Än ähoye siyah chäshm Az däme mä boron shod Yärän che chäre säzam ...Bä in dele ramide
خبر به دورترين نقطه جهان برسدنخواست او به من خسته بي گمان برسدشکنجه بيشتر از اين که پيش چشم خودت«کسي که سهم تو باشد به ديگران برسد »چه مي کني که اگر او را خواستي يک عمربه راحتي کسي از راه ناگهان برسدرها کند برود از دلت جدا باشدبه آنکه دوست تراش داشته!!! به آن برسدرها کني بروند تا دو پرنده شوندخبر به دورترين نقطه جهان برسدگلايه اي نکني و بغض خويش را بخوريکه هق هق تو مبادا به گوششان برسدخدا کند که نه ...!! نفرين نمي کنم که مبادابه او که عاشق او بودم زيان برسدخدا کند که فقط اين عشق از سرم برودخدا کند که فقط آن زمان برسد
بود بر شاخه هایم آخرین برگتو پنداری که شب چشمم به خواب استندانی این جزیره غرق آبستبه حال گریه می خوانم خدا رابه حال دوست می جویم شما رازبس دل سوی مردم کرده ام مندر این دنیا تو را گم کرده ام منمرا در عاشقی بی تاب کردیکجا هستی دلم را آب کردینه اکنون بلکه عمری، روزگاریستکه پیش روی ما غمگین حصاریستبود روز تو برای ما شب تارصدایت می رسد از پشت دیوارکلام نازنینت مهر جوش استصدایت در لطافت چون سروش استبدا ، روز و شب ما هم یکی نیستشب ما بهر تو همگام روز استبه وقت صبح تو ما را شب آیددر آن هنگامه جانم بر لب آیدکویرم من، تو گلشن باش ای یاربه تاریکی تو روشن بــاش ای یار
ارسال یک نظر
۳ نظر:
Än ähoye siyah chäshm
Az däme mä boron shod
Yärän che chäre säzam
...Bä in dele ramide
خبر به دورترين نقطه جهان برسد
نخواست او به من خسته بي گمان برسد
شکنجه بيشتر از اين که پيش چشم خودت
«کسي که سهم تو باشد به ديگران برسد »
چه مي کني که اگر او را خواستي يک عمر
به راحتي کسي از راه ناگهان برسد
رها کند برود از دلت جدا باشد
به آنکه دوست تراش داشته!!! به آن برسد
رها کني بروند تا دو پرنده شوند
خبر به دورترين نقطه جهان برسد
گلايه اي نکني و بغض خويش را بخوري
که هق هق تو مبادا به گوششان برسد
خدا کند که نه ...!! نفرين نمي کنم که مبادا
به او که عاشق او بودم زيان برسد
خدا کند که فقط اين عشق از سرم برود
خدا کند که فقط آن زمان برسد
بود بر شاخه هایم آخرین برگ
تو پنداری که شب چشمم به خواب است
ندانی این جزیره غرق آبست
به حال گریه می خوانم خدا را
به حال دوست می جویم شما را
زبس دل سوی مردم کرده ام من
در این دنیا تو را گم کرده ام من
مرا در عاشقی بی تاب کردی
کجا هستی دلم را آب کردی
نه اکنون بلکه عمری، روزگاریست
که پیش روی ما غمگین حصاریست
بود روز تو برای ما شب تار
صدایت می رسد از پشت دیوار
کلام نازنینت مهر جوش است
صدایت در لطافت چون سروش است
بدا ، روز و شب ما هم یکی نیست
شب ما بهر تو همگام روز است
به وقت صبح تو ما را شب آید
در آن هنگامه جانم بر لب آید
کویرم من، تو گلشن باش ای یار
به تاریکی تو روشن بــاش ای یار
ارسال یک نظر