، همون کابینتی که
سفیده،یه شیشه ی کوچیک زرد رنگ هست که توش سم ریختم"
که شاید اینبار اجالاتا خدایش نیامرزد!!!
اینجا زبان تنها وسیله ایست برای انتقال معنا. و تاکیدی بر کارکرد آن در انتقال معنایی مشخص.
و نمیتوان دنبال کارکرد زیبایی شناسیک زبان بود . و نمیتوان مجاز و استعاره و ایهام و ... را
به کار برد،چون به هیچ عنوان هدف رسیدن به ایجاد معناهای متفاوت در متن نیست و بر عکس
گرفتن امکان چند معنایی شدن و تاویل آن تا حد ممکن است.
پس مثلا نمیتوانم(صلاح نیست!) بگویم"در به هم پیوستگی سفیدی چوب هایی در کناره ها،
نیستی را به قناری غمگینی سپرده ام ...
که خدایش دوباره بیامرزد...!!!
.................................................
اما نکات اساسی و مهم دیگری هم در این مورد پیش می آیند.
که یکی از مهمترین آنها فاصله ی متن ادبی تا شعر
و تفاوت آنهاست که شاید بحث را پیچیده تر کند؛
که امیدوارم در گفتگوهای بعدی به آن برسییم.
و همچنین به طور جامع تری به زبان روزمره،زبان ادبی و آشنایی زدایی بپردازیم.
به امید ادامه...
......................................................
روزبه سوهانی
۲۳ نظر:
تا انجا كه من ميدانم و به طور خلاصه: تفاوت بين شعر و ديگر بخشهاي ادبيات تنها تفاوت درجه است."شعر فشرده ترين و تمركز يافته ترين شكل ادبيات است كه بيشترين حرف را در حداقل تعداد واژه بيان ميكند"
انچه شما پرسيديد در باب تفاوت متن سخنراني علمي و شعر به نظر من:زبان مخابره ي اطلاعات يك بعد دارد(عقلاني).و زبان شعر چهار بعد داردكه بايد نه تنها در برگيرندهء عقل بلكه بلكه حواس احساسات و تخيل او نيز باشد.
در موردبخش 5 سوال من شعر تا چه حد بايد موجز باشد.
ابعاد اضافه تر شعر:مفهوم"connotation"صور خيال"imagery"استعاره و كنايه"metaphor"رمز و تمثيل"symbol"معما و شبه"paradox"طنز"irony"تكرار اصوات"sound repetition"وزن و اهنگ"rhythm"طرح و الگو"pattern"جايشان كجاست؟
ايا با استفاده از اين مواد نيست كه شاعر شعرش را شكل ميدهد .ميدانم كه شعر موفق هرگز زبان روان نيست.اگر بناست شعري زنده باشد بايستي بنا به همان نظريه اقاي كينز كه پيشتر اشاره كردم اجزاي ان با همان دقت و ظرافتي كه اجزاي يك درخت به هم پيوسته است به يكديگر مرتبط گردد و تشكل يابد
بايستي ارگانيسمي باشد كه هر بخش ان درخدمت هدفي مفيد بوده و براي حفظ و بيان حياتي كه دران سهيم است با ديگر بخش ها همكاري كند.نظر شما چيست استاد؟
ويك موضوع مهم ديگر:"با شناختي كه ما از شما داريم خدا رحمت كند ارشاد عليجاني را"
چرا بحث را پيچيده ميكنيد اقاي سوهاني چه توقعاتي ازما داريد كه عمري فقط رياضي خوانديم .كمي روان تر لطفن اين كه شعر نيست شما داريد ما را راهنمايي ميكنيد مثلا!ما رمزگشايي نميدانيم...
سلام
ممنونم از نطراتتون
باور کنید تمام سعی خودمو کردم پیچیده
نگم.
به همین خاطر مثال آوردم.
(یادمه گفتم به هیچ عنوان ادعای استاد بودن ندارم!!)
البته اگه جنبه ی کنایی داشته باشه
با تمام وجود میپذیرم.
سلام خواهش ميكنم اقاي سوهاني.اصلن جنبهء كنايي نداشت ولي اگه ناراحتتون كرده به دل نگيريد لطفن.جهت تلطيف فضا عرض كردم مخصوصاقسمت مربوط به اقاي عليجاني رو.اميدوارم ناراحت نشده باشيد.
من بي صبرانه منتظر جواب سوالاتم هستم.
سلام روزبه جان
خوبی؟
آقااینجا بحثهای خیلی خوبی شکل گرفته
امیدوارم که به همین خوبی ادامه پیدا کنه نظر من هم اینه که هر مخاطبی با توجه به میزان اطلاعات و بینش ودریافتش از یک اثر هنری می تونه با اون همراه بشه البته که اون اثر واقعا یک اثر هنری باشه که در هر مدیوم مسلما مختصات خودش رو خواهد داشت مثلا وقتی از سریال سطحی فاصله ها هم اصولی انتقاد می کنی در بین عوام متهم به روشنفکر مآبی و اینجور حرفها می شوی
کاش خوراک فرهنگی بهتری در اختیار مردم ما بود تا سره را از ناسره جدا می کردند
به نظرم مردم مقصر نیستند بلکه عوامل فرهنگ ساز ما رو به سطحی نگری آوردند
مطلب ارشاد رو هم خیلی دوست داشتم و از مطلب دومیت استفاده کردم البته شایدم خدابیامرز شدم!
با مطلبی جدید از سلسله مطالب سکانسهای طلایی به روزم
سری بزن
قربانت
موفق وشادکام باشی
اقاي شريفي سلام
ممنون كه مارو به سطحي نگري متهم ميكنيد . اما ميتوانم بپرسم چرا؟
به اين دليل كه از كار اقاي سوهاني انتقاد ميكنيم؟ايا اين خود نوعي سطحي نگري نيست؟
و يك سوال ديگر مگر شما هم سريال فاصله ها را نگاه ميكنيد ؟ عجيب است !
دوستان دوستان، فکر میکنم این بحث باید در کانال آکادمیک خودش ادامه پیدا کنه و در مورد نظرات همدیگه صحبت بشه نه در مورد خود اشخاص. لطفا نه کسی به کسی بگه سطحی نگر و نه طرف مقابل بگه خودتی.خوشبختانه قبول نداشتن نظرات یک فرد از یک جنبه در میان هزاران جنبه بشری زیر سوال بردن تمام شخصیت مقابل نیست. پس بحث را همه چیز یا هیچ چیزی نباید پیش برد. گلاب به رویتان
به به اقاي عليجاني.خوشحالم كه شما هم پيگير هستيد.من ابدا قصد جسارت به اقاي شريفي رو نداشتم زبانم لال.فقط مساله كمي گنگ بود كه ايااساسا بايد انتقاد كرد يا خير؟و در اين بين نام كسي كه زير شعر نوشته شده چقدر نظرات رو تحت الشعاع قرار ميده.ارائهءاين نظر از سمت اقاي شريفي كمي عجيب بود.بعدهم من كه از ابتدا قبول كردم كه يك مخاطب سطحي فرض شوم.چه ايرادي دارد؟ايا مخاطب سطحي حق خواندن شعر افرادي خاص را ندارد؟همانطور كه اقاي سوهاني اشاره كردند برقراري ارتباط از طريق خواندن شعر مانند برقراري ارتباط راديويي ست و دو عامل موثر:يكي فرستنده و ديگري گيرنده؛و كامل بودنِ ارتباط،هم بستگي به قدرت فرستنده دارد و هم به حساسيت و تنظيم بودنِ گيرنده . وقتي كسي شعري ميخواند و هيچ انتقال تجربه اي صورت نميگيرد يا شعر شعر خوبي نيست و يا خواننده،خوانندهء بدي ست،كه درست تنظيم نشده.!درشعر نو نميتوان هميشه مطمئن بود كه عيب از كدام طرف است.فكر ميكنم در هر صورت تلاش ما اين است كه به ميزان لذتي كه از شعر ميبريم بيافزاييم.دراين مورد خاص من قبول ميكنم كه مشكل از گيرنده است و حقيقتا مايلم اين مشكل با راهنمايي دوستان بر طرف شود.(هميشه فكر ميكردم كاش ميشد اقاي سوهاني كمي از موضعشان كوتاه ميامدند و گاهي درموردافكارشان و اشعارشان صحبت ميكردند . البته هنوز اميدوارم كه ايشان روزي اين از خودگذشتگي رو در راه ارتقاء نگاه ما انجام بدن)
سلام دوستان
خوشحالم که بحث ادامه پیدا میکنه.
و خانم میرزایی عزیز به زودی مطلب جدید رو مینویسم.
بینهایت از پیگیریتون ممنونم.
و بهنام عزیز خوشحالم که سر زدی و تو بحث شرکت کردی.
امیدوارم ادامه پیدا کنه.
تو را دوست میدارم بیشتر از عطر سیب ...من تولدت را در بوته ای از گلهای سرخ جشن میگیرم و پا به پای شمع تولدت اب میشوم ...راز عشق من و تو در سکوت است در سکوت و تنهتیی و جداییمان...
عزیزترین عزیزم لمس بودنت مبارک...
کاملیا
خانم میرزایی عزیز برای عدم درک و نه فقط عدم درک شعر بلکه عدم درک هر »دالی« الزاما نباید ایرادی در گیرنده و یا فرستنده وجود داشته باشد. شاید تفاوتهای زاویه دید و یا جهانی که در اطراف فرستنده و یا گیرنده وجود دارد این عدم فهم را ایجاد کرده است. حتی مسیله میتواند از این هم ساده تر باشد و به سطح تفاوت سلیقه نزول کند
و اساسا سوالی دیگر. آیا همه آثار هنری اعم از شعر،نقاشی،عکس و یا فیلم را باید »فهمید«
آیا فیلم قهوه و سیگار جیم جارموش و یا فیلم پنج کیارستمی فهمیدنی هستند؟
آیا اشعار یدالله رویایی فهمیدنی هستند و باید به دنبال کشف رابطه ها بود؟
آیا همانقدر از نقاشی های سالوادور دالی میتواند »فهمید« که از نقاشی های پیکاسو؟
نمیدانم
و نکته آخر اینکه این مباحث را در طرفداری یا ضد کسی نگفتم. روزبه هم بهتر از هر کسی میداند سلیقه شعری من با او تا جه حد متفاوت است و این جمله را بسیار از من شنیده که:»من از سبک شعری تو خوشم نمی آید.« و الحق هیچگاه هم ناراحت نشده و مطینا در مورد کارهای خود توضیح خواهد داد هرچند این هم سوالی است که اگر یک اثر هنری متولد شد آیا مولف و پدید آورنده آن باید درباره آن توضیح دهد و یا آنچه که باید توضیح میداده است باید در دل اثر هویدا باشد
اقاي عليجاني(به نظر من)
دو برداشت غلط و بسيار سطحي"به قول دوستمان"اغلب نسبت به شعر وجود دارد:1.همواره به دنبال يك درس يا تعليم اخلاقي درشعر باشيم.
2.شعر همواره زيبا باشد.
وظيفه شعر گاه اين است كه به جاي زيبابودن زشت باشد؛اگر تجربه اي زشت را منتقل كند.
پس انگيزهءمهم شعر انتقال تجربه است. ""به نظرمن""شعر حتما بايد لذتبخش باشد؛نه صرفا زيبا،واقعي،و بامفهوم.هر چند انها هم جنبه هايي از تجربه هستندكه شعر ميتواند به ان بپردازد.وقتي از ديدن يك فيلم متاثر ميشويم و گريه ميكنيم از ان لذت برده ايم .
پس وجود ادبيات براي انتقال تجربه اي برجسته است؛وظيفهءان اين نيست كه با ما از تجربه سخن بگويد بلكه بايد به ما اجازهء شركت خيالي در تجربه را بدهد؛با توسعه بخشيدن و يا عمق بخشيدن به تجربه ما.
ولي اگر شعري نه مفهومي داشته باشد(هر چند زيبا نباشد )ونه لذتي را فراهم نمايد پس چه وظيفه اي دارد وچرا منتشر ميشود.
نكتهء5 عرايضم اين بود من از شعر شما لذت نميبرم و معنايي نيز دران نميابم ...
شعر هر چه باشد بايد انقدر لذتبخش باشد كه به يك با خواندنش بيارزد!از نظر شمااين طور نيست؟
و اما در مورد توضيح دادن شاعر در مورد شعرش .انقدر اصرار ميكنم كه نهايتا روزي اقاي سوهاني كوتاه بيايند و در مورد لااقل يكي از كارهايشان توضيح دهند.مطمئن باشيد اقاي عليجاني!اين حرفها رو ديگه حفظ كردم اما من هم كوتاه نميايم...
سلام خانم میرزایی
امیدوارم خوب باشید
خیلی از نظرتون تعجب کردم
من راجع به چهارچوب بحث یک مثال زدم که این روزها دغدغه ی منه
آیا تو نوشته مستقیما به شما توهین کردم؟
شما باروزبه یک سلسله بحث داشتید
من اومدم درباره ی چهارچوب بحث حرف زدم
توهین چیه خانم؟؟
من اصلا شما رو نمی شناسم و فقط نظرهاتون رو دیدم
یادتون باشه اگر من اینجوری بخوام از روزبه دفاع کنم پس باید خدا بیامرزه مارو
خود روزبه هم در جریانه که چقدر با خیلی از کارهاش مخالفم ولی خیلی هاشونم دوست دارم
بله خانم میرزایی
من هر شب فاصله ها رو نگاه می کنم
اون هم با نهایت دقت ممکن
چون این کار منه
معتقدم برای شناخت یک پدیده ی سطحی اول باید باهاش روبرو شد و بعد نظر داد تا بهانه دست خرده گیران نیفته
این اعتقاد منه
البته هر اثر سطحی ارزش دنبال کردن نداره
این سریال آمار نود درصد مخاطب رو داره
می خوام مردم رو بشناسم
تاوقتی در رسانه ای قلم زدم متهم به این نشم که اثر مورد علاقه ی این مردم رو ندیدم گرچه هیچ قصدی برای نوشتن در مورد فاصله ها رو ندارم
و اما روزبه جان
چقدر حواسم بود که تولدت رو تبریک بگم وآخرشم یادم رفت 67 دقیقه بعد از روز تولدت بهت تبریک می گم
به امید بزرگتر شدن فکر و روح و راههای پیش روت
قربانت
اقاي شريفي
من رسما و در حضور مجازي تمامم عزيزاني كه اينجا سر ميزنند از شما عذر خواهي ميكنم. البته من شما رو از حدود سال 84كه گاها در كارگاه دانشگاه شركت ميكرديد ميشناسم و اين كم سعادتي بنده است كه شما منو به جا نمياريد. و البته به وبلاگتون هم چند باري سر زدم .قبول ميكنم كه حرف نسنجيده اي زدم . سوال اخرو هم از اين باب پرسيدم كه چطور ميتونيد اين سريال رو تحمل كنيدچون حقيقتا به صبر ايوب نياز داره. چون من هم دقيقا براي شناخت همين جامعه اي كه فرموديد خيلي سعي ميكنم وقتي همهء خانواده مشغول تماشاي سريال هستند در جمعشون باشم . اماترجيح ميدم تو حياط بشينم.حال بفرماييد چه كنم كه عصبانيت شما فروكش كنه .تاكيد ميكنم ابدا قصد جسارت نداشتم ...مجددا پوزش منو بزرگوارانه بپذيريد لطفن!
سلام اینبار به همه
و باید بگم این جدی بودن برای من
خیلی لذت بخشه.
مرسی بهنام بابت تبریکت.
پس منم باید بابت یه ماه و چند روز تاخیر عذرخواهی کنم ازتو بهت تبریک بگم.و ممنون از آرزوی دوست داشتنیت.
و در مورد بحثا باید بگم که سعی میکنم به نوشتن گفتگوها ادامه بدم . تا شاید روشن شه خیلی چیزا. البته باید بگم که لزوما یک چالش و گفتکو نباید نتیجش رسیدن به یه نظر واحد باشه و میتونه افق های تازه ای رو برای طرفین باز کنه و پیش بره.
شما كه به كارنقد ميپردازيد كمي عجيب است اينقدر دل نازك باشيد. (پوزش)
و امیدوارم بتونیم کسای بیشتریرو که فکر میکنیم میتونن به بحثمون کمک کنن واردش کنیم.
اقاي سوهاني حالا كه اينجاييد و غريبه در بينمون نيست . فكر ميكنم بايد نظر اوليه مو در مورد وبلاگ اصلاح كنم . من با روحيه اي كه از شما سراغ داشتم دقيقا به دنبال همين فضاي چالشي در وبلاگتان بودم؛كه البته اتشش فعلا دامنگير خودم شده.هرچند عيبي نداره "سر كه نه در راه عزيزان بود..."من اون تعارف و تمجيدهاي چند طرفه را از جانب شما بر نميتابيدم .اما حالا وضع به طرز وحشتناكي تغيير كرده ..." پس بازهم پوزش"
به شدت با خانم میرزایی که متاسفانه بنده ایشان را به جا نمی آورم و یادم نمی آید که در کارگاه شعر دانشگاه حضور داشتند موافقم که شعر انتقال تجربه است. نکته ای دگیر البته به ذهنم رسیده است و آن اینکه شاید عصر شعری ما
)این ما به معنی ادب فارسی است و نه جند نفر(شاید در حال گذار از یک دوره به یک دوره دیگر است. در دوره های گذار یافتن مسیر درست نیز به تنهای کار سختی است چه برسد به انتقال تجریه
سلام هنوز وبلاگت را نخوانده ام اما یک عالمه از tasteموسیقی کتابها و ...خوشم امد در اخر هم که ذوق زده ماهی هایی شدم که می رفتم و جایی دیگر غذایشان می دادم
سلام هاله
ممنون که اومدی و نظر دادی
به امید بودن و نظرای بعدیت.
به ارشاد علیجانی:
سلام.
نه.ولخرج نیستم.کلمات را همین جوری به روی صفحه پرت نمیکنم.بلکه "شعر"می کنمشان.مطمئنم.
ارسال یک نظر